۱۴۰۴.۰۶.۰۶

سی‌صد و هفتاد و یکمین محفل «شب خاطره» عصر امروز ۶ شهریورماه ۱۴۰۴  با حضور وحید فرجی خبرنگار جنگ ۱۲ روزه، محمدرضا گلشن و احمد ثقفی آزادگان دوره دفاع مقدس در سالن سوره حوزه هنری برگزار شد.

به گزارش روابط عمومی حوزه هنری انقلاب اسلامی، سی‌صد و هفتاد و یکمین «شب خاطره» عصر امروز ۶ شهریورماه ۱۴۰۴ به بهانه سالروز بازگشت آزادگان با خاطرات احمد ثقفی آغاز شد.

احمد ثقفی پس از حضور روی سن خاطراتی از حجت‌الاسلام ابوترابی را بازگو کرد و گفت: آقای ابوترابی کسی نبود که بخواهد از خود ادا در آورد، زیبا زندگی می‌کرد و در دوره اسارت بخاطر اخلاق خاصش همه اسرا به او علاقه پیدا کرده بودند. هر روز صبح در مقابل در آسایشگاه  حاج آقا ابوترابی صف می‌کشیدند تا ایشان را ببینند.

وی ادامه داد: در ۲۴ ساعت شبانه‌روز ۱۶ ساعت در آسایشگاه بودیم و آقای ابوترابی هر نیم ساعت را به یک رزمنده وقت اختصاص می‌داد. از این مدت ۲۸ دقیقه رزمندگان صحبت می‌کردند و دو دقیقه آقای ابوترابی سخن می‌گفت و در همین زمان کم هم تاثیر خود را می‌گذاشت.

وی در ادامه شعری در وصف ایام اسارت و حضور حجت‌الاسلام ابوترابی در آسایشگاه خواند.

از توصیه‌های علی اکبر ابوترابی تا جنگ دوازده روزه

این آزاده همچنین خاطرنشان کرد: در دوره‌ اسارت، همه هرآنچه که گفتنی بود را پیش آقای ابوترابی مطرح می‌کردند. در همان دوران من نذر کردم که با پای پیاده به مشهد و قم بروم. وقتی از بند اسارت آزاد شدیم یک شب محضر آقای ابوترابی رفتم و گفتم می‌خواهم فردا با پای پیاده مشهد بروم. فردای آن روز آقای ابوترابی به من ملحق شد و با هم به سمت مشهد حرکت کردیم. در نیمه راه با احتیاط زیاد گفت که هفته ای سه روز در مجلس باید حضور اشته باشد ولی چهار روز دیگر هفته را می‌تواند همراه من باشد.اول قبول نکردم اما بعد فکر کردم که او سید است و حق پدری بر گردنم دارد، بنابراین پیشنهادش را پذیرفتم. از آن روز به بعد شنبه، دوشنبه، پنجشنبه و جمعه‌ها با هم برای ادای نذر پیاده می‌رفتیم.

وی در ادامه به توانایی بدنی و قدرتی که زنده‌یاد ابوترابی در پیاده‌روی داشت اشاره کرد.

ثقفی همچنین یادآور شد: در عملیات مقدماتی رملی (عملیات والفجر مقدماتی) گردان مالک به سمت دشمن پیشروی کرد و در گام اول ۲۳۰ نفر مجروح داشت. در آن دوره آقای هاشمی فرمانده گردان بود، او آدم شجاعی بود و در دومین پیشروی گفته بود من ۱۷۰ رزمنده را به جلو ببرم. فرمانده، معبر را انتخاب کرده بود و مشخص بود که آنجا کانالی با ۷ متر عمق و منطقه مین وجود دارد. معبر مورد نظر دهنه ۶ متری داشت و دو تیربار هم جلوی آن قرار داشت. هوا ابری بود و در حرکت به سمت معبر تیربار بدون هدف شلیک می‌کرد. تا ۲۰۰ متری تیربار رفتیم که یک منور فضا را روشن کرد و دشمن رزمنده‌ها را دید و تیربار شروع به شلیک کرد. از آنجا که هر خشاب تیر ۱۰۰ گلوله دارد بعد از مدتی تیر تمام می‌شد و نیروی عراقی ۳ تا ۵ ثانیه طول میکشید تا خشاب بعدی را در تیربار قرار دهد. ما در همین مدت کوتاه پیشروی می‌کردیم و تا شروع شلیک تیربار سریع روی زمین می‌خوابیدیم. ۱۰ بار این کار تکرار شد و ما از دید تیربار خارج شدیم. فرمانده هاشمی به قدری دلیر بود که همه رزمنده‌ها هم شجاعانه پیش می‌رفتند. او عزم خود را جزم کرده بود که نیروها را به دشمن برساند و بچه‌ها بتوانند منطقه را از دست عراقی‌ها خارج کنند. از دیدن چهره‌اش لذت می‌بردم و تماشایش همچون هدیه‌ای بود که به من داده شده بود.

وی ادامه داد: تا ۷۵ متری خاکریز دشمن که رسیدیم یکباره حس کردم گلوله ‌ای به بلندگوی فرمانده هاشمی خورد و از کنار من رد شد. بدن فرمانده را نگاه کردم هیچ جایی از خونریزی ندیدم اما هاشمی شهید شده بود. وقتی خط را گرفتیم بعد چند دقیقه دیدم که ما ۵۰۰ متر را با شجاعت و درایت فرمانده هاشمی پاکسازی کرده‌ایم.

تلفیق هنر و ورزش در جنگ

حسین گلشنی آزاده و راوی خاطرات اسارت که دومین راوی این شب خاطره بود، در ابتدا با اشاره به اهمیت تلفیق هنر و ورزش گفت: هنر روح انسان را جلا می‌دهد و ورزش جسم انسان را. این دو مقوله‌ای بود که آقای ابوترابی بسیار بر آن تاکید داشت. اردوگاه ما معروف به اردوگاه خرابکارها بود؛ یعنی اردوگاه موصل ۴ که هرکسی خرابکاری می‌کرد، به آنجا منتقل می‌شد. آقای ابوترابی سفارش کرد ورزش و هنر را هم‌زمان داشته باشیم. ما در داخل آسایشگاه‌ها جودو و کشتی و بازی‌های دیگر انجام می‌دادیم، ولی عراقی‌ها از این فعالیت‌ها خبر نداشتند.

از توصیه‌های علی اکبر ابوترابی تا جنگ دوازده روزه

گلشنی در ادامه گفت: ما در اسارت یک تئاتر اجرا کردیم که من تدارک‌چی آن بودم. اسم نمایش «کمین‌گاه اژدها» بود. با وجود تمام محدودیت‌ها و محرومیت‌ها، این تئاتر را اجرا کردیم که در دنیا برای اولین بار اتفاق افتاد؛ یک تئاتر رزمی، سمبولیک و اعتقادی. خدا رحمت کند شهید محمدرضا هراتی را که نویسنده و کارگردان این اثر بود.

این رزمنده به یادآوری روزهای سخت اسارت پرداخت و گفت: در اسارت واکسنی به ما تزریق کردند که مواد شیمیایی داشت و روی بدن افراد اثر می‌گذاشت. یکی از اسرا به نام محمدرضا هراتی قلبش دچار مشکل شد و نیاز به تعویض قلب داشت اما وقتی نوبتش رسید، اعلام شد جوانی نیازمند قلب است. هراتی قلبی که قرار بود به او داده شود را به جوان اهدا کرد و این هنر ایثار است.

حرام است!

گلشنی در ادامه با تاکید بر اینکه که هنر و ورزش باید در خدمت تعالی انسان باشند و افزود: حاج آقای ابوترابی خیلی روی این موضوع حساس بود. در اردوگاه موصل ۱ تصمیم داشتیم فرار کنیم، اما آقای ابوترابی گفت این کار حرام است. وقتی پرسیدیم چرا؟ گفت: چند نفر می‌توانید فرار کنید؟ این اردوگاه ۱۵۰۰ نفر اسیر دارد، اگر شما فرار کنید، بقیه شکنجه می‌شوند. وقتتان را صرف تربیت تن و روانتان کنید تا وقتی برگشتید به کشور به درد جامعه بخورید.

وحید فرجی، خبرنگار و فعال رسانه، در ابتدا درباره تجربه خود از شروع جنگ ۱۲ روزه عنوان کرد: قبل از شروع جنگ، تحرکاتی در منطقه دیده می‌شد که نشان می‌داد جنگ نزدیک است. من در فضای مجازی نوشتم که به این تحرکات باید توجه شود، اما یکی از دوستانم گفت این خبرها مردم را می‌ترساند و بهتر است به آنها ضریب ندهیم. من با اینکه معتقد هستم مردم باید بدانند اما بخاطر سخن این دوستم که احترام بزرگتری بر من دارد، متنم را در فضای مجازی پاک کردم.

از توصیه‌های علی اکبر ابوترابی تا جنگ دوازده روزه

وی در ادامه گفت: شبی که جنگ شروع شد خیلی حالم بد بود و زود خوابیدم. ساعت ۲:۳۰ نیمه‌شب بیدار شدم. صدای انفجارهای متوالی را شنیدم. اولین فیلمی که ضبط کردم ساعت ۳:۳۱ بود و بعد از آن کانال‌ها اعلام کردند حمله شده است. روزهای اولِ جنگ به علت نداشتن مجوز نمی‌توانستیم، کاری انجام دهیم و صرفا به تولید محتوای حماسی مشغول شدیم.

فرجی درباره شب حمله رژیم صهیونیستی به ایران بیان کرد: شب حمله، با تیمی برای فیلمبرداری از حمله هوایی به برج میلاد رفتیم. در سکوت مطلق برج بودیم که دیدیم پالایشگاه نفت تهران و انبار نفت شهران هدف حمله جنگنده‌های اسرائیلی قرار گرفتند. ما پرتاب موشک‌های ایرانی به سمت اسرائیل را دیدیم. آن شب باد شدیدی می‌وزید و ما تا صبح آنجا ماندیم و فیلمبرداری کردیم. این تجربه بسیار عجیبی برای من بود.

جلوه‌هایی از تقدیر در جنگ

این خبرنگار با اشاره به خاطره‌ای از روزهای جنگ، گفت: روز سوم جنگ، انفجاری در خیابان بالاتر از سینما فلسطین رخ داد که سقف کاذب روی سر ما ریخت. مردی را دیدم که ساق پایش بر اثر پرت شدن قطعه‌ای، قطع شده بود. آنجا متوجه شدم که تقدیر هر فرد هرچه باشد همان خواهد شد و اگر آن مرد یک لحظه عقب‌تر یا جلوتر بود، احتمالاً از آن موقعیت جان سالم به در نمی‌برد. این صحنه برایم جلوه‌ای از تقدیر بود.

فرجی در پایان اظهار کرد: چند روز بعد از جنگ به بهشت زهرا (س) رفتیم. در معراجی که شهدا را شناسایی می‌کردند، مردی را دیدم که همسر و دخترش را در بمباران از دست داده بود. او گفت «شب بمباران، در میهمانی خانوادگی بودم اما خانه پدر همسرم را که جانشین شهید فخری زاده بود برای درس خواندن ترک کردم و به منزل خود برگشتم. همان شب جنگنده‌های اسرائیلی خانه پدر همسرم را بمباران کردند و همسر و دخترم شهید شدند»  این مورد جلوه‌ای دیگر از تقدیر بود که در لابلای خاطرات جنگ، برایم عیان شد.

بیشتر بخوانید:

از روزهای تلخ اسارت تا امداد و نجات در چیتگر

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha