صحنهای که می بینم، پر از شور و شوق و افتخار است. بچهها که با همه وجود پرچم ایران را به دست گرفته و آن را تکان میدهند، مرا به این فکر فرو میبرد که هیچ پایهای محکمتر از دستهای بچههای خوب ایران که پرچم کشورمان را بالا گرفتهاند و با تمام عشق و ذوقشان سرود ملی ایران را میخوانند، برای این پرچم سه رنگ نیست.
به گزارش روابط عمومی حوزه هنری؛ محمد رسام رضوانی در گزارشی از اجرای برنامه «قصههای خوب برای بچههای خوب» در روایت حبیب اهواز نوشت؛
تا به خودم آمدم سفر شروع شده بود، بعد از کلی اضطراب به خاطر دیر رسیدن به فرودگاه، بالاخره سوار هواپیما شدم. مقصدمان اهواز بود و هواپیما که از زمین بلند شد، سوالها در ذهنم به پرواز درآمدند؛ چگونه باید از یک «حبیب» روایت کرد؟، اصلا قهرمان چه کسی میتواند باشد؟ این سوال شاید از کودکی همیشه همراهم بود؛ سوالهای یک دهه هشتادی که در دنیای بتمن و بن تنهای نامیرا غرق بوده، اما میان این همه سوال شیرینی سفر به «قصههای خوب» برایم دلچسب بود.
ورود به شهر پل ها در شروع فصل سرد زمستان و خنکای دل انگیز اهواز شروع شد. این شروع یک سفر که نه ، بلکه شروع یک قصه به حساب میآمد. قصه های خوب برای بچه های خوب شهر اهواز .
نقطه مبدأ این سفر از رود همیشه جاری کارون است. جستجوگر گوگل را با نام این شهر زیر و رو میکنم یک تیتر من را به فکر فرو برده: (اگر اهواز سقوط میکرد خوزستان از دست میرفت)
اسامی و تصاویر خیابانهای اهواز را با دقت در ذهنم ثبت میکنم انگار هر خیابان یک ورق از کتابهای کمیک استریپ هستند اما با این تفاوت که قهرمانان این شهر هیچوقت نمیمیرند …
مردم خون گرم اهواز هنوز یاد لالههای سرخ را که در کوچه و خیابانهایی که قهرمانان نفس کشیدهاند از یاد نبردهاند.
ساعت 8:30 صبح مورخ ۲۸ آذر ماه به سینما فردوسی اهواز میرسم، صدای ول وله بچههای خوب اهواز سالن را پر کرده، سرود ملی پخش میشود، تمام حواسم را به واکنش بچهها سپردهام.
صحنهای که می بینم، پر از شور و شوق و افتخار است. بچهها که با همه وجود پرچم ایران را به دست گرفته و آن را تکان میدهند، مرا به این فکر فرو میبرد که هیچ پایهای محکمتر از دستهای بچههای خوب ایران که پرچم کشورمان را بالا گرفتهاند و با تمام عشق و ذوقشان سرود ملی ایران را میخوانند، برای این پرچم سه رنگ نیست.
مجری بعد از سلام و احوال پرسی با کلمه قهرمان برنامه را شروع می کند، انگار همه منتظرند، با خودم میگویم چگونه میتوان معیار یک قهرمان خوب را اندازه گرفت و آن را الگو قرار داد؟ و نکته جالب این است که من در شهری هستم که مردمش سراسر قهرمان بوده، هست و خواهند بود.
همه بچهها یکصدا اسم برنامه را صدا میزنند و نشان میدهند که چقدر مشتاق قصه شنیدن هستند، گوشهایم را میان صحبت بچهها میبرم؛ زهرا با اشاره به پوستر برنامه به تینا میگوید:«من روز گذشته کتاب قصههای خوب را خریدهام که هر شب مادرم چند صفحه را برایم بخواند، این برنامه هم برای همان کتاب است.»
بعد از یک سکوت و نظم، قصهٔ زینب شروع شد …
خانم خانزادی راوی این قصه بود و از دختر بچه شهیدی گفت که به دنبال بوی پدر با کلی ذوق و اضطراب تمام جملههایش را آماده میکند که با قهرمان زندگیش میخواهد روبرو شود، در دنیای زینب که با جواب تعدادی زیادی سوال از مادرش تعداد زیادی صفت از یک قهرمان جمع کرده بود، میدانست که این دیدار در زندگیاش یک دیدار معمولی نیست، همین هم شد؛ این دیدار برای او فرق میکرد.
زینب محرابی در اولین دیدار توانست هدیهای از قهرمان زندگیش دریافت کند که ذوق آن را فقط قصهگو میتواند آنطور که شایسته است بیان کند و با مفهوم بخشش آشنا شود و این همان صفتی است که یک الگو میتواند داشته باشد…
قصهٔ اول به سر رسید.
بچه ها از ته دل «علی» که شخصیت انیمیشن لوپتو است را در انتظار صدا میکنند، بعد از وارد شدن عروسک شخصیت «علی» همه یکصدا شعر میخوانند و نام ایران را طوری فریاد میزنند که شایسته ذوق و تشویق است.
اما قصه دوم ، نقل و نقالی؛
مگر میشود اسم پهلوان و قهرمان در جمع بچههای ایران برده شود اما اسمی از رستم دستان از دل شاهنامه به میان نیاید، داستان نبرد رستم و اشکبوس شروع شده اما شیر زابلستان با تمام رسم مروت و پهلوانی پیروز این میدان است. از دل این نبرد به آیهای از سوره فتح رسیدهام:«وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ».
و ویژگی قهرمانی رستم برایم این ترسیم شد که با بداندیشانی که قصد حمله به ایران را داشتند سخت گیر بوده است.
اما انتهای داستان رستم به قهرمانهای معاصر رسیده. یک قهرمان خوب که دیگر از دل کتاب ها نمیآمد و او واقعیترین قهرمان دنیا بود و با بردن اسمش لرزه به دل دشمنها انداخته میشد.
خوبی این نقل این بود که من در کنار بچهها فهمیدهام که به چوب نقالی میگویند (منتشا) و به قول مرشد هرچه که از دل نقال بیاید توسط منتشا اجرا میشود.
بعد از به سر رسیدن نقالی، بچهها پیش مرشد آزمون نقالی میدهند و با چاشنی خجالت و خنده؛ اما نکته جالب این بود که همه بچهها میخواستند هنر نقالی را یاد بگیرند و مرشد شوند.
و رسیدهام به پردهٔ آخر یعنی نمایش خلاق؛ نمایشی از عشق که تبدیل به درخت بزرگ ریشهدار شده و پسر ۱۳ سالهای که دلش میخواست به جنگ برود و بزرگ مرد کوچکی باشد که جهاد میکند. ولی بخاطر سن کمش نتوانست راهی شود و قهرمان زندگیش جهادش را درس خواندن قرار داده بود و راه درست را به او نشان داد، و همین مسیر باعث شد که در حال حاضر او یک نویسنده توانمندی باشد.
گفتنی است؛ دومین دوره کاروان «روایت حبیب» با هدف تبیین شاخصهای مکتب شهید قاسم سلیمانی با حضور ۵۰ تن از اساتید برجسته کشور در بخش های مختلف هنری به همت حوزه هنری از ۱۱ آذر در ۱۰ استان کشور فعالیت خود را آغاز کرده و در نهایت مراسم پایانی آن مصادف با ۱۳ دی سالروز شهادت حاج قاسم در استان کرمان برگزار میشود.
ویژهبرنامه «قصههای خوب برای بچههای خوب» به همت کاروان هنری «روایت حبیب» با حضور دانشآموزان مدارس مختلف اهواز و عروسکهای انیمیشن لوپتو در تالار فردوسی اهواز اجرا شد.
انتهای پیام/
نظر شما