۱۴۰۳.۰۲.۲۰

جعفر پاکزاد_خبرنگار؛ تئاتر بچه‌های مسجد، میهمان بافقی ها شده، شهری زیبا در استان یزد با مردمانی خون گرم، مهربان و عاشق هنر. مردمی که هنر را از سالیان دور از همان سالهایی که وحشی بافقی شعر می‌سرود تا به امروز در سلول سلول بدنشان ریشه دوانده است.

به گزارش روابط عمومی حوزه هنری انقلاب اسلامی، نزدیک غروب است، نسیم خنکی می‌وزد. از هتل به سمت امام زاده عبدالله(ع) می‌روم. امام زاده‌ای با معماری زیبا که قلب تپنده شهر بافق به حساب می آید. این روزها حال وهوای دیگری در صحن وسرای امام زاده جاری است، جشنواره تئاتر بچه های مسجد پانزدهمین دوره خود را در این شهر و در این مکان مقدس برگزار می‌کند. وارد حیاط امام زاده که می‌شوی موجی از آرامش روحت را نوازش می‌کند.

برای تماشای اجرای گروه های تئاتری باید به صحن امام زاده عبدالله(ع) برویم. مقابل در ورودی پر شده از کفش‌های کوچک و بزرگ. اول راهرو یک کفشداری کوچک است و پسرکی جوان با لبخندی روی لبانش و همان لهجه زیبای یزدی خوشامد می گوید. کفش هایم را به او می دهم و او هم یک شماره به من می دهد.

چند قدم که برمی دارد، در مقابل چشمانم جمعیتی زیادی را می بینم که روی زمین نشسته اند و به بازیگرانی غرق در اجرای نقش خود هستند خیره شده اند. نام نمایش (پیراهن مشکی ) است. کاری از بچه های آذربایجان غربی. خلاصه داستان را بخواهم بگویم اینطور است که پسرجوانی عقیده ای به پوشیدن لباس مشکی در ایام عزاداری ندارد، اما او وارد رویایی می شود که با داستان عاشورا آمیخته است.

به میانه اجرای نمایش که می رسیم ، از گوشه و کنار صدای هق هق گریه های تماشاچی ها شنیده می شود. فضای عجیبی بر همه جا حاکم شده، آنتقدر که حتی تیم داوری هم به پهنای صورت اشک می ریزند. نمایش که تمام می شود برای دیدن نمایش بعدی به قمست زنانه حرم می رویم . کاری از استان البرز به نام ( زنان مقاوم). در این فاصله که گروه نمایشی برای اجرا آماده می‌شوند نگاهی به اطراف می اندازم. چند پسر نوجوان گوشه ای نشسته اند و با هم حرف می زنند. به سراغشان می روم،لهجه زیبای یزدی آنها عقل از سر آدم می پراند. می گویم نمایش را دیده اید. یکی از آنها که سر و زبان بیشتری دارد رشته کلام را در دست میگیرد و می گوید: از قبل می دانستیم قرار است این جشنواره برگزار شود. با بچه‌ها قرار گذاشتیم هر شب برای تماشای تئاتر بیاییم.

شب‌های تئاتری بافق را دوست داریم

یکی دیگر از نوجوان ها می گوید: خیلی خوشحالیم که در امام زاده شهرمان این تئاترها راه افتاده. واقعا لذت می بریم، اینجا فقط برای نماز و دعا و مراسم هایی مذهبی می آمدیم اما حالا برایمان جالب است که تئاتر هم اجرا می شود.

با چند پسرنوجوان خداحافظی می کنم به دنبال یکی دیگر از اهالی شهر می گردم که با او صحبت کنم، در همین زمان چشمم به آبدارخانه داخل صحن می افتد. پیرمردی روی صندلی نشسته است و درمقابلش سماوری بزرگ و کلی استکان و نعلبکی قرار دارد. به سمتش می روم ، وقتی مرا می بیند از جایش بلند می شود و با لبخند خوشامد می گوید. می گوید چایی می خوری؟ و چه پیشنهادی بهتر از یک استکان چای لب سوز و لب دوز و قندپهلو. استکان چایی را پر می کند و در نعلبکی می گذارد. یک قند هم بر میدارد کنارش می گذارد.پرت می شوم به دوران کودکی و مسجد محله. عباس آقایی که خادم مسجد بود و در همان آبدارخانه کوچکی که داشت بهترین چایی های عمرمان را به دستمان داد.

پیرمرد ۱۰ سالی می شود که مسئول چایی دم کردن و پذیرایی از زائران امام زاده عبدالله(ع) است. خیلی کم حرف است و وقتی از حضور گروه های نمایشی در آنجا می پرسم با کمی خجالت می گوید: میهمان حبیب خداست.

چایی را داخل نعلبکی می ریزم ، با لذت می خورم. انگار دوباره جریان زندگی در رگ هایم جریان پیدا کرد. کنار دستم مادر و دختری ایستاده اند. رو به دخترک میکنم و می گویم. خوشحالی که نمایش می بینی؟ دخترک صورتش گل می اندازد و هیچ چیز نمی گوید. اما مادرش سریع رشته کلام را در دست می گیرد و می گوید ، آقا ازآن روزی که دخترم متوجه شده این جا تئاتر اجرا می کنند از من خواسته برای نماز به امام زاده بیایییم و بعد از نماز تئاتر ببنیم. بعد زن جوان لبخندی می زند و به دخترش نگاهی می اندازد. می گوید: البته سارا خانم ما قول داده وقتی از مدرسه برمی گردد خیلی سریع به درس و مشق خود برسد تا اجازه داشته باشد بیاید اینجا و تئاتر ببیند.

شب‌های تئاتری بافق را دوست داریم

امروز نمایش کیف پول از کرمانشاه، راز از قم و گلیدا از چهارمحال و بختیاری هم اجرا می‌شود. نوبت به نمایش راز رسیده . نمایشی با کمی بُن مایه طنز. دوباره مردم به صورت خودجوش دورتادور روی زمین نشسته اند. نمایش که شروع می شود ،سکوت محضی همه جا را فرا می گیرد. پیرمردی که کنارم نشسته گوشی اش را در می آورد و شروع می کند به فیلم گرفتن. انگار قرار است شب که به خانه می رود برای اهل و عیال فیلم را پخش کند و بگوید عجب تئاتر جالبی در امام زاده اجرا شد.

مردم شهر بافق این روزها عجیب با تئاتر بچه های مسجد اخت گرفته اند و حال دلشان خوش است. این خوشی حال زمانی پررنگ تر می شود که پس از پایان هر اجرا روی پا می ایستند، از عمق وجودشان تشویق می کنند. عکس یادگاری می گیرند، با داورها سلفی می گیرند. گویا جشنواره تئاتر بچه های مسجد یکی از خاطرات خوش این روزهای بافقی هاست.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha