۱۴۰۲.۰۷.۳۰

جعفر پاکزاد، خبرنگار- دوقلو بودند، مثل یک روح در دو بدن اما با دو سرنوشت متفاوت. تقدیر این بود که یکی از دوقلوها برای دفاع از مرز و میهن راهی جبهه‌های جنگ شود و در این راه به شهادت برسد و دیگری، همه زندگی‌اش را بگذارد برای جمع آوری و ثبت خاطرات برادر دوقلویش هر طوری شده داستان زندگی او را ماندگار کند. حالا و پس از چند سال تلاش، حاصل این زحمات کتابی شده به نام »هنوز برادرم هست». کتابی که قرار است مراسم رونمایی از آن و زنده نگاه داشتن یاد شهید عباس رستمی، برنامه تازه‌ترین شب خاطره حوزه هنری باشد که قرار است در نخستین پنجشنبه آبان ماه برگزار شود. به همین بهانه پای صحبت‌های برادر شهید رستمی نشسته‌ایم و او از زندگی شهید می‌گوید و تلاش چندساله‌اش برای جمع آوری و ثبت خاطرات او.

ظهر سه‌شنبه ۲۵ مهرماه، محمد رستمی، برادر شهید عباس رستمی مهمان روابط عمومی حوزه هنری بود. مردی با موهایی سفید و لبخندی که از روی صورتش محو نمی‌شد. او بخشی از زندگی‌اش را در سال‌های گذشته وقف جمع آوری خاطرات برادردوقلویش که در جریان جنگ تحمیلی در جبهه غرب به شهادت رسید کرده و حالا از شهید عباس رستمی می‌گوید و علاقه‌ای که به برادر دوقلویش داشت.

محمد رستمی حرف‌هایش را با این جمله شروع می‌کند: «ما یک روح بودیم در دو بدن» و ادامه می‌دهد: اما عباس خیلی خوش اخلاق‌تر، مهربان‌تر و دلسوزتر از من بود. بیشتر وقتمان را با هم می‌گذراندیم؛ وقتی مادرمان را در کودکی از دست دادیم، بیشتر از گذشته از نظر عاطفی به هم نزدیک شدیم و برای همین از دست دادن او برایم خیلی سنگین بود.

او ادامه می‌دهد: شهادت عباس برای من خیلی سخت و غیرقابل باور بود. هیچ وقت روزی که خبر شهادت او را به ما دادند فراموش نمی‌کنم. قبل از آن از اطرافیان خبر شهادت عباس را شنیده بودیم و حتی در محل هم این خبر پیچیده بود اما هنوز به صورت رسمی به ما خبر نداده بودند. از طرفی نمی‌خواستم پدرم از این ماجرا باخبر شود. همان روز بود که وقتی در را باز کردم و از خانه بیرون آمدم، جوانی را با لباس خاکی رزمنده‌ها دیدم. از مقابل خانه ما عبور کرد و دوباره برگشت. مشکوک شده بودم و حسی در وجودم می‌گفت که او حامل خبر شهادت برادرم است. وقتی برگشت، گفتم: تو از برادرم عباس خبر داری. آن جوان چشمانش پر از اشک شد و با تکان دادن سرش خبر شهادت عباس را تایید کرد. او را به خانه دعوت کردم. حدودا ۱۸ سال بیشتر نداشت. فضای سنگینی بود. از او خواستم درباره برادرم بگوید و چون نمی‌توانست حرف بزند، چهار صفحه برایم از او نوشت. نوشته‌هایش را که خواندم متوجه شدم برادرم چه انسان شریفی و بزرگی بوده است.

عباس پهلوان بود

حرف‌هایمان با برادر شهید رستمی به دوران کودکی آن‌ها می‌رسد و جایی که در آنجا بزرگ شدند. می‌گوید: «ما بچه خیابان جیحون هستیم. محله‌ای پر از پهلوان و لوتی. من عاشق فوتبال بودم و عباس عاشق کشتی. عباس از همان دوران نوجوانی به خاطر روحیه پهلوانی که داشت ورزش را در باشگاه پوریای ولی زیر نظر اساتیدی همچون پهلوان خجسته و علی نقی مرادی آغاز کرد. او آنقدر عاشق کشتی بود که خیلی زود پیشرفت کرد وموفق شد و در مسابقات زیادی در تهران و کشور مقام‌های اول تا سوم را کسب کرد.

محمد رستمی ادامه می‌دهد: با اینکه برادرم در کشتی قهرمان بود اما هیچ وقت این موضوع باعث نشد خودش را بالاتر از بقیه ببیند. یک خاطره جالب از برادرم و روحیه پهلوانی‌اش دارم. یک بار برای شرکت در مسابقات قرار بود به دزفول بروند. چون بلیط هواپیما نبود کل تیم را با قطار بردند. شب، وقتی مربی که آن موقع آقای جان‌بزرگی بود وارد کوپه می‌شود، عباس را درحالی می‌بیند که روی زمین دراز کشیده بود. ناراحت می‌شود و به بچه‌های تیم می‌گوید: عباس قهرمان تیم است و فردا باید مسابقه بدهد. چرا او باید روی زمین بخوابد. همان موقع برادرم می‌گوید که خودم خواستم روی زمین بخوابم تا کسی مواخذه نشود.

او می‌گوید: مربی‌های برادرم، او را خیلی دوست داشتند، وقتی عباس شهید شد، پهلوان مرادی گفت که او را مثل بچه‌اش دوست داشته است.

برادر شهید رستمی در ادامه به دیدار ۲نفر از مربیان عباس بعد از شهادت او اشاره می‌کند و حرف‌هایی که بین آن‌ها رد و بدل شد. « دوران خدمت، مربی عباس تیمسار رضا جان بزرگی از کشتی گیران نامدار نیروی هوایی بود. او وقتی فهمید عباس شاگرد مرادی بوده است، به مرادی گفته بود: آقای مرادی، هم خودت خوبی هم شاگردانت. بعد هم تعریف کرده بود: تا زمانی که عباس به نماز جماعت نمی‌رفت، روی تشک کشتی نمی‌آمد و حرفش این بود که کشتی و مسابقه تمام شدنی است، اما آنچه برای ما می‌ماند نماز است. تیمسار می‌گفت: من خیلی چیزها از عباس یاد گرفتم و شیفته این بودم که ببینم چنین شخصیت بزرگی در دامن چه کسی پرورش یافته است.»

مسئولیت در کمپ

زندگی شهید عباس رستمی فقط به ورزش و جنگ برنمی‌گردد. شاید بتوان گفت یکی از پررنگ‌ترین بخش‌های زندگی شهید رستمی زمانی بود که مسئول امور ورزشی کمپ اسیران عراقی بود.

ناگفته‌های پهلوان محله جیحون

صحبت از فعالیت شهید در کمپ اسیران عراقی که می‌شود، برادرش تعریف می‌کند: عباس به خدمت سربازی که رفت، مسئول امور ورزش کمپ اسرای عراقی شد، سعی می‌کرد سنگ صبور اسرا باشد. وقت غروب که غم بزرگی بر دل هر اسیری می‌‎نشیند، عباس کنار اسرا با آن‌ها همدلی می‌‎کرد، این کار باعث شد بعد از شهادش تعدادی از اسرا که به او علاقه زیادی داشتند سر مزارش بروند. عباس ضعیف‌کش نبود و برعکسش مرهم دل اسرا بود. مسابقات ورزشی برایشان می‌گذاشت و با هزینه خودش لباس و کاپ می‌گرفت که برای آینده امیدوارشان کند. این رفاقت برادرم با اسرا به جایی رسیده بود که یکی از آن‌ها حتی یک نقاشی از چهره برادرم کشید و ما هنوز این نقاشی را داریم.

اعزام به جبهه

خدمت سربازی عباس تمام نشده بود که به عنوان بسیجی، خود را به پادگان امام حسین (ع) معرفی کرد. وقتی فرمانده آن‌ها در نیروی هوایی متوجه ماجرا شد، با فرمانده پادگان امام حسین (ع) تماس گرفت و گفت که عباس و چند نفر دیگر که خودشان را آنجا معرفی کرده اند، سرباز هستند، نگذارید بروند جبهه. ما در کمپ اسرا به آن‌ها نیاز داریم. ولی بچه‌ها قبول نکردند که در کمپ بمانند، یکسری به جنوب و یک سری به غرب اعزام شدند که عباس هم رفت بوکان. یکی از دوستان عباس از جنوب دنبالش می‌رود که او را پیش خودش ببرد، ولی عباس قبول نمی‌کند و می‌گوید همین غرب به من احتیاج دارند.

کتابی به یاد برادرم

محمد، برادر شهید عباس رستمی، سهم زیادی در جمع آوری خاطرات او دارد و همه این تلاش‌هایش حالا درکتابی به نام «هنوز برادرم هست» با کمک حوزه هنری و به قلم منصوره قنادیان منتشر شده است.

محمد درباره جمع آوری خاطرات برادرش اینطور می‌گوید: برادرم سال ۶۳ در منطقه غرب کشور به شهادت رسید. پس از شهادتش، یعنی از همان روزهای اول، یک قلم و کاغذ کنارم بود تا خاطرات برادرم را از دوست و آشنا بگیرم و ثبت کنم. تمام تلاشم را کردم تا همه لحظه‌هایی که دوستان و آشنایانمان از عباس خاطره دارند، ثبت شود. خیلی دوست داشتم آخرین لحظات عمر عباس و نحوه شهادتش را بدانم. برای این کار از هر فرصتی استفاده می‌کردم. در این میان برادرم هم بارها و به طرق مختلف کمکم کرد. مدتی قبل بود و وقتی برای غبارروبی مزار برادرم رفته بودم، مردی را دیدم که سر مزارش نشسته بود و فاتحه می‌خواند. وقتی مرا دید سراغ خانواده شهید را گرفت. به او که گفتم برادر شهید هستم. مردجوان خیلی خوشحال شد و شروع کرد به تعریف کردن خاطرات برادرم. این خاطرات دقیقا همان خاطراتی بود که مدت‌ها به دنبالش بودم و قطعه‌های گم شده پازل بود.

برادر شهید می‌گوید: وقتی همه خاطرات را جمع آوری کردم، یک روز ماجرا را با آقای سرهنگی، مدیر دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری درمیان گذاشتم و موفق شدیم با کمک ایشان و خانم منصوره قنادیان کتاب «هنوز برادرم هست» را منتشر کنیم؛ کتابی که همه زندگی برادرم دوقلویم را روایت می‌کند و انتشار این کتاب باعث شد، خیالم از اینکه روایت زندگی چنین مرد بزرگی برای همیشه ماندگار می‌ماند راحت شود.

حالا سهم رونمایی از کتاب «برادرم هنوز هست» و زنده نگاه داشتن یاد شهید بزرگوار عباس رستمی، به حوزه هنری و برنامه شب خاطره رسیده است. برنامه‌ای که پنج شنبه، چهارم آبان ماه در تالار سوره برگزار می‌شود و میزبان علاقه‌مندان و خانواده شهید رستمی خواهد بود.

انتهای پیام/

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha