او در توصیف روستاها، کوهها، خاک و سنگها، زبانی تصویری و شاعرانه دارد، اما هیچگاه در دام تصنع نمیافتد. شاعرانگی در نثرش از تجربه زیسته میآید نه از بازی زبانی؛ و همین زیستمندی است که نثرش را صادق و باورپذیر میکند.
از سوی دیگر، زارع بهخوبی با ریتم زبان آشناست. جملههایش کوتاه و ضرباهنگ دارند؛ گویی برآمده از نفس کشیدن مردمان روستا. گاه سکوت میان دو جمله از خودِ واژهها گویاتر است. او در توصیف لحظههای ایمان یا ترس، از کمترین واژهها بیشترین معنا را بیرون میکشد. این ایجاز، نشانه تسلط او بر فرم کوتاه داستان است. زبانش گاه یادآور نثر احمد محمود است در سادگی و صداقت و گاه رنگی از لحن ابوتراب خسروی دارد در آمیختن واقعیت و خیال. اما در نهایت، زارع صدای خاص خود را دارد: نثری که به همان اندازه که خاکی و ملموس است، آسمانی و الهاموار هم هست.
شخصیتپردازی و زمانـمکان روایی
شخصیتهای «آقای دیوانه»، چهرههایی از مردم عادیاند: خادمان امامزاده، پیرمردهای در آستانه مرگ، مادران صبور، سربازانی که میان فرمان و وجدان گرفتارند. در نگاه زارع، قهرمان در شکوه و قدرت نیست؛ در ایمان و تردید است. همین نگاه انسانی و بیادا، باعث میشود شخصیتهایش بهیادماندنی باشند. او با چند جمله، تصویری کامل از یک انسان میسازد؛ انسانی که ممکن است هرکدام از ما باشیم. مثلاً خادم امامزاده در «عطر صنوبر…» مردی است که در ایمانش شک نکرده، اما در میان مردمِ کورشده از خرافه تنها مانده است. یا پیرمرد صدساله «سنگچال» که در سکوتش فلسفهای از زندگی نهفته دارد. زارع بیآنکه شعار دهد، از کرامت انسان سخن میگوید.
در این داستانها، مکان صرفاً بستر نیست بلکه کنشگر است. خانه کهنه، امامزاده متروک، جاده بیانتها و کوههای خاموش، خود بهنوعی در داستانها حضور دارند. مکان، حافظه دارد و زمان هم در خدمت همین حافظه است. روایتها اغلب در مرز گذشته و حال میگذرند؛ جایی که خاطره با اکنون در هم میآمیزد. در پنجتیر روسی، زمانِ گذشته، چون سایهای بر شانه اکنون سنگینی میکند. راز قتل جمشیدخان، نه در لحظه حال، که در حافظه جمعیِ روستا و خانواده زنده است. این امتداد تاریخی، به داستانها عمق و بعد میدهد.
زاویه دید در بیشتر داستانها سومشخص محدود به ذهن شخصیت اصلی است؛ روایتی نزدیک و درعینحال کنترلشده. زارع در روایت احساسات، از اغراق پرهیز میکند و همین خویشتنداری باعث باورپذیری روایتها شده است. جهان او پر از عاطفه است، اما از سانتیمانتالیسم خالیست.
تحلیل چند داستان شاخص؛ عطر صنوبر زیر تازیانه سوز
این داستان را میتوان نقطه مرکزی مجموعه دانست. زارع در قالب قصهای ساده، به یکی از کهنترین مسئلههای بشر میپردازد: مرز میان ایمان و خرافه. خادم امامزاده، نماد ایمان پاک است و سنگ بزرگ، نماد تحریفِ ایمان. وقتی او برای روشنگری برمیخیزد، طرد و تهدید میشود؛ گویی جامعه، نجاتدهندهاش را نمیشناسد. این داستان در عین سادگی، لایههای تأویلی عمیقی دارد. سنگ، میتواند اشارهای به «بتسازی جمعی» باشد؛ به اینکه چگونه انسانها از نیاز به قدس، ابزار فریب میسازند. بازگشت خادم به روستا، بازگشت وجدان است و تصمیم او برای ماندن، نوعی ایثار و ایمان راستین. در پایان، مخاطب درمییابد که زارع نه خرافه را میستاید، نه ایمان را رد میکند؛ او از اصالتِ ایمان در برابر دروغ دفاع میکند.
۲. پنجتیر روسی
در این داستان، گذشته و حال درهمتنیدهاند. زارع با بهرهگیری از ساختار معماگونه، لایههای پنهان تاریخ خانوادگی را آشکار میکند. روایت پیرمرد ناشناس که میگوید ارغوان مادر واقعیِ جوان نیست، همزمان کشف هویت فردی و جمعی است. این داستان، با نگاهی دقیق به ساختار پدرسالارانه خانوادهها، نشان میدهد که چگونه حقیقت در پسِ سالها پنهان میشود. در عین حال، بار عاطفی داستان و نگاه انسانی به مادر، از آن اثری ماندگار میسازد.
۳. سنگچال
«سنگچال» یکی از داستانهایی است که زارع در آن اوج مهارت خود را در آفرینش تعلیق اخلاقی نشان میدهد. موضوع، رها کردن پیرمردی سالخورده در بیابان است؛ اما زارع با مهارت، از یک موقعیت تراژیک، تصویری از بخشش و بازگشت میسازد. شنیدن شکایت عروس، سکوت پیرمرد، و تصمیم پسر برای بردن او به بیابان، در چند صحنه کوتاه، اما عمیق بیان میشود. در پایان، نوه با دویدن به دنبال پدر، نماینده نسل تازهای میشود که هنوز شرم و محبت را فراموش نکرده است. در اینجا «سنگچال» نمادی است از مرز مرگ و زندگی و بازگشت از آن، نشانه بیداری وجدان.
۴. خلسه در عطر باروت
در این داستان، زارع از جهان روستا فاصله میگیرد و به تاریخ نزدیکتر میشود. فضای پادگان، دستور تیراندازی و تردید سرباز در اجرای فرمان، یادآور تراژدی انسان مدرن است که میان اطاعت و اخلاق گرفتار است. لحظهای که افسر دستور شلیک میدهد و سرباز از ترسِ قتل مردم امتناع میکند، لحظه اوج انسانیت است. مرگ او در پایان، نه شکست، که پیروزی اخلاق بر خشونت است. زارع با زبانی ساده و صحنهپردازی دقیق، در چند صفحه تصویری میسازد از وجدان در برابر قدرت.
نتیجهگیری: مهدی زارع و پیوند میان خاک و خیال
آقای دیوانه مجموعهای است که در سکوت خود فریاد میزند. زارع در هر داستان، برشی از زندگی مردمان سادهای را روایت میکند که میان ایمان و واقعیت، میان فقر و عزت، میان خرافه و حقیقت در نوساناند. او قضاوت نمیکند؛ فقط میبیند و مینویسد. همین صداقت در روایت است که به اثرش نیرویی درونی بخشیده است.
در این مجموعه، «ایمان» نه در قالب موعظه، که در شکل تجربه زیسته ظاهر میشود. زیارت، برای انسانها نه مراسمی آیینی، که نوعی سفر درونی است. زارع با مهارت نشان میدهد که معنویت، در دل رنجهای روزمره پنهان است، نه در ارتفاع آسمانها.
از نظر ساختاری نیز، او به فرم کوتاه وفادار مانده است. هر داستان، ضربه نهایی خود را دارد و پایانها اغلب باز و تأملبرانگیزند. در عین حال، نثر شاعرانه و زبان دقیق، انسجام مجموعه را حفظ میکند. تنها نکتهای که میتوان به عنوان ضعف جزئی یاد کرد، یکنواختی نسبی فضاها در برخی داستانهاست؛ شباهت لحن و مکان ممکن است برای خوانندهای که تمام شانزده داستان را پیاپی میخواند، اندکی تکرارآمیز شود. بااینحال، این مسئله در برابر کیفیت زبان و عمق نگاه نویسنده چندان اهمیتی ندارد.
در نهایت، آقای دیوانه نه فقط مجموعهای از داستانهای کوتاه، بلکه آیینهای از روح جمعی ماست؛ تصویری از مردمانی که در سایه رنج، هنوز به نور ایمان چشم دارند. مهدی زارع با این کتاب نشان داده است که ادبیات روستا، اگر با نگاهی انسانی و زبانی صادق نوشته شود، میتواند از مرز جغرافیا بگذرد و به جهانی درونی و فلسفی برسد. او در واقع، راوی ایمانهای خاموش است؛ ایمانهایی که زیر غبار خرافه و ترس مدفون شدهاند، اما هنوز در ژرفای جان مردم زندهاند.
نظر شما