به دنبال انفجار تروریستی مسجد پیشاور پاکستان و جانباختن دست کم 38نمازگزار، اعضای حوزه هنری کودک و نوجوان برای ابراز همدردی با سفیر این کشور در ایران دیدار کردند. این گزارش، روایت محمدرسام رضوانی، از این ملاقات است.
۱۰ بهمن ماه روزی بود که زمان برای مردم پیشاور پاکستان متوقف شد. خبر تلخ بود و کوتاه، «انفجار مرگبار در مسجد پیشاور پاکستان». عکس ها و فیلم های حادثه روی صفحه مانیتور مقابل چشمانم رژه می روند. یاد حادثه شاهچراغ افتادم؛ وقتی تصاویر کسانی که برای اقامه نماز به حرم رفته بودند، در حالی که غرق خون روی زمین افتاده بودند، در شبکه های مجازی منتشر شد. صدای زنگ تلفن بلند می شود. تماس از اداره است. بچههای حوزه هنری کودک و نوجوان اصرار دارند یک پوستر طراحی کنند برای همدلی با خانوادههای پاکستانی که عزیزشان را در اتفاق از دست دادند. انگار هیچکس مثل ما با داغ آنها(مردم پاکستان) آشنا نیست. حرف دوستانم به دلم نشست و فردای آن روز یعنی سهشنبه، با پیگیری مکرر یکی از همکاران، دیداری برای بچههای حوزه هنری کودک و نوجوان با سفیر پاکستان فراهم می شود تا همدردی بچههای ایران به گوش مردم پاکستان برسد.
روز چهارشنبه بچهها راهی میشوند و در دقایق آخر، مثل پروازهای لحظه آخری من را هم دعوت میکنند. خوشحال میشوم که در کنار کسانی هستم که چنین حسی با مردم کشور همسایه شان دارند و من هم میتوانم به عنوان نماینده جوانهای ایران با آنها همراه شوم.
چند ساعت بعد
در سفارتخانه باز میشود، رایزن فرهنگی و کارمندان به استقبال میآیند، در طبقه دوم سفیر منتظر است اما خبری از موضوع دیدار ندارد، حتی درست نمیتواند فارسی صحبت کند و برای همین با عذرخواهی از جمع، میخواهد که مترجم فارسیزبان هم در اتاق حضور داشته باشد.
بعد از احوالپرسی و معرفی بچهها، علی آقا صحبت را با ابراز همدردی برای این حادثه تلخ شروع میکند، صحبتی که از نظر من همان حق همسایگی است که پیامبر مهربان ما به آن سفارش کرده بودند.
سفیر پاکستان بعد تشکر از تمام مردم ایران بابت ایستادن در کنارِ مردم پاکستان، از علت این حادثهها در کشورش میگوید؛ او از وجود شیطان بزرگی می گوید که برای کشورشان جز دردسر چیزی نداشته و مسبب این حادثهها را کشوری با یک پرچم آبی و قرمز با ستاره های گول زننده اش معرفی میکند و می گوید: «خاورمیانه را خوب ببینید و سرانجام کشورهایی که میزبان این کشور بودهاند...»
این جملهها مرا یاد دوره ای می اندازد که فکر میکنیم گذشته است و در دنیای مدرن و با وجود این همه سازمان حقوق بشری دیگر جایی برای آن وجود ندارد. غافل از اینکه هنوز هم ادامه دارد و شاید فقط شکل و شمایلش تغییر پیدا کرده. به این فکر می کنم که ما هنوز هم به «هیسطوری» دچار هستیم. استعماری که همچنان قصد در بند کشاندن ملت ها، مخصوصا در خاورمیانه را دارد. توی این فکرها هستم که حرف های علی آقا میخکوبم کرد؛ او از کودکی میگفت که در این حادثه شهید شده، اما هیچ خبری از او نه در فضای مجازی بود و نه در دنیای حقیقی.
با خودم میگویم این کودک چه گناهی کرده بود بمب و آوار اینچنین بر سرش آور شد؟
بچه ها به رسم همدردی یک تخته شاسی چاپ شده تقدیم سفیر پاکستان می کنند که او را متعجب میکند. یک پوستر طراحی شده با ترکیب رنگ قرمز و سیاه که در کنار اسم شهر پیشاور جمله پاکستان تسلیت نوشته شده است.
خیره شدن چند دقیقهای سفیر به این طرح یک پیام را به او میرساند. اینکه اگر دنیایی در کنارتان نبود ما بچههای ایران صدا و حامی مظلومان جهانیم با هر رنگ و هر نژادی.
سفیر برای جبران این همدردی و محبت با اصرار دلش میخواهد در هفتههای آتی در یک دیدار تمام بچههای حوزه هنری کودک ونوجوان را ملاقات کند و پای صحبتهایشان بنشیند. در مسیر برگشت مدام در ذهنم مرور میکنم که چرا در دنیای عجیب رسانهها و دنیای حقوق بشری، خیلیها از چنین حادثههایی گذشتهاند، حتی در حد یک خبر ساده یا یک هشتگ. اینترنت و شبکه های اجتماعی را مرور می کنم. هیچ خبری نیست. جز تعدادی اکانت و چند سایت، هیچکس انگار نه دیده و نه شنیده که در پیشاور پاکستان چنین حادثه ای رخ داده است. حادثه ای که باعث شهادت 38 نمازگزار شد. تصور من این است که این اتفاق سودی برایشان نداشته و با گفتن کلمه «هیس» این حادثه را «یک حادثه تاریخ گذشته میدانند».
انتهای پیام/
نظر شما