به گزارش روابط عمومی حوزه هنری انقلاب اسلامی، دکتر اسماعیل امینی با یادآوری اینکه که با خواندن آثار گذشتگان، ما با آداب و احوال گذشتگان آشنا میشویم و راهی برای درک شعر پیدا میکنیم و با اشاره به شعر «پیش زاهد توبه کردم از شراب/ سادهلوحی بین که باور کرده است» به سادهلوحی در توبه اشاره کرد و در قیاس با شعر «هرکس برای خود سرزلفی گرفته است/ زنجیر از آن کم است که دیوانه پر شده است» گفت: دو چیزی که شباهت به هم دارد و تداعیگر زنجیر اسارت و دیوانگی است و اینجا شاعر با این تکنیک با زیاد بودن دیوانگان شوخی کرده است.
امینی همچنین در ادامه به ابیاتی از رودکی اشاره کرد که سروده است «روی به محراب نهادن چه سود؟/ دل به بخارا و بتان طراز/ ایزد ما وسوسهٔ عاشقی/ از تو پذیرد، نپذیرد نماز».
وی همچنین با خواندن این ابیاتی چون «مستی از چهره برافروختن ما گل کرد/ ورنه چون لاله، می ساغر ما را بو نیست» و «زین حریفان فرومایه، کسی قابل آنکه نهم سر به سر او، بجز از زانو نیست» از سلیم تهرانی به این معنا اشاره کرد که شاعر در این بیت به معنا و مفهوم که مِی خودبخود بویی ندارد و اعتبار و شهرتش از سرخی روی است و من به کسی جز زانوانم نمیتوانم تکیه کنم و حریفان به اندازه سر زانوی من هم نیستند که بتوان به آنها تکیه کرد اشاره دارد، سپس به تشریح آرایه استثنای منقطع پرداخت.
امینی در اشاره به بیت «سلیم، هند جگرخوار خورد خون مرا/ چه روز بود که راهم به این خراب افتاد» گفت: چراغ صبح وقتی به آفتاب میرسد میمیرد یعنی من هجران را در وصال تحمل کردم و ممکن است بمیرم. شوخی این شعر این است که اسم هند را به هنرجگرخوار تلمیح کرده است. شاعر در اینجا به هجرانی که به او تحمیل شده و مجبور به رفتن به هند شده اشاره دارد.
وی یادآور شد که ما جمله خبری، جمله پرسشی، جمله امری و جمله عاطفی داریم و در جمله امری و عاطفی از علامت تعجب استفاده میشود. وی با خواندن «زمانه مکتب اطفال گشته پنداری/ که هر که هست درو، شکوه از فلک دارد» به ایهام فلک پرداخت.
مدرس گردهمی طنزآمیز بیت «ز باد صبح محیط کرم به جوش آمد پیاله گیر که وقت گناه میگذرد» را مربوط به تعاریف در گذشته دانست که تصور میکردند زمین محاصره در دریایی بزرگ است که همان دریای محیط یعنی دریای ناپایان نامیده میشد. مقدمه شعر از جنس حرفهای اهل شریعت است که به محیط کرم و نیایش اشاره دارد.
وی اظهار کرد: «خنده مستانه حد کیست در باغ جهان/ محتسب اینجا دهان غنچه را بو می کند!» و کلیم کاشانی سروده است «خنده بدمستی ست در ایام ما، هشیار باش/ محتسب بو می کند اینجا دهان بسته را!» یعنی همین که بخندی فکر میکنند که مست هستی. در اینجا شوخی کار محتسب است که به بهانه کار شرع نظر بازی میکند.
نظر شما