۱۴۰۳.۰۶.۱۰

دوازدهم شهریورماه، روز شهادت «رئیسعلی دلواری» و روز مبارزه با استعمار انگلستان است. همین بهانه، ما را بر آن داشت تا برای بررسی بیشتر ابعاد استعمار و تأثیر آن در عرصۀ بین‌الملل، به همت اندیشکدۀ امید حوزه هنری کودک و نوجوان با «مرصاد رضائی»، کارشناس ارشد تاریخ علم به بحث و تبادل نظر بنشینیم. آن‌چه پیشکش حضور می‌شود، گفتگو پیرامون استعمار، ابعاد و دیگر ویژگی‌های آن است که از نظر این کارشناس ارشد تاریخ علم مورد ارزیابی و بررسی قرار گرفته است و امید آن داریم مورد توجه شما مخاطبان شریف و ارجمند قرار بگیرد.

از نظر شما جابجائی قدرت میان انگلستان و ایالات مریکا و تأثیر آن بر روی رخدادهای داخلی ایران، پس از کودتای ۲۸ مرداد و جنگ جهانی دوم به چه صورت بوده است؟

قبل از این که بخواهیم به طرح وابستگی سیاسی ایران به امریکا بپردازیم، بهتر است که روابط میان ایران و امریکا در دورۀ پهلوی دوم را نیز مورد بررسی قرار دهیم و نسبت به آن نیز پیش زمینه‌ای داشته باشیم.

ارتباطات ایران و آمریکا در دورۀ معاهدۀ ۲۰۲۰، ۱۸۵۶ دورۀ تلاطم

می‌توان گفت که روابط میان ایران و امریکا، صرف نظر از این که در دورۀ قبل‌تر، یعنی از معاهدۀ ۲۰۲۰ که درسال ۱۸۵۶ بین ایران و امریکا امضا شده بود، دارای تلاطم‌های خاصی بوده است و این دوره از روابط میان ایران و امریکا را می‌توان دوره‌ای متلاطم نامید.

ایالات متحده، سعی می‌کرده است که در آن دوره از طریق فعالیت‌ها و اقدامات مذهبی، آموزشی و درمانی جایگاهی در میان ایرانیان باز کند؛ اما می‌توان از دورۀ پهلوی دوم به عنوان پررنگ‌ترین دورۀ روابط میان ایران و امریکا یاد کرد؛ که دورۀ اول را می‌توان از خروج رضاشاه از ایران در سال ۱۳۲۰ تا پایان جنگ جهانی دوم در نظر گرفت و دورۀ دوم را نیز می‌توان از پایان جنگ جهانی دوم تا دورۀ نهضت ملی شدن صنعت نفت و اتفاقاتی که در آن میان رخ داد تقسیم‌بندی کرد و دورۀ سوم، که می‌توان آن را به عنوان یک دورۀ شاخص در روابط میان برشمرد، به بازۀ زمانی کودتای ۲۸ مرداد تا پیروزی انقلاب و شکل‌گیری جمهوری اسلامی باز می‌گردد.

علت و ضرورت حضور انگلستان در ادوار مختلف تاریخ در ایران چه بوده است و چه ضرورت‌هایی ایجاد می‌کرده است که انگلستان نیروهایش را به سمت ایران گسیل کند؟

تمایل دولت ایران به رابطه با آمریکا پس از کودتای ۲۸ مرداد

از معاهدۀ ۲۰۲۰ در سال ۱۸۵۶ به بعد، این موضوع یک روال عادی بوده است و اروپائی‌ها برای گسترش استعمار نامرئی و غیرمستقیم خود، که می‌خواستند به نوعی یک بازار مصرف، هم برای کالاها و هم برای عقاید خویش ایجاد کنند، فعالیت‌های فرامرزی خویش را در حوزه‌های مختلفی مانند حوزه‌های مذهبی، آموزشی، درمانی و یا دیگر حوزه‌های مد نظر در کشورهای مختلف از جمله ایران آغاز کردند در گوشه‌ها و نقاط مختلف شهرهای مختلف ایران این فعالیت‌ها را ادامه داده‌اند، اما از سویی دیگر، در آن دورۀ زمانی، می‌توان به این موضوع نیز اشاره کرد که تغییر شرایط دنیا و منطقه پس از عبور از جنگ جهانی دوم، در نزدیکی و همگرایی این دو کشور با یکدیگر بسیار تأثیرگذار بوده است؛ به طوری که مثلاً می‌توان گفت که بعد از کودتای ۲۸ مرداد، دولت وقت ایران تمایل بسیار زیادی به سمت امریکا پیدا کرد و می‌توان از خطر حضور شوروی در منطقه نیز به عنوان یکی از همین عوامل یاد کرد، به طوری که اگر بخواهیم دورۀ ریاست‌جمهوری رؤسای‌جمهور ایالات متحدۀ امریکا را از این منظر بررسی کنیم، می‌توان گفت که این موضوع در زمان «هری ترومن»، به صورت جدی آغاز شد و شدت گرفت.

در این زمان، شوروی با اشغال آذربایجان و با گسیل کردن ۱۵ لشکر به آن منطقه در نظر داشت که آن چه را که در قبل مبنی بر خروج در سال ۱۳۲۴ تضمین داده بود که منطقۀ آذربایجان را تخیله کند و تخلیه نکرد، زنگ خطری برای ایران و به تبع آن، دولت ایالات متحدۀ امریکا به صدا در بیاورد که این اتفاق افتاد و همین موضوع، سبب ایجاد یک هم‌گرائی بیشتر شد و ما، نخستین تقابل امریکا و شوروی را در دورۀ جنگ سرد در ایران داشتیم، یعنی می‌توان این موضوع را نتیجۀ گرفت که این رویارویی، نخستین تقابل امریکا و شوروی در دوران ریاست جمهوری «هری ترومن» بوده است.

آیا می‌توان از این منظر، موضوع را این گونه بررسی که ایالات متحده در تلاش بوده است تا تأثیر حضور خود و انگلستان در ایران را با همان نگاهی که به فروپاشی شوروی داشته است، دنبال کند؟

در سال ۱۳۲۰ و تا قبل از ۱۳۳۲ امریکا تلاش می‌کرد تا هم‌گرائی خویش را با منافع انگلستان در خاور میانه و به ویژه در خصوص ایران، حفظ کند تا اصطکاکی در این زمینه ایجاد نکند؛ از طرفی دیگر شوروی تا پایان جنگ جهانی دوم این برداشت را در ذهن داشت که چون نیروهایش در ایران هستند، منطقۀ غرب ایران و مناطقی هم‌چون آذربایجان و کردستان ایران برای او یک لقمۀ آماده است و به همین علت، می‌خواست تا معاهده‌ای را که میان ۳ دولت، در تهران بسته شده است، نادیده بگیرد و در عین این که این دولت‌ها از معاهدۀ خویش خارج نشوند، ایران را تجزیه کند و این، موضوعی بوده است که از قبل در ذهن داشته است.

باید به این نکته هم اشاره کرد که ایالات متحدۀ امریکا در نخستین قدم، یا میانه‌داری «احمد قوام» در دوران نخست‌وزیری ایشان به خروج نیروهای شوروی از ایران کمک کرد که این موضوع، خودتأثیر بسیار بزرگی را گذاشت و دولتمردان ایران در آن زمان، به این نتیجه رسیدند که ایالات متحدۀ امریکا را به عنوان یک نیروی سوم تأثیرگذار در اولویت روابط خویش قرار دهند.

تمایل «محمدرضا پهلوی» به روی کار آوردن قدرت سومی به غیر از انگلستان و شوروی

اگر بخواهیم مقطع تاریخی یاد شده را به عنوان برش و مرحلۀ اول این رویداد در نظر بگیریم، باید به این نکته نیز توجه داشته باشیم که در سال‌های میانۀ ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ محمدرضا پهلوی تمایلی پنهان داشت که قدرتی سوم را به غیر از انگلستان و شوروی در کشور خویش فعال کند، که بتواند به نوعی تجربۀ خویش را از سیاست پدر به کار گیرد و بتواند تعادلی را برای کشور به وجود بیاورد، ولی نه آن‌قدر جسارت داشت که این موضوع را عنوان کند و نه اصلاً خود را در جایگاهی می‌دید که بخواهد این موضوع را عنوان کند و روی آن بایستد.

اگر بخواهیم این موضوع را از منظر تاریخی ادوار ریاست رؤسای مختلف جمهور آمریکا در نظر بگیریم، همان گونه که پیش‌تر نیز به آن اشاره کردم، این اقدام را دورۀ «هری ترومن»، می‌توان به عنوان نخستین اقدام در این زمینه در نظر گرفت و پس از آن، «دیوید آیزنهاور» به عنوان رئیس‌جمهوری بعدی ایالات متحده، کسی بود که از کودتا در ایران پشتیبانی می‌کرد. «ترومن» در سال ۱۳۳۰ دیداری را در واشینگتن، با «محمد مصدق»، نخست‌وزیر وقت ایران به منظور انتقال و ابراز موافقت تلویحی خویش با نهضت ملی در ایران ترتیب می‌دهد. حتی در زمانی که «مصدق» به عنوان نخست‌وزیر ایران قدرت را در دست می‌گیرند، دولت انگلستان احساس خطر را داشته است و به «هری ترومن» این گوشزد را داشته است که در این موضوع دخالت کند. منتهی، نکتۀ مهم این است که «هری‌ترومن» در این دیدار، نظر مثبت و مساعدی را نسبت به آقای «محمد مصدق» و دولت داشته است و از سوی دیگر نیز می‌توان به این نکته اشاره کرد که «ترومن» دیگر فرصت کافی را برای مداخله در امور داخلی ایران نداشته است و به همین دلیل، این موضوع به دوران ریاست‌جمهوری «دیوید آیزنهاور» منتقل می‌شود و به همین دلیل، می‌توان گفت که مهم‌ترین رویکرد دولت ایالات متحده نسبت به ایران را، در دورۀ ریاست‌جمهوری «آیزنهاور» شاهد هستیم.

دو هئیت امریکایی، پیگیر تغییر در ساختار مدیریت فرهنگی و آموزشی ایران از طریق استعمار نو

در دوران «ترومن»، تلاش می‌شد که روابط با ایران در قالب ترکیب رویدادهای فرهنگی و آموزشی با ایران پیش گرفته شود و به همین دلیل، سازمان «چهار اصل ترومن» در ایران تأسیس شد و برنامه‌ریزی در ایران به این سازمان واگذار شد و این سازمان برنامه و بودجه که امروز نیز آن را در ساختار ادای کشورمان داریم، اطرف دو هیئت امریکایی در ایران تأسیس شد که این دو هیئت، تأثیرگذاری فرهنگی را از طریق مدیریت در سیستم آموزشی ایران دنبال می‌کردند. این بدان معناست که این کشورها در تلاش بودند تا به عبارتی دیگر، یک استعمار نو را از طریق تغییر در ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و کشاورزی در ایران از طریق تحول در آموزش‌وپرورش ایجاد کنند.

این موضوع، به همین دلیل یکی از پررنگ‌ترین مسائلی بود که در دورۀ ریاست‌جمهوری «هری ترومن» در ایران دنبال می‌شد و می‌توان گفت که بعدها نیز این موضوع تا اواخر دهۀ ۳۰ همچنان ادامه داشت و دنبال می‌شد.

در میان صبحت‌هایتان از لفظ «استعمار نو» استفاده کردید. اگر بخواهیم این موضوع را در عرص حاضر برررسی کنیم، با چه نمادها و نشانه‌هایی می‌توانیم آن را دنبال کنیم. آیا انگلستان و ایالات متحدۀ امریکا در عصر حاضر نیز تلاش در حفظ شکل جدید این دست از استعمار دارند؟ به نظر شما این تلاش‌ها چگونه اتفاق می‌افتد؟

تلاش برای ایجاد ارتباط فرهنگی میان استعمارگر و مستعمره

از نظر من، استعمار نو از طریق تأثیرگذاری فرهنگی و عدم حضور مستقیم در فرامرزها اتفاق می‌افتد. در این میان و در اویل دهۀ ۲۰ دید دولت استعمارگر تغییر کرد و به این نتیجه رسید که از خود بپرسد چه رابطه‌ای میان حضور مستقیم استعمارگران و افکار سنتی در یک کشور وجود دارد؟ استعمارگران در این دوره به دنبال این بودند که میان خویش و مستعمرۀ خویش یک ارتباط فرهنگی ایجاد کنند تا کشورهای مستعمره، به صورت بسیار نامحسوس تحت‌تأثیر این رویداد فرهنگی قرار بگیرند و در واقع، به نوعی در خط فکری کشورهای مستعمره رفتار کنند. همین امر باعث شد که کشورهای استعمارگر، بکوشند تا از نظر اقتصادی، اجتماعی و عقیده‌ای، در مسیر تفکرات کشور مستعمره پیش بروند، اما با ساختاری که تحت لوای این تفکر در کشور مستعمره ایجاد شده است که هزینه‌ای هم برای آن کشورها ندارد.

مثلاً همین گسترش آموزش و پرورش نوینی که استعمار نو آن را از اواخر دهۀ ۱۹ پیگیری کرد، این بود که بدون هیچ گونه اصطکاک و هزینه‌ای، یک تحول فرهنگی ایجاد کرد که در آن توانست سازمان‌های فرهنگی و مراکز تفکری را ایجاد کنند و در آن، افراد بومی را تحت تأثیر تفکر خویش قرار دهند و این افراد بودند که خط فکری کشورهای استعمارگر را مراکز استعمار کار را به دست گرفتند و مسئله را پیش بردند. در حال حاضر هم امریکا و انگلستان، از طریق اندیشکده‌ها و از طریق شعب معتبر خویش در دانشگاه‌ها این قضیه را پیگیری می‌کنند.

اگر بخواهیم نگاه امریکا و انگلستان نسبت به «استعمار»، پیش از انقلاب اسلامی و پس از آن مورد ارزیابی قرار دهیم، چگونه می‌توان تأثیر انقلاب اسلامی بر این نگاه را بررسی کرد؟

حسن‌ظن به ایالات متحده پس از کودتای ۲۸ مرداد رنگ باخت

انقلاب اسلامی، تمامی آن چه را که غرب برای استعمار در ایران برای آن برنامه‌ریزی کرده بود، به صورت کلی از بین برد. این بدان معناست که تا قبل از انقلاب اسلامی و یا حتی تا دورۀ پیش از کودتای ۲۸ مرداد، در بین سیاستمداران ایرانی، یک حسن‌ظن نسبت به ایالات متحدۀ امریکا وجود داشت، اما در این میان، کودتایی در ایران رخ داد که امریکا، حتی پررنگ‌تر از انگلستان در آن نقش داشت و برخوردی که با دولت ملی صورت گرفت، نشان داد که دولت ایالات متحدۀ امریکا به دنبال منافع خویش در ایران است، چرا که دولت مصدق تا آن زمان، نه یک دولت دینی تشکیل داده بود و نه این که ویژگی‌های دولت تشکیل‌شدۀ او، به یک دولت انقلابی شباهت داشت.

مصدق در آن زمان بحثی را مطرح کرد که ما، می‌خواهیم نفتمان را از انگلستان جدا کنیم و فقط به دنبال همین بود؛ اما برخوردی که ایالات متحده انجام داد و این موضوع را تحمل نکرد، نشان داد که ایالات متحدۀ امریکا، به دبنال مسائل دیگری است که ریشه‌های آن را در دکترین دیگر رؤسای جمهور امریکا نیز می‌توان دید.

انقلاب اسلامی، موجب شد تا همۀ برنامه‌های امریکا و تفکر غالب او برای برخورد با کشورهای اصطلاحاً جهان سوم، به نوعی متحول شود.

از نظر شما «استعمار پنهان» چیست و چه تأثیری بر روی کارکرد حکومت‌ها دارد؟

تلاش آمریکا برای معرفی ایران به عنوان محور شرارت در منطقه و جهان

از نظر من استعمار پنهان وجود دارد و این نوع از استعمار، از طریق همین تحول فرهنگی، افراد کشورهای تابعه، فرهنگی را که به آن‌ها خورانده شده است، مبدل به بازار مصرف تفکرات مذهبی و سیاسی خویش و در نهایت بازار اقتصادی خویش می‌کنند. برای مثال، می‌توان گفت که ما، یعنی جمهوری اسلامی ایران، بعد از رخداد انقلاب اسلامی، از دید امریکا و استکبار جهانی، به عنوان محور شرارت شناخته شده‌ایم و این گونه القا می‌شود که جمهوری اسلامی با شرارت در حال بر هم زدن نظم جهانی است، اما واقعیت این است که همۀ این موضوعات، زائیدۀ این تفکر امریکایی است که این کشور، نمی‌تواند تفکری را در کنار تفکر غالب خویش تحمل کند و موضوع را به این شکل جای می‌اندازد که هر کسی که بخواهد در مقابل این تفکر قد علم کند، به این شکل متهم می‌شود و از صحنه خارج می‌شود.

همۀ این‌ها را می‌توان از دستۀ حرکاتی دسته‌بندی کرد که از سوی اندیشکده‌ها و مراکز مطالعاتی و شعب دانشگاهی و در قالب نظریاتی تولید می‌شود و به قشر تحصیل کرده خورانده می‌شود و این قشر بدون این که بداند این داده در مسیر این فکر قرار دارد، در این مسیر پیش می‌رود و زمانی به خودش می‌آید که بسیار دیر شده است و گرفتار رویه‌هایی شده است که نمی‌تواند از آن خارج شود. دقیقاً مثل زمانی که محمدرضا پهلوی نیز به نوعی در دوره‌ای از حکومت خویش رسیده بود، که می‌دید اطرافیان او، به صورت مستقیم با امریکا در تماس هستند، با امریکا مشورت می‌کنند و امریکا در عزل و نصب آن‌ها دخالت دارد و این اتفاق زمانی افتاد که دیگر هیچ کاری از دست او بر نمی‌آمد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha