ایده نگارش
اواخر سال 1398 به دنبال سوژهای برای چاپ کتاب بودم و حوزه هنری گرگان پیشنهاد نوشتن خاطرات هنرمند تئاتر آیینی در جبهه را مطرح کرد. اما بیماری عطاالله صفرپور و اعزام وی به تهران برای درمان و پس از هم درگذشت ایشان باعث شد که نتوانم زمان زیادی برای جمعآوری خاطرات از زبان آقای صفرپور داشته باشم و خاطرات را به صورت مستقیم از زبان وی بشنوم. اطلاعاتی که در این کتاب هم آمده حاصل مصاحبه یکی دو ساعته با زندهیاد صفرپور و خاطرات ضبط شده وی و گفتگو با دوستان قدیمی این هنرمند است. عطاالله صفرپور آخرین هنرمند روحوضی استان گلستان بوده و با فوت وی ما در گرگان دیگر هنرمند نمایش سنتی نداریم. او نمایش سنتی را از دوره کودکی آغاز کرد و با گذر از فراز و نشیبها در صدا و سیما برنامههای پرمخاطبی مثل صبح جمعه و... را اجرا کرد و نگاه طنزگونه به مسائل سیاسی داشت.
جذابیتهای ثبت خاطرات هنرمند نمایش روحوضی
در زمان پیگیری متوجه شدم موضوع، موضوع جالبی است چراکه وقتی وی روی صحنه حضور پیدا میکرده وظیفهاش خنداندن مردم و انتقال مسائل و مشکلات سیاسی اقتصادی به زبان طنز به مخاطب بوده و اینکه چطور چنین کاراکتری وارد جبهه شده و توانسته در آن زمان و روزهای گلوله باران و شهادت و زخمی شدن، نمایش طنز اجرا کند، کار خیلی سخت و طاقتفرسایی است.
اینکه در جبههها و بحبوحه سینهزنی که همه خود را آماده برای یک هجرت بیبازگشت و شهادت میکنند، گروهی برای خنداندن وارد جبهه شوند و یک اتفاق در کشور را به طنز بکشند تا افراد مشتاق برای شهادت بخندند، از نظر من یک نوع تضاد دارد. همچنین اینکه نمایش ایرانی در منطقه غرب کشور روی سنی که در میدان صبحگاه رزمندگان ساخته شده، اجرا شود برایم خیلی جذابیت داشت.
نقطه اشتراک
دوران بچگی عطالله صفرپور، بازیهایش، آموزشهایی که دیده، خستگیهایش، مشکلاتش، حقه بازیها و... همه و همه با زندگی من عجین بود و گویا خودم در حال تکرار کردن خودم بودم و به همین دلیل هم پرداختن به زندگی مرحوم صفرپور برایم بسیار جالبتر شد.
تلخترین خاطره صفرپور
صفرپور به تکلیفی که در قالب نمایش برایش تعریف شده بود به خوبی عمل میکرد. او در مقطعی به همراه گروهش پس از اجرای نمایش در جبهه غرب برای صرف شام سوار مینیبوسی میشوند که یک پاسدار از آنها میخواهد که نمایش دیگری را اجرا کنند. زندهیاد صفرپور همان لحظه به پاسدار میگوید که گروه اجرای نمایش، خسته هستند و رزمنده میگوید که مخاطبان این اثر خطشکنان عملیات همان شب خواهند بود و قرار است با عبور از روی مین و درست کردن پل ارتباطی با بدنهایشان مسیر را برای دیگر رزمندهها باز کننند. صفرپور پس از فهمیدن این موضوع گروه را آماده میکند و در منطقهای کم نور نمایش روحوضی اجرا میکند. او میگفت زمانی که روی سن حضور داشته متوجه میشود که همه مخاطبان جوان و کم سن و سال هستند و همه در حال خندیدن از ته دل. به گفته صفرپور، اجرای نمایش برای آنها که میدانستند تعداد زیادیشان به خانه برنمیگردند بدترین روز زندگی این هنرمند بوده است.
در این بخش از کتاب خاطرات صفرپور اینگونه بازگو شده است:
هیچ واژهای قادر به ساختن جملهای نیست که حس آن لحظه ما رابنویسد. شب سختی بود. به راحتی میشد بغض را توی گلوی تک تک دوستان دید. مقابلمان گروهی نشسته بودند و میخندیدند که آگاهانه میدانستند رشته عمرشان کوتاه است. چقدر شیرین میخندیدند. قهقهه که سرمیدادند هر چند نفر یکی میشدند و صدایشان فضا را پر میکرد و من چه خوب حس میکردم که دشمن را چقدر حقیر و خوار کرده، برای چشیدن شهد شیرین شهادت، به یکدیگر تبریک میگویند. این میان نه فرصتی بود نه جایی تا ما هم بنشینیم و یک دل سیر گریه کنیم. امان از وقتی که دلت پر از بغضهای بازنشده باشد و بخواهی کسی را بخندانی. شاید این لحظه از نابترین لحظات عمر من بود که اگر موقعیتی دست میداد، بغض هایی را که سالها در گلویم ماسیده بود بیرون میریختم و فریاد میکشیدم: «آهای مردم، به خدا منم دلم گریه میخواد.»
مهمترین ویژگی هنرمند نمایش روحوضی
توانایی زندهیاد عطالله صفرپور در سیاهبازی، از ویژگیهای مهم این شخصیت بود و برای من حضور، دیدار و آشنایی با هنرمند نمایش سنتی که امروز تعداشان کمتر از انگشتان یک دست شده امتیاز بزرگی بود؛ همنشینی و صحبت با او همچون در اختیار داشتن گوهری که به تدریج تعدادش در حال کم شدن است، ارزشمند بود و من سعی کردم با ثبت خاطراتش، نقش و تاثیر فعالیت این هنرمند را حفظ کنم.
زندهیاد صفرپور شخصیت ویژهای داشت. اینکه یک فرد بتواند خنده مردم را به درد خود ترجیح دهد و بگوید حسرت این را میخوردم که زندگی به من فرصت دهد تا برای خودم گریه کنم، برای روزهای از دست دادهام، برای غم برادرم گریه کند موضوعی بسیار سخت است که نه میشود آن را توضیح داد و نه میتوان توصیفش کرد. چنین شخصیتی که با وجود چنین شرایطی به بهترین شکل کار خود را انجام میدهد یک انسان ویژه است و شخصیت بسیار خاصی داشته است.
انتخاب عنوان کتاب
صفرپور اشاره مستقیم به این نکته داشت که روی صحنه نمایش، در خیابان و محافل دوستانه مردم را خندانده و فرصتی برای گریه کردن پیدا نکرده است. او حتی زمانیکه خبر شهادت برادرش را در روز 5 آذرماه میشنود، باید روی صحنه نمایش میرفته و با وجود غمی که در دل داشته، تئاتر اجرا میکرده است بنابراین گریه و فشاری که به وی وارد شده را پشت آن اجرا پنهان میکند و در چنین شرایطی تألم روحی را به پایینترین حد خود میرساند تا مردم را بخنداند. او هیچگاه فرصتی برای گریه کردن نیافت؛ لحظهای که بغض های سالها تلمبار شده در گلو را بیرون بریزد.
«من هم دلم گریه میخواست» در دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری استان گلستان تهیه شده است. این کتاب از دو بخش تشکیل شده است که بخش اول با نام «سیر زندگی از تولد تا مرگ» به زندگی نامه عطاالله صفرپور هنرمند سیاهباز فقید گرگانی میپردازد و بخش دوم آن با عنوان «جیجکعلیشاه در جبهههای جنگ تحمیلی» به حضور سیاهبازان گرگانی در میدان جنگ و در میان رزمندگان اسلام اشاره دارد.
در فصل پایانی «من هم دلم گریه میخواست» مشخصات فردی، فهرستی از فعالیتهای «آموزشی و تخصصی»، «سریال، فیلم، تله تئاتر» «تقدیرنامهها» ، سوابق در «روزنامهها، مجلات و خبرگزاریها»، اسناد و مدارک و عکسهای مرحوم صفرپور به همراه منابع و مآخذ آورده شده است.
عطا الله صفرپور هنرمند پیشکسوت عرصه تئاتر، سینما و تلویزیون و استان گلستان 10 شهریور ماه 1397 بر اثر بیماری ریوی درگذشت.
انتهای پیام/
نظر شما