۱۴۰۴.۰۲.۰۳

صد و هشتمین جلسه «مثنوی‌خوانی»، با ارائه محمدرضا سنگری چهارشنبه سوم اردیبهشت در اتاق ۴۰۲ حوزه هنری برگزار شد.

به گزارش روابط عمومی حوزه هنری انقلاب اسلامی، صدوهشتمین کلاس مثنوی‌خوانی، صبح چهارشنبه سوم اردیبهشت۱۴۰۴ در اتاق ۴۰۲ حوزه هنری برگزار شد. مثنوی‌خوانی این هفته نیز به رسم همیشه با آواز حشمت‌الله نوروزی هنرمند نگارگر همراه بود. نوروزی غزلی از سعدی با مطلع: « ز اندازه بیرون تشنه‌ام ساقی بیار آن آب را اول مرا سیراب کن و آنگه بده اصحاب را من نیز چشم از خواب خوش بر می‌نکردم پیش از اینروز فراق دوستان شب‌خوش بگفتم خواب را» با آواز خوش خواند و مورد تشویق حاضران قرار گرفت.

محمدرضا سنگری که در اختتامیه این دوره از هفته هنر انقلاب به عنوان چهره ماندگار هنر انقلاب انتخاب شده است، با بیان اینکه سعدی در این غزل می‌گوید که همه هستی ساقی است و ساقی اصلی خداوند است، افزود: نوشاندن به گونه‌های مختلف اتفاق می‌افتد و خداوند با دهان، چشم و گوش هم می نوشاند. بهترین نوع نوشاندن «نیوشاندن» است. تقریبا هر روز ساقی جامی به گوش ما می‌نیوشاند. در طول روز زنگی در گوشمان صدا می‌کند. با حواس مختلف حس می‌کنیم چیزی به ما گفته می‌شود و گویا یک صدا در درون ما است.

وی ادامه داد: اینکه سعدی می‌گوید: ساقی اول به من بنوشان بعد به دوستان، می‌تواند ظاهرا کمی با اخلاقیات منافات داشته باشد. من به شخصه و به چشم در جبهه‌های جنگ ایران و عراق دوستانی را دیدم که از تشنگی شهید شدند. در حقیقت آدم تشنه تاب ندارد مگر اینکه روح آنقدر بزرگ باشد که از آن بگذرد. نمونه این مورد همان حکایت مجروحان زمان پیامبر (ص) و قصه آب دادن به مجروحان است که به هر مجروحی می‌خواستند آب دهند می‌گفت: آن یکی تشنه‌تر است و آخر کار همه با زبان تشنه شهید شدند. از منظر عرفان این قضیه حل شده است. وقتی ساقی می‌خواهد بنوشاند به هرکس که بیشتر دوست دارد، پیش از دیگران عطا می‌کند و آنکه محبوب‌تر است زودتر و بیشتر از بقیه دریافت می‌کند. به این ماجرا نباید در ساحت اخلاق نگاه کرد بلکه باید از بعد عرفان آن را دید.

محمدرضا سنگری به ادامه داستان مثنوی پرداخت و گفت: من در هفته گذشته اشاراتی به داستان حضور سفیر امپراتوری روم و سراغ گرفتن از خلیفه مسلمین و سپس سوال پرسیدن، داشتم؛ اگر تمدن یونان و روم را مطالعه کنید به این نکته می‌رسید که یکی از آموزه‌های این دو تمدن «طرح سوال» بوده است و اینکه از طرح سوال نترسند. شرم احمقانه این است که سوال نکنید. طرح سوال در این دو تمدن بوده است.تاریخ روم و یونان را بخوانید می‌بینید حتی جنگ‌ها تبدیل به جنگِ سوال می‌شده است. به طور مثال دو شهر با همدیگر جنگ داشته اند سه مجسمه هم شکل به شهر مقابل می فرستند که کدام مجسمه برتر است ؟ هرچند ظاهرا همه یکسان بودند.کودکی راز مجسمه‌ها را می فهمد و می گوید: به من سیم بدهید. این کودک سیم را از گوشش رد می کند، از دهانش خارج می شود، سیم در مجسمه دوم از گوش داخل و از گوش دیگر خارج می شود و در مجسه سوم سیم از گوش وارد و داخل بدن و اندرونش می شود. کودک می گوید: این سومی ارزشمند تر است.

این استاد دانشگاه به تشریح مفهوم ابیات مثنوی پرداخت. در ادامه خوانده شد: عمر آمد ز قیصر یک رسول/ در مدینه از بیابان نغول/ گفت کو قصر خلیفه‌ای حشم/ تا من اسپ و رخت را آنجا کشم/ قوم گفتندش که او را قصر نیست/ مر عمر را قصر، جان روشنیست/ گرچه از میری ورا آوازه‌ایست/ همچو درویشان مر او را کازه‌ایست/ ای برادر چون ببینی قصر او/ چونک در چشم دلت رستست مو/ چشم دل از مو و علت پاک آر/ وانگه آن دیدار قصرش چشم دار/ هر که را هست از هوسها جان پاک/ زود بیند حضرت و ایوان پاک/ چون محمد پاک شد زین نار و دود/ هر کجا رو کرد وجه الله بود.....

سنگری در این باره شرح داد: مولانا می‌گوید که رسول و فرستاده آمده از روم در جست و جوی خلیفه است سوال می‌کند قصر خلیفه کجاست؟ می‌گویند: خلیفه قصر ندارد.در آخر یکی از افراد، سفیر روم را راهنمایی می‌کند که عمر کجاست. شاعر به ما می‌آموزد که اگر دل‌پاکی داشته باشیم، می‌توانیم حضور و مقام بالا را درک کنیم. هر جا رو کنیم، نور الهی در آنجا است. اینجا بحث هیبت عمر هم مطرح می‌شود.

وی در تعریف هیبت گفت: انسانها یک ظاهر و یک باطن و جمال ظاهری و باطنی دارند. جمال باطنی چند ویژگی دارد. علم، عقل، جود، عفت و نشاط. جمال، محل نظر الهی به عبد خودش است که اگر جمال اول را نداشته باشد ولی جمال و ویژگی‌های باطنی را داشته باشد این عیب را می‌پوشاند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha