گروه بسیجی معروف به پزشکان ساک به دست
پزشکان ساک به دست عنوان جالبی است که خود گواه موقعیت سخت و پرچالش پزشکان دوران دفاع مقدس بود. گروهی که در ۱۵ عملیات مهم شرکت کرده، در بیمارستانهای صحرایی و در خط مقدم به مداوای مجروحان میپرداختند. عملیات رمضان، عملیاتهای والفجر، خیبر، کربلای ۴ و ۵ از جمله این عملیاتها بودند.
محمدرضا ظفرقندیِ جوان، درحال گذراندن دوره انترنی بود که با حمله رژیم بعث به ایران مواجه شد و بخاطر آمادگی همیشگی در اعزامهای داوطلبانه به همراه دانشجویان و پزشکان دیگر به جبهه، این نام بر پیشانی این گروه از پزشکان نشست. اوایل جنگ بود و دیکتاتور عراق که باور نداشت به این سرعت جلوی پیشروی و تجاوزش به ارتفاعات غرب گرفته شود، در والفجر ۴ با سلاحهای شیمیایی و گاز خردل منطقه را بمباران کرد و بسیاری از مردم روستاهای مریوان، سردشت و بانه و همچنین رزمندگان جان بر کفی که مشغول پاسداری از مرزهای غربی ایران بودند ازجمله ظفرقندی، دچار عارضه شیمیایی شدند.
پذیرش قطعنامه و پایان جنگ، پایان ماموریت انسانی سپیدپوشان جبههها نبود. دکتر ظفرقندی که خود جسمی خسته از عوارض ناشی از مجروحیت شیمیایی داشت، با روحیهای مقاوم و پرانگیزه، قدم در راه مداوای تنِ رنجور هموطنانش گذاشت. با این انگیزه در سال ۱۳۷۰ دوره فوق تخصص جراحی عروق را در بیمارستان شهدای تجریش آغاز کرد و پس از طی این دوره، به حسب کمبودها و نیازهایی که احساس میشد، رشته جراحی عروق را در دانشگاه علوم پزشکی تهران و در بیمارستان سینا پایهگذاری کرد.
روحیه خستگیناپذیر این پزشک و جراح جهادی در کنار رفتار متواضعانه در برابر بیماران و جانبازان جنگ تحمیلی، از وی چهرهای به یاد ماندنی در اذهان باقی گذاشته. این پزشک جوان در همین اثنا تدریس و تعلیم و پرورش دانشجو را در دانشگاههای علوم پزشکی کشور ادامه داد و همزمان که گرد سپید تجربه در سیمایش هویدا میشد، فعالیتهای اجرایی ایشان شکل پررنگتری به خود گرفت؛ از ریاست دانشگاه علوم پزشکی تهران به مدت هشت سال، تا ریاست کل سازمان نظام پزشکی کشور در دو دوره و ریاست انجمنهای جراحی کشور در کارنامه وی وجود دارد.
شرح درد اشتیاق یک پزشک در انجام عمل خداگونه خود
«شرح درد اشتیاق» کتابی به قلم راحله صبوری با موضوع خاطرات دوران جبهه و جنگ دکتر محمدرضا ظفرقندی است. این کتاب که توسط دفتر ادبیات مقاومت حوزه هنری طرحریزی شده، در سال ۱۴۰۰ در انتشارات سوره مهر در چاپ اول با تیراژ ۱۲۵۰ و در ۳۶۸ صفحه به چاپ رسیده است.
همیشه انتخاب نام کتاب برای نویسنده و به خصوص در کتابهایی که سوژه و شخصیتی غیر از نویسنده، راوی آن است، با چالشهایی همراه بوده. دلیل انتخاب عنوان این کتاب هم از زبان نویسنده آن شنیدنی است: انتخاب عنوان این کتاب هم فراز و نشیبهای خودش را داشت. نامهای دیگر مدنظر بود اما استاد ظفرقندی که راوی خاطرات هستند عنوان «شرح درد اشتیاق» را انتخاب کردند. این نام مورد توجه استاد بوده و برگرفته از شعری از مولاناست که در ابتدای کتاب نیز به آن اشاره شده است:
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق/ تا بگویم شرح درد اشتیاق...
این نویسنده در مقدمه کتاب آورده است: بقراط در کتاب سوگند خود می گوید: اطبا باید مردمانی بزرگوار، خداشناس، پرهیزکار، و دلرحم باشند و همواره بخواهند با دانش خود به مردمان سود برسانند. ابن سینا فیلسوف و پزشک حاذق ایرانی نیز معتقد بود علم و عقل میتوانند از قلمرو موقعیت انسان در مظاهر طبیعت فراتر رفته و رنگ و بوی الهی بگیرند و به خداگونه شدن آدمی منجر شوند.
دکتر ظفرقندی نیز به تأسی از سوگند خود در خدمت به خلق، مسیر حرفه پزشکی را با وظیفه انسانی، دینی و میهنی خود پیوند زده و سالهای طولانی از عمر خود را از ابتدای تجاوز رژیم بعث به خاک ایران، تا پذیرش قطعنامه و سالهای بعد صرف این خدمت مقدس کرده است. اما این مسیر همواره آمیزهای از امید و یأس و درد و رنج بوده. چنانچه در بخشی از این کتاب میخوانیم:
در لحظات آخر زندگی، مجروح در یک شوک عمیق فرو میرود و هوشیاری ندارد. فشار خون و نبضهای محیطی قابل ارزیابی نیست. تنفس به شماره میافتد و حالت گسپینگ یا بریده بریده پیدا میکند. مردمکها گشاد و بیحرکت، ضربان قلب متوقف میشود و ناگهان هیچ علامت حیاتی باقی نمیماند. این زمان مرگ و شهادت است.
حتی در این لحظات هم به دور از هرگونه درگیری احساسی و با تمام توان عملیات احیا را انجام میدادیم که دو خروجی داشت، یا مجروح برمیگشت به زندگی یا شهید میشد. صحنهای که بارها در عملیات مختلف برایم تکرار میشد، صحنه ناامیدی تیم درمان از بازگشت جان به کالبد یک مجروح بود. صحنه تأسفباری که چارهای جز پذیرش آن نداشتیم و جملهای که بارها بر زبانها میچرخید. دیگر فایدهای ندارد. صلوات بفرستید. پتو را بر پیکر شهید میکشیدیم و تمام.
رفتار متواضعانه همیشگی دکتر ظفرقندی در برخورد با نویسنده
درحالیکه قریب به چهارهزار نیروی درمان اعم از پرستار و پزشک و امدادگر در دوران دفاع مقدس به شهادت رسیدند، بازنمایی شرح کامل رشادتهای آنان ممکن نیست. اما با این دغدغه حوزه هنری در سال ۹۴ پروژهای را آغاز کرد تحت عنوان طرح جمعآوری خاطرات پزشکان جنگ. نویسندگان توانای حوزه دفاع مقدس و ادب پایداری پای کار آمدند و از دل این طرح، کتابهایی به مرحله انتشار رسید که هر کدام گوشههایی از این جهاد و فتوحات معنوی را پیش چشم مشتاقان قرار دادند.
یکی از این آثار کتاب «شرح درد اشتیاق» خاطرات دکتر محمدرضا ظفرقندی است که به قلم راحله صبوری به نگارش درآمده. صبوری در خصوص نحوه انتخاب شخصیت این کتاب برای بیان خاطرات جبهه و جنگ، به پژوهشهای خود اشاره کرده و گفت: با توجه به زحماتی که ایشان کشیده بودند و سابقه طولانی که هم در اتاقهای عمل و بیمارستانهای امداد و جبهه و جنگ و هم در امور اجرایی و مدیریتی کشور داشته و دارند، به این نتیجه رسیدم که بسیار شخصیت خوب و ارزشمندی است برای اینکه تبدیل به کتاب شود. به نظرم آمد حیف است که این سوژه و این شخصیت و این آدم ارزشمند به دست فراموشی سپرده شود و حرفهایش شنیده و ثبت و ضبط نشود.
این نویسنده دفاع مقدس از عدم توانایی پرداختن به شخصیت و همه ابعاد زندگی دکتر ظفرقندی به حسب تجربه زیسته غنی ایشان گفت و افزود: بعد از پایان یافتن حدود چهل ساعت مصاحبه مفصل با ایشان، دیدم حتی میتوانیم یک کتاب دیگر از این دوران سخت و پر فراز و نشیبی که این کار انجام شده بنویسیم و کلی خاطره و حرفهای نگفته است که البته آنها را نمیشود در این کتاب آورد. ولی با عنوان خاطرات شخصی خودمان از پروژههایی که داشتیم برایمان به یادگار میماند. یادم هست حجم عمده مصاحبههای ایشان را در ایام کرونا انجام دادم. عموما مردم از خانه بیرون نمیآمدند و همه قرنطینه بودند.
وقتی برای مصاحبه میرفتم، احتمال میدادم تمام سطوحی که توی بیمارستان هست از در و پنجره، میز اتاق آقای دکتر و حتی خودکاری که دست ایشان است، همه آلوده به ویروس کرونا باشند. یک روز که مصاحبه تمام شد و میخواستم از اتاق بیرون بروم، همیشه با پد الکلی دستگیره در را الکل میزدم، ولی آن روز متاسفانه پد الکلی همراهم نبود و خیلی اکراه داشتم که به دستگیره دست بزنم و در را باز کنم.
جلوی در چند دقیقه ایستاده بودم و وقت مصاحبه تمام شده بود و باید میرفتم تا استاد به کارهای خود برسند. من همچنان مردد بودم که چطور در را باز کنم، یکدفعه استاد از پشت میز بلند شدند و طبق همان اخلاق متواضعانهای که همیشه طی کارمان داشتند، آمدند و در را باز کرده و من را راهی کردند. تواضع استاد و اخلاق بزرگمنشانهای که ایشان طی کار داشتند برای من خیلی آموزنده بود و همیشه در خاطرم مانده.
نظر شما