۱۴۰۰.۰۲.۰۴

رمان «سالیان سخت» به‌عنوان سومین جلد رمان «آنک آن ‌یتیم نظرکرده» درباره زندگی پیامبر اسلام (ص) به قلم محمدرضا سرشار، توسط انتشارات سوره مهر منتشر و راهی بازار نشر شد. به گزارش پایگاه خبری حوزه هنری، محمدرضا سرشار درباره رمان «آنک آن یتیم نظر کرده» می‌گوید: من فکر می‌‌‌‌کنم توجه به کتاب «آنک آن یتیم نظرکرده» نه به خاطر خود اثر بوده و نه به خاطر نویسنده اثر، بلکه صاحب اثر یعنی وجود پیامبر(ص) باعث شده در این سال به این کتاب توجه شود. برنامه رادیویی «از سرزمین نور» که بر اساس این کتاب تهیه می‌‌شد به طور مستقیم با استقبال مردم روبه‌‌رو می‌‌شد. دغدغه نوشتن راجع به رسول اکرم (ص) اولین بار در سال 1358 در من به‌وجود آمد. چندین علت هم داشت، که مهم‌ترین آنها رمانی بود که من در دوره نوجوانی درباره زندگی رسول اکرم(ص) خوانده بودم. البته این کتاب به لحاظ سندیت چندان مورد قبول علمای شیعه نبوده؛ ولی به این دلیل که خیلی به شخصیت پیامبر نزدیک شده بود، روی من اثر گذاشت. نتیجه این مطالعه، احساس قرابت و عشق عمیق‌‌تر به پیامبر اکرم (ص) بود. بعدها هر داستانی را تجزیه و تحلیل کردم، دیدم هیچ کتابی به آن معنی نتوانسته زندگی ایشان را به نحو مطلوبی برای گروه سنی کودک و نوجوان بکشد. همان موقع با خودم قرار گذاشتم روزی که به اشرافی کافی در داستا‌‌ن‌‌نویسی رسیدم، اهتمامم را در مورد معرفی پیامبر اکرم(ص) در قالب داستان به خرج دهم. یکی از انتقادهایی که به من [در مورد مجموعه از سرزمین نور] وارد شد، انتقاد رهبر معظم انقلاب به نثر کتاب بود. ایشان فرموده بودند نثر کتاب، نثر خوبی است اما برای گروه سنی کودک و نوجوان، نثر فاخری است. حتی برخی مربیان کانون پرورش فکری بعد از چاپ کتاب در نامه‌‌‌‌ای این انتقاد را به من کردند. من هم سعی کردم در بازنویسی‌‌های بعدی نثر کتاب را اصلاح کنم و کمی آن را ساده‌‌‌‌تر کنم. لحن در داستان، مثل موزیک متن در فیلم و تقریباً موسیقی در ترانه است. همچنین، لحن یکی از عناصر مهم در فضاسازی داستان، به خصوص داستان‌‌های تاریخی و غیر این زمانی است. لحن می‌‌تواند به سرعت در نوع داستان شاعرانه، جدی، طنزآمیز و... را هم به خواننده معرفی کند. من در مجموعه پانزده جلدی «از سرزمین نور» به این عنصر مهم داستانی تأکید و توجه داشته‌‌ام. اگر دقت کنید می‌‌بینید که ضرباهنگ جملات و عبارات، حتی به تناسب نوع صحنه و حالات قهرمانان اصلی تغییر می‌‌کند؛ و تابعی از آنها و در خدمت القای هر چه بیشترشان است. در بخشی از کتاب می‌خوانیم: اسلام، میان سپید و سیاه، دارا و ندار، آزاد و برده، مرد و زن، عرب و غیرعرب، جدایی نمی‌بیند. جمله از یک پدر و مادر، و از یک گونه‌اند. آنچه می‌تواند کسی را بر دیگری برتری دهد، باورِ راسخ به خدا، و خداپروایی او است. این نیز، بر چونان ولید مغیره سرشناسانی، بس گران می‌آید. ایشان بر آن‌اند، که این سخنان، موجب گستاخی بردگان و مردم نادار، در برابرِ اربابانِ خود، و بزرگان و دارایان می‌شود. پس، قریش و عربان را، از آن جایگاه بلند، که خود از بهرِ خویش قائل‌اند، فرو می‌آورد. بیمِ برخی از ایشان، از این است که، با ترک بُتان، از این پس، بسیار کسان، دیگر سویِ مکه نیایند. پس، بازرگانی و ستد و دادشان، از رونق بیفتد. ـ اینان جمله به یک سو! عبدالعُزّی را چه می‌گویی؟! او که از خاندان و تیرة خودِ محمد؛ و از آن فراتر، عموی او است! ـ بولهب؟ ـ آری! دیروز، چون به بازار عُکاظ وارد شدم، مردی را دیدم، به نهایت خوبرو. رو جامه‌ای سرخ بر تن، بر تخته‌سنگی ایستاده بود و بلند می‌گفت: «ای مردم! بگویید خدایی جز خدای یکتا نیست، تا رستگار شوید.» پس فربه مردی سالمند را دیدم، که گونه‌هایی به سرخیِ آتش و چشمانی لوچ داشت. او نیز در میان جمع فریاد می‌زد: ای مردم! این، برادرزادة من است. او دروغگو است. از وی دوری کنید! انتهای پیام/

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha