۱۴۰۱.۰۹.۲۵

کاروان هنري «روایت حبیب»، رشادت‌ها و از خودگذشتي‌هاي حاج قاسم سلیمانی را به زبان هنر روایت می‌کند؛ روایتی که رنگ و بوی عشق دارد و اين عشق را نه فقط در حاج‌قاسم كه در میان همه شهدای مدافع حرم نيز مي‌توان ديد. همین رسم عشق و عاشقی است که باعث شده کاروان «روایت حبیب» به هر استانی که می‌رسد، در خانه یکی از شهدا را زده و به ديدار خانواده اين عاشقان مي‌رود. حالا در تازه‌ترين ديدار، در خانه علی اکبر نظری، شهيد مدافع حرم، ميهمان خانواده‌اش مي‌شويم تا بشنويم از عشق و علاقه‌اي كه اكبر نظري به شهادت داشت تا جايي كه به گفته خانواده‌اش:« اكبر یکی از جاماندگان دوران دفاع مقدس است و سال‌ها در حسرت شهادت و دوری از رفقای همرزمش، روزگار سپری کرد تا اینکه در جنگ با داعش به آرزوی دیرینه‌اش رسید.» در خانه شهيد بعدازظهر 24 آذر است كه به مقابل خانه شهيد اكبر نظري مي‌رسيم؛ خانه‌اي در محله کسری کرمانشاه. ‌سیدمهدی ابطحی، دبیر كاروان روايت حبيب، امیر اسماعیلی، سرپرست روابط عمومی حوزه هنری، افشین آزادی، رییس حوزه هنری کرمانشاه، مالک سراج، بازیگر و جمع دیگری همراه شده‌اند تا ميهمان خانه شهید باشند. در ميان آنها خانم باقري هم حضور دارد؛ پژوهشگري كه از مدتی كار جمع آوری اطلاعات درباره شهيد نظري را آغاز كرده تا آن را تبديل به کتابی درباره زندگی‌نامه شهید كند. عقربه‌ها روي عدد 5توقف كرده‌اند كه در خانه باز مي‌شود. خانواده شهيد نظري با روي گشاده و چهره‌اي مهربان در آستانه در به استقبالمان مي‌آيند. وارد خانه كه مي‌شويم، عكس‌هاي شهيد كه روی دیوار خانه جا خوش كرده‌اند، گويي به ما خوش‌آمد مي‌گويند. اينجا درباره شهيد نظري، گفتني‌ها زياد است؛ شهیدی که سال‌هاي دوران مقدس را با جان و دل مقابل دشمن ایستاد و پس از جنگ تحميلي در خط اول مبارزه با داعش و داعشيان قرار گرفت. فرمانده خط شكن افشین آزادی، رئیس حوزه هنری کرمانشاه سر صحبت را باز می‌کند و می‌گوید: کاروان «روایت حبیب» از مقاومت و ایثار صحبت می‌کند و در سفر به هر استان به دیدار خانواده شهدا، به‌خصوص شهدای مدافع حرم که یار حاج قاسم سلیمانی بودند، مي‌روند. او ادامه مي‌دهد: شهید اكبر نظری، فرماندهی خط شکن بود و در کرمانشاه او را به‌عنوان یکی از فرماندهان بزرگ جنگ می‌شناسند. این شهید بزرگوار به‌همراه برادرانش از قبل انقلاب در مبارزه با رژیم ستمشاهی حضور داشتند و این فعالیت‌ها تا پس از انقلاب و دوران دفاع مقدس ادامه داشت. آزادي مي‌گويد:  عملیات نصر ۷ که عملیاتی خاص بود با نام این شهید بزرگوار گره خورده است. در این عملیات بود که همه بچه‌های ما، مقابل منافقین ایستادند و ما در یک شب ۷۵ نفر فقط از  کرمانشاه شهید داديم. اگر بچه‌هایم برنگردند، عقب نمی‌آیم «برا‌درم مردم‌دار بود و هر وقت فردي سراغش مي‌رفت و درخواستي داشت، هر کاری از دستش بر می‌آمد انجام می‌داد.» این‌ها را مسعود، برادر شهید می‌گوید و ادامه می‌دهد: این روزها باید نگاه ویژه‌ای به قشر جوان و نوجوان داشته باشیم. فرهنگ ایثار وشهادت در جامعه ما وجود دارد و باید به این موضوع توجه ویژه‌ای داشته باشیم تا بتوانيم اين فرهنگ را به نسل نوجوان و جوان فعلي منتقل كنيم. او مي‌گويد: برادرم همیشه حسرت شهادت داشت و واقعا حقش بود که شهید شود. از عملیات نصر ۷ که جاماند و شهید نشد، در چشمانش می‌خواندم که چه قدر غم دارد. فکر می‌کرد جامانده و نباید بر می‌گشت. همین حس و حال را در جنگ با داعش هم داشت. در عملیات خانطومار، وقتی از او خواستند عقب برگردد، پاسخ داد كه من عقب نشینی بلد نیستم و زمانی برمی‌گردم که نیروهایم به عقب برگردند. برادر شهيد حالا با گريه ادامه مي‌دهد: اكبر حقش بود شهید شود. یکی از آرزوهایش این بود که  در همان قطعه شهدای نصر۷ خاک شود و سرانجام به آرزویش رسید.  شهیدی که مردم دار بود خاطرات زیادی از شهید نظری به‌جا مانده است، حالا نوبت همسر شهید است که برایمان از او بگوید. او تعريف مي‌كند: اكبر در زمينه‌هاي زيادي فعاليت داشت. سال‌ها پيش، برای زندگی به تهران رفتیم. همسرم یک میوه فروشی در ازگل داشت. یک روز که به خانه آمد کتاب شعری در دست داشت که آقای لواسانی، شاعر آن کتاب، در آن برایش جمله‌ای نوشته بود. وقتی ماجرا را از او پرسیدم، فقط خندید و پاسخی نداد. بعدا، برادرم که آنجا کار می‌کرد برايم تعريف كرد كه آن روز پسر نوجوانی از راه رسید و دو  عدد گوجه فرنگی خراب برداشت و به مشتري ديگري كه آنجا بود، التماس كرد كه هزينه گوجه‌ها را حساب كند. آن مشتري، شاعر بود و شهید نظری که این صحنه را می‌بیند، مقدار زيادي میوه داخل پاكت مي‌ريزد و به آن پسر می‌دهد و او را راهی می کتد. آن آقای شاعر هم که این ماجرا را ديده بود،  یک کتاب شعرش را به همسرم هدیه می‌دهد. همسر شهید نظری ادامه می‌دهد: اکبر خیلی مهربان بود. وقتی در کرمانشاه بنکداری داشت، بچه‌های بسیج را که بیکار شده بودند سرکار مي‌برد. خوب به‌خاطر دارم یک بار، یک نفر به طور مخفيانه از بنکداری او یک جعبه بزرگ تن ماهی بر می‌دارد. شهید این صحنه را می‌بیند و چون طرف را می‌شناخت، خودش را در گوشه‌اي پنهان می‌کند تا با آن مرد رودررو نشود و پس از آن هم هرگز به روي او نمي‌آورد كه وي را هنگام برداشتن تن ماهي ديده است. حسابدار شهید می‌گفت كه او هیچ وقت پولدار نمی‌شود؛ بس که دست و دلباز است. خاطره شیرین روز دختر حالا نوبت به دختر شهید می‌رسد که برايمان از پدرش بگويد. او توضيح مي‌دهد: پدرم به امر به‌معروف اهميت زيادي مي‌داد اما اين كار را با روش خودش انجام مي‌داد. اگر می‌دید دختری به امر به معروف احتیاج دارد، این کار را  با شوخی و مهربانی درست مثل یك پدر انجام‌ می داد. او مي‌گويد: پدرم عادت داشت روز دختر به من هدیه بدهد. این کار را حتی روزهایی که دستش تنگ بود نیز انجام می داد. سال ۹۵ که سوریه بود، در روز دختر زنگ زد. اول با دخترم صحبت کرد و وقتی نوبت به من رسید ناگهان تلفن قطع شد. خیلی دلم گرفت. تا اینکه بعدازظهر تماس گرفت. گفتم‌ چرا قطع کردی، پدرم گفت كه حاج قاسم از راه رسید و من قطع کردم. بعد كه حاج قاسم متوجه شد داشتم با تو صحبت می کردم و قطع کردم، گفت بعد از جلسه حتما زنگ بزن و روز دختر را هم از طرف من هم تبریک بگو. دختر شهید می گوید: مدتی بعد وقتی حاج قاسم را دیدم، خاطره آن روز را برایش تعریف کردم. او جمله‌اي به دست‌خط خودش برايم نوشت كه به یادگار نگه‌اش داشته‌ام. به پایان این دیدار صمیمانه كه مي‌رسيم، تابلویی از طرف کاروان روایت حبیب به رسم همیشگی به مادر شهید تقدیم می‌شود و بعد از خداحافظي همگي از خانه شهيد خارج مي‌شويم. چه عجيب است كه به خانه هر شهيدي كه مي‌رويم، خاطره‌ها در نهايت به حاج قاسم گره مي‌خورند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha