اگر از من بپرسید میگویم مهمترین خصلت امام جمعه شهید ما، ایجاد اتحاد بود. این مردم رنگارنگی که داشتند کمکم در مقابل ساختمان استانداری جمع میشدند حاصل منش او بود. برخیهایشان شاید اولین باری بود که در مراسمی مربوط به حاکمیت حاضر میشدند و این معجزه آلهاشم بودن است! او همه را با هر تیپ و قیافه و مرام و مسلک زیر سایه عبایش جای داده بود.
امروز روز پنجشنبه سوم خرداد ۱۴۰۳ است. تبریز چند روزی است که در سوگ است، یک سوگ کاملا منحصر به فرد، سوگی مختص به تبریز. به گواه پیران شهر، چنین سوگی شاید آخرین بار در شهادت آیتالله قاضی و آیتالله مدنی در شهر اتفاق افتاده بود، اما امروز روز تشییع پیکر امام جمعه محبوب و معتبر تبریز آیتالله شهید سید محمدعلی آل هاشم است. کمی زودتر راه افتادم چون در خبرها خواندم که هیئات مذهبی تبریز قرار است در میدان دانشسرا جمع شوند و عَلَمهای خود را بگشایند. توصیف این واقعه برای کسی که در خارج از فضای تبریز زیسته و با جریان و مفهوم هیأت در تبریز آشنایی ندارد دشوار است. علم در هیئات تبریز مسالهای بسیار مقدس است. این علمها اغلب قدمتی قاجاری دارند و دارای یک ویژگی مهم، اینکه جز در عزای اهل بیت علیهم السلام گشوده نمیشوند. امروز قرار بر این بود که تمام علمها در حد فاصل میدان دانشسرا تا میدان شهدا گشوده شود و حتما تبریزیها چنین اتفاقی را از دست نمیدهند. در مسیر داشتم با خودم فکر میکردم که چه اتفاقی افتاد؟ چه شد که سید محمد علی آل هاشم به چنین جایگاهی در تبریز دست یافت؟ حقیقتش را بخواهید مقبول شدن در تبریز کار سختی است. به واسطه کثرت حضور انسانهای بزرگ و نوابغ در این شهر و تعدد وقایع تاریخی، همواره یک الگوی تمام عیار در ذهن مردم وجود دارد که شما را با آن میسنجند.
او که نردههای نماز جمعه را برداشت
شما بخواهید در این شهر شاعر شوید مردم خواهند گفت خب از خاقانی و قطران و... که بگذریم شهریار را داشتهایم! بخواهید محقق شوید علامه جعفری در ذهنشان میدرخشد، اصلا شما بخواهید در تبریز یک سرباز شوید یک لشکر عاشورا با باکریها و کساییهایش در ذهن مردم میدرخشد. خلاصه همیشه در ذهن مردم این شهر یک الگوی تمام و کمال و تجربه شده وجود دارد که تو را با آن مقایسه میکنند، امام جمعه شدن هم همین بود. مردمی که در سایه شهید آیتالله قاضی و شهید آیتالله مدنی زیسته بودند و یک تصویر معیار از امام جمعه واقعی داشتند مگر حالا حالاها به کسی اعتماد میکردند! اما جریان شهید آل هاشم وقتی متفاوت شد که نردههای نماز جمعه را برداشت یعنی به گمانم برداشتن نردهها اولین حرکتی بود که مردم را به این فکر انداخت که گویا این مرد قرار است موانع زیادی را بردارد. هرچند او وارث نام مرد بزرگی بود که هنوز هم خانهاش در محله فقیرنشین شهر تبریز محل رجوع مردم است و خیلیها راهی طولانی را طی میکنند تا در نمازی به او اقتدا کنند، امام جمعه شهید ما فرزند حاج سید محمدتقی آلهاشم بود. یادم هست یک بار برای مصاحبهای خدمتشان رسیده بودم. چرا که حاج سید محمدتقی آل هاشم یکی از نسبشناسان برجسته و از عالمان تبارشناسی سادات به حساب میآیند. در میانههای مصاحبه، امام جمعه هم به جمع ما اضافه شدند. در همین خاطرات غرق بودم که از پیچ میدان ساعت عبور کردم. یک ساعتی به موعد تشییع مانده بود، اما مردم پیش از اینها رسیده بودند. به سمت میدان دانشسرا راه کج کردم و صف باشکوه علمهای هیئات را دیدم که با صدای محزون مداحی به سمت میدان شهدا در حرکت بودند. اگر از من بپرسید میگویم مهمترین خصلت امام جمعه شهید ما، ایجاد اتحاد بود. این مردم رنگارنگی که داشتند کمکم در مقابل ساختمان استانداری جمع میشدند حاصل همین منش او بود. این آدمها شبیه هم نبودند، برخیشان شاید اولین باری بود که در مراسمی مربوط به حاکمیت حاضر میشدند و این معجزه آلهاشم بودن است! او همه را با هر تیپ و قیافه و مرام و مسلک زیر سایه عبایش جای داده بود. در این افکار بودم که صدای یک سلام، حواسم را جمع کرد. یکی از هنرمندان فعال در حوزه سینما بود. انگار شاهد فکرم از غیب رسیده بود؛ امام جمعهای که سینما میرفت! از جمله فعالیتهای مداوم او در این ۶ سال و یازده ماه رفتن به سینما بود. رفتن به سینما نه این که برود و سری بزند و بیاید، میرفت بلیت میخرید، مینشست فیلم را میدید و اگر مناسب میدانست در خطبههای نماز جمعه معرفیش میکرد و از مردم دعوت میکرد تا برای تماشای فیلم به سینما مراجعه کنند. بیراه نیست اگر بگوییم او باعث شد تا قشر مذهبی تبریز با سینما آشتی کنند.
سرتان سلامت، حاج آقا
دوباره در افکارم غرق بودم که دیدم ماشین سیاه رنگ کهنهای در وسط میدان ایستاد. آیتالله حاج سید محمدتقی آل هاشم بود که برای مراسم آمده بود. مردم به سمت او رفتند و صدای حاجآ باشیز ساغ اولسون (حاج آقا سرتان سلامت) میدان را گرفت. در میان مردمی که به پیرمرد نزدیک میشدند تا تسلیت بگویند دو نفر از شاعران جوان را دیدم و حقیقتاً دلم سوخت. شاید شاعران تبریز در میان همه اقشار فرهنگ بیشتر حس از دست دادن و یتیم شدن داشتند، چون نگاه امام جمعه شهید به شاعران نگاه دیگری بود. البته شاید هم نه! امام جمعه با هرکسی که روبه رو میشد طوری او را تحویل میگرفت که آن فرد خیال میکرد عزیزترین نفر برای امام جمعه شهر است ولی خب شاعران سالی چند بار در خانهاش جمع میشدند، هرجا هم مراسمی بود و به اطلاعش میرساندیم شرکت میکرد. بیایید قبول کنیم شاعران خیلی در این فقدانش بیپناه شدند. مراسم تشییع در مرکز شهر و مراسم تدفین در وادی رحمت و گلزار شهدا برگزار میشد و من مدام فکر میکنم اگر جمعیت این طور تقسیمبندی نمیشد، شاید ازدحام در خیابانهای منتهی به میدان ساعت میتوانست نگرانکننده باشد. حرکت آرام ماشین تشییع در میان سیل غیرقابل توصیف مردم ادامه داشت. زیاد از تعداد مردم حرف نمیزنم چون واقعا نمیدانم چه تعداد در این مراسم حضور داشتند. ولی میدانم اینجا مختص یک قشر و یک گروه و یک دسته نبود. این مراسم همه مردم تبریز را به اینجا کشانده بود، اما کسی نیامده بود که دیده شود. همه خودشان صاحب عزا بودند.
اعجاز محبت در جاده وادی رحمت
برای رسیدن به مراسم تدفین کار سخت بود. گورستان وادی رحمت تبریز با مرکز شهر فاصله زیادی دارد. درست است که اتوبوسهای زیادی آماده بود، اما آن تعداد هم کفاف انتقال را نمیداد. ولی مردم... آه از این مردم! از پنجره ماشین که بیرون را نگاه میکردم وانتهایی را میدیدم که پر بود از زنان و مردانی که میخواستند به امام جمعه برسند. ابتدای جاده وادی رحمت پر بود از مردمی که ماشینشان را رها کردند و پای پیاده میخواستند خود را به او برسانند. این اعجاز محبت بود که در جاده وادی رحمت تکثیر میشد. مردمی که امام جمعه در گوش فرزندانشان اذان گفته بود، خطبه عقدشان را خوانده بود، به محل کارشان سر زده بود، به رویشان لبخند زده بود و در مراسم ترحیم عزیزشان شرکت کرده بود و حالا آنها صاحب عزا بودند. هجوم مردم به مراسم تدفین به نحوی بود که بسیاری در ترافیک مانده بودند. وقتی رسیدم که پدر شهر به خاک رفته بود. دو سه ساعتی ماندم تا مگر ازدحام جمعیت فروکش کند و بتوانم دست بر خاکش بگذارم اما انگار این مزار هیچگاه از جمعیت خالی نمیشود. شب شد و مردم هنوز او را ترک نکرده بودند و این معجزه آلهاشم بودن بود!
نظر شما