در ادامه حاشیهنگاری او را از شب شعر انقلاب اسلامی میخوانید.
دیدار... برای هر ذهن و خاطرهای این کلمه میتواند مفهوم داشته باشد. اما برای شاعران ایران، واژه دیدار مفهوم خاص و مطلقی دارد. دیدار یعنی نیمه رمضان هر سال، یعنی سال تحویل شاعران ایران! هر سال شاعران مینویسند و قلم میزنند تا نیمه رمضان برسد. چند روز مانده به موعد، همه تلفنهایشان را در دسترس نگه میدارند تا اگر زنگی زده شد بیپاسخ نماند. راستش را بخواهید هرکس هم بگوید دیدار خیلی برایم اهمیتی ندارد، یک دروغ سرسری گفته! از هر طیف و دستهای که باشی و شاعر باشی حتما دلت میخواهد در این دیدار باشی.
برای من این سومین بار بود که ساعت چهار بعد از ظهر در حیاط حوزه هنری ایستاده بودم و داشتم با شهیدان گمنام مدفون در مقابل مسجد حال و احوال میکردم. سومین بار بود که با صلوات زیر لب میرفتم تا کارتم را بگیرم و خدا خدا میکردم که جایی بنشینم که بتوانم خوب تماشا کنم! میدانستم که با توجه به تجربه سال گذشته، تقریبا شعرخوانی من از محالات است اما راستش را بخواهید شاعری که یک بار در دیدار شعر خوانده باشد و شعرش هم گرفته باشد، در نزدیکیهای دیدار حسابی هوایی میشود؛ امیدوار است؛ دلش میخواهد دوباره در محضر امین شعر انقلاب شعر بخواند و حاصل روزهای شاعرانهاش را در دیدگاه یک منتقد تمام عیار بنشاند و احیانا اگر آفرینی بگیرد که تا سال آینده زیر زبانش مزمزه کند. صندلیم جایی در اعماق سالن بود اما خدا را شکر که بود، یک صندلی برای نشستن کنار تو...
این که در چنین موقعیت شلوغ و پر رفت و آمدی برقها هم رفته بود حسابی کار نیروهای حوزه هنری را سخت میکرد. شاعران نرمنرمک جمع میشدند، درختهای تناور شعر و جوانههای نورسته باغ شاعری، حیاط حوزه را شلوغ کرده بودند. روزهای دیدار برای شاعرانی که تازهکارترند، کمی سخت است چون نه فضا را میشناسند و نه از چند و چون کار باخبرند و با دیدن رفاقت شاعران پیشکسوتتر، احساس غریبی میکنند. راستش را بخواهید من خیال میکنم یکی از مهمترین برکات دیدار، همین رفاقتهاست و کنار هم نشستنها و ذوق کردنها از پیشرفت همدیگر. سعی کردم با شاعرانی که احساس غریبی داشتند بیشتر دمخور شوم و رفیق زیاد کنم. هنوز اتوبوسها نرسیده بودند و بساط عکسهای یادگاری برپا بود. دستهدسته جلوی گوشیها ایستادن و چلیک چلیک عکس گرفتن بازتاب ذوقی بود که شاعران داشتند برای ثبت این لحظات یگانه.
بعد از یک سخنرانی کوچک و توجیه شدنمان توسط میلاد عرفانپور سوار اتوبوس شدیم. اتوبوس که انگار ما را میبرد به شیرینترین اردوی زندگیمان. ورودی بیت، سبزی آشنای حیاط، بازرسیهای مودبانه دلنشین و پر از احترام، پلهها، گلیم آبی و آن حسینیه روشن دلباز. رسیده بودیم به سرمنزل شیرین آرامش. صفها بسته شدند و انتظار داشت به آخرش میرسید. آقا تشریف آوردند و ما ذوقزده تماشا کردیم. بساط معرفی کتابها به محضر ایشان جور میشد. جایی کنار فریبا یوسفی و رباب کلامی نشستم و پارسال را در ذهنم مرور کردم که کاغذ شعر در دستان خیس عرقم مچاله شده بود و هزار بار با خودم مرور کردم آن لحظه شیرین را. در همین خیالات بودم که دیدم دور و بر صدا میکنند: لیلا! لیلا! چشمم به میلاد عرفانپور افتاد که میگوید: خانم حسیننیا! راستش فکر میکردم کتابم در ردیف کتابهای امشب نیست ولی انگار رزقی داشتم و نمیدانستم. شتابان خودم را به عرفانپور رساندم، کتابم را گرفتم و قلبم را که داشت از سینه بیرون میزد به آرامش فراخواندم. چند ثانیه بعد در مقابل امین شعر انقلاب نشستم و کتاب کوچک و ناقابلم را به دست مهربانشان سپردم، ورق زدند و شعری را زیر لب خواندند و تفقدی کردند. طلب دعای خیر کردم برای خودم و تبریز و لبخند و مهری گرفتم. در بازگشت به سمت رباب کلامی، چند ابر را زیر پایم رد کردم.
بعد از نماز برای افطار رفتیم، برای خوشمزهترین غذای دنیا. تجربه سال پیشم این بود که حواسم باشد ببینم سر کدام سفره صندلی آقا را میگذارند تا انتهای همان سفره بنشینم و در طول افطار یک چشمم به آقا باشد در آن سر سفره.
کم کم افطار تمام شد و شاعران به محل برگزاری شعرخوانی راهنمایی شدند. جایی در انتهای سالن اما در استای تماشای آقا نصیبم شده بود. الحمدلله روزی خوبی بود. همه شعرخوانیها برایم عزیز و ارجمند بود اما امسال از تبریز شاعر پیری قرار بود شعر بخواند که ما در تبریز حاج صمدآقایش میشناسیم، کسی که من سالها با خواندن اشعار عاشوراییش گریستم و آموختم. حاج صمد قاسمپور شاعر منظومه بلند «غواصلار» است. منظومهای به یاد شهیدان غواص که خود شاعر نیز در همان لحظات و در کنار غواصان حضور داشت. جناب قزوه که اسم حاج صمد آقا را خواند میخواستم بلند شوم و تماشایش کنم. استاد کلامی برخاستند و حاج صمد را خدمت آقا معرفی کردند.
آقا با تبسم فراخی فرمودند: «شما شاعر آن شعرید؟ حاج اصغر هم آن شعر را به خوبی خوانده.» حاج صمد شروع کرد و آقا گریستند درست در فرازی که شاعر ما آخرین اذان غواصان را به آخرین اذان بلال برای حضرت زهرا(س) تشبیه کرده بود. کاش فرصت بیشتری بود و حاج صمد آقا کمی بیشتر از آن شاهکار را میخواند.
برای من که همیشه نقد شعر را دوست دارم، شیرینترین جنبه شبهای نیمه رمضان – چه آنجا باشم و چه نباشم- نقدهای حضرت آقاست به شعرهایی که خوانده میشود. دقت نظر ایشان و صراحت لهجهشان در بیان نقد شعر دلنشین است.
ساعتها بود که از آن گوشه دور سالن، امین شعر انقلاب را تماشا میکردم و شور چهرهشان را در شنیدن شعر، حاضرالذهن بودنشان را در آوردن شاهد مثال و ذوق دوستان همقلمم را در در ارائه شعرشان به محضر دوست. شب شاعران بیدل چه شبی دراز بود...
نظر شما