۱۴۰۱.۰۳.۱۶

استاد محمد قاسمی‌پور، مردی که بیش از یک دهه پای کار ارتقای ادبیات پایداری در مراکز استانی حوزه هنری بود گفتگویی با نشریه الکترونیکی دیدینو انجام داده است. به گزارش روابط عمومی حوزه هنری به نقل از نشریه الکترونیکی دیدینو، «باغبان راویان»، بچه‌های معاونت استان‌ها وقتی می‌خواستند برایش مراسم تکریم برگزار کنند او را با چنین عبارتی توصیف کردند. عبارتی گویا که خلاصه‌ی فعالیت‌های بیش از ده‌ساله‌ی او در حوزه‌ی هنری است. استاد محمد قاسمی‌پور برای نهال نوپای ادبیات پایداری در مراکز استانی حوزه، مثل یک باغبان بود. یک باغبان مهربان که صبورانه دستِ نویسندگانِ و پژوهشگران را می‌گرفت و به ارتقای کیفیت کارهایشان کمک می‌کرد. کارهای ضعیف با نگاه تربیتی و حمایتگرانه‌ی او، به جای حذف در مسیر اصلاح قرار می‌گرفتند و آقای قاسمی‌پور این روزها می‌تواند نویسندگان زیادی را به خاطر بیاورد که در روزهای اول کارشان، نشانی از توفیقاتِ امروزشان نداشتند اما با حمایت‌ها و هدایت‌های او، رشد کردند. فروردین امسال و در ایام هفته هنر انقلاب اسلامی، فعالیت آقای قاسمی‌پور در دفتر ادبیات پایداریِ معاونت استان‌ها به پایان رسید. به همین بهانه گفتگویی با ایشان داشتیم و کمی درباره‌ی تجربیات و خاطراتِ سال‌های حضور در این دفتر با اقای قاسمی‌پور گپ زدیم. گفتگوی تقریباً دوساعته‌ی ما در دفتر جدید ایشان در طبقه دوم حوزه هنری انجام شد؛ یک گفتگوی طولانی که بخش اولش در شماره هفتم نشریه «دیدینو» منتشر شد و قسمت دومش در شماره بعدی این نشریه منتشر خواهدشد. -شما از چه زمانی وارد حوزه هنری شدید و در چه بخش‌هایی فعالیت داشتید و چند سال مسئولیت ادبیات پایداری مراکز استانی را به عهده داشتید؟ من همکاری‌ام را در زمستان سال 88 با دفتر تاریخ شفاهی شروع کردم، وظیفه ام کارشناسیِ آثار بود، آثاری می‌رسید و بررسی می­شد و آماده طی کردن مراحل نشر می­شد. من آن مقطع یک عذر و بهانه ای داشتم که در کارهای جنگ دخالت نکنم! چون از جایی آمده بودم که آنجا کارمان تحقیق و پژوهش‌های جنگ بود، یعنی از روایت فتح آمده بودم. چون آنجا کار انقلاب نمی‌کردم، گفتم اینجا کار انقلاب انجام می‌دهم تا شائبه‌ای ایجاد نشود که مبادا من دانش و تجربۀ‌ اکتسابی از آن‌ها را به اینجا آورده‌ام. یک سال من کارشناس بررسی متون تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی بودم. پایان سال 89 دفتری به نام دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری مراکز استانی در اداره کل امور استان‌ها ایجاد شد، که فعالیتم را در آنجا ادامه دادم. ـ یعنی با حضور شما ایجاد شد؟ من کارشناسی بودم که با دفتر تاریخ شفاهی همکاری داشتم. ـ آن زمان چه کسی قرار بود مسئول تاریخ شفاهی استان‌ها بشود؟ آقای حجت‌الاسلام فخرزاده درواقع جزء مشاورین مدیرکل مراکز استانی بود و ایشان پایمردی و جدیّت فراوانی برای تاسیس آن دفتر داشتند و از اسفند 89 آن دفتر افتتاح شد. در شروع کار دفتر، آقای حسین نصرالله ‌زنجانی به‌عنوان مسئول دفتر منصوب شده بودند و دو کارشناس با دفتر همکاری می‌کردند که در طبقه پنجم ساختمان مرکزی حوزه هنری ایجاد شده بود و درآنجا مستقر شدیم. من سال 90 به حوزۀ جنگ هم ورود کردم، اصولاً به هر کاری که در دفتر ِ جدید التاسیس وجود داشت وارد شدم. سال 90 عمدتاً، سال تاسیس دفتر با همین عنوان در مراکز استان‌ها بود که در مراکز استانی دفتری با همین عنوان، ایجاد بشود. چند استان از دهه 80 محلی را به عنوان دفتر ادبیات پایداری داشتند. حوزه هنری‌های قدیمی که در دهه 80 بودند مانند همدان، مازندران، قزوین، جسته‌گریخته دفتر ادبیات پایداری داشتند، ولی عمومیّت نداشت. مصوب شد که کارشناس تعیین شود و دفاتر ایجاد شود، اولین نشست کارشناسان ادبیات پایداری مراکز استانی در شهریور 90 در حوزه هنری برگزار شد و در این مدت،  بعضی از شرکت‌کنندگان مدیران استان‌ها بودند که به نمایندگی کارشناسی که نداشتند حضور پیدا کردند. ـ یعنی تازه داشته شکل می‌گرفته و بعضی‌ها اصلاً آنجا کارشناس نداشتند؛ نداشتند ولی با یک شتاب و شیب تندی در نیمه دوم سال 90، تحقیقاً همۀ استان‌ها به این اقدام تاسیسی تن دادند. در واقع ضرورت پیدا کرد برای شروع یک دوره از فعالیت‌ها اسفند 1390 دومین نشست سالانه برگزار شود، یعنی به فاصلۀ 6 ماه دومین نشست سالانه در اسفند ماه 90 در اصفهان برگزار شد. ـ یعنی در یک سال دو بار کارشناسان دفاتر مراکز استانی جمع شدند؟ بله در نشست اول در واقع یک نشست آشنایی بود. مدیران، معاونین و مسئولین ارشد حوزه صحبت کرده بودند و سیاست‌گذاری و هدف‌گذاری ابلاغ و اعلام شده بود. در نشست اسفند 90 عملاً کار آموزش تخصصی و سرفصل‌ها و مباحث تخصصی موردنیاز برای کارشناسان مطرح شد که به خاطر  دارم و همیشه برایم جالب بود که من به‌عنوان کارشناس بررس متون، پشت‌صحنه کار می‌کردم یعنی هیچ وقت در خط مقدم مقابله و مواجهه با ارباب‌رجوع نبودم و تاکید بر این بود که، کسانی که کارها را می‌خوانند شناخته نشوند و مشخص نشود که در نقد کارها این مکتوبات را چه کسی می‌نویسد و به دلایل مختلفی ناشناس می‌ماندم. کارها ارسال می‌شد می‌رفت و نمی‌گفتند کارها را چه کسی خوانده و اگر کسی هم با من مواجه می‌شد به صورت ناشناس مواجه می‌شد؛‌ لذا خیلی ارتباط دیداری با آدم‌ها نداشتم، اولین مواجهۀ دیداری یا رونمایی‌ای که از من شد، در نشست دهه اول اسفند سال 90 بود. بخشی از برنامه‌ریزی آن نشست را خودم انجام داده بودم و سرفصل‌های آموزشی را پیشنهاد داده بودم. خودم بحث «ویژگی‌های برنامه‌ریزی فرهنگی» را انتخاب کرده بودم که یادم است مبحثی بود که جدال‌‌برانگیز شد و به چالش کشیده شد. این شروع آشنایی با همکارهاو کارشناسان مراکز استان‌ها بود، که من را دیدند و بعد از آن دیگر کل سال 91 و 92 در حوزه کارشناسی، آموزش و برنامه‌ریزی برای آموزش و کارشناسی بهتر، عهده‌دار مسئولیت و فعالیت‌ها بودم. ـ شما در دفتر ادبیات پایداری استان‌ها مسئولیت راهبری و توانمندسازی، 30 مرکز ادبیات پایداری استان را به عهده داشتید؛ یعنی تولیدکننده استانی و کسی که در صف قرار می‌گرفت که به محصول برسد، مرکز استانی بود که محصولات را پیش شما می‌آورد و شما کارشناسی و آماده­سازی برای چاپ را انجام می‌دادید؟ بله. ما بنا را بر بسترسازی و ایجاد زمینه‌های رشد و رویش گذاشته بودیم، یعنی می‌دانستیم که جاهایی که مثلاً عدد آثار منتشرشده به یک جلد نرسیده، هیچ کتابی تا حالا در این حوزه منتشر نشده است، نمی‌شود یکدفعه یک کار عالی منتشر بشود، طبعاً باید تخفیف بدهیم تا یک کار متوسط منتشر بشود، یک بارقه‌ای، امیدی، انگیزه‌ای ایجاد بشود و بعد امید داشته باشیم که آن را برای به دست آوردن یک اثر خوب یا بهتر ادامه بدهیم؛ لذا سخت‌گیری آنچنانی معنا نداشت، کارشناسی‌های ما بیشتر جنبۀ مشاوره و آموزش داشت، یعنی سعی می‌کردیم دستِ یک کاری که به این مرحله رسیده را بگیریم. ـ یعنی شما آثار را تایید یا رد نمی کردید؟ یعنی کار ضعیف می‌آمد می‌گفتید این تغییرات برای بهتر شدن باید انجام شود، ویرایش بخورد و آمادۀ چاپ بشود؟ بله، اصلاً رویه­ی ممیزی از کار ما احساس نمی‌شد، خیلی کم کار مردود هم داشتیم، اینکه با قالب کاملاً نخواند، ولی بنای ما بر دست­گیری از کارها بود که مشاورۀ تحقیقی و تالیفی بدهیم و در رهگذر تعداد دفعات رفت و برگشت متن، کم‌کم آن کار به یک سطح کیفی برسد، که بشود مجوز نشر برای آن صادر کرد. نرم‌افزارهای ارتباطی هنوز فراگیر نبود و این الگو به کمک ظرفیت‌هایی مثل ارتباطات تلفنی و ایمیل شکل می گرفت. مدتی بعد نرم­افزار وایبر به سیستم ارتباطی­مان اضافه شد، که اولین گروه کارشناس‌ها را ما در فضای وایبر گرد هم جمع کردیم و بعد تلگرام و غیره به صورت جدی همه­گیر شد؛ منتها سعی می‌کردیم از همۀ ظرفیت‌ها استفاده بکنیم. ظرفیت سخت و سنگین کار هم حضور میدانی و سفر و حضور پیدا کردن در خود استان بود. که این موضوع را هم در سال‌های 91، 92 با جدیت تمام، هم مسئول دفتر و هم بنده دنبال می‌کردیم. ـ یعنی سالی چند بار شما سفرهای استانی مکرر و جلسات حضوری با کارشناسان داشتید؟ در جداول و آمارهای آن دوران به دلیل اینکه گزارش کارگاه‌ها و ماموریت‌ها ثبت شده، دقیقا وجود دارد. قطعا آن آمارها دقیق­تراند ولی چیزی را که به خاطر دارم در سال 92، شمرده بودم 65 روز از سال 92 بیرون از تهران مشغول آموزش­های بی وقفه به استان‌ها بودیم. تقریباً پایان سال هشتم، سال 98، داستان قبل کرونا و بعد کرونا در کار ما خیلی موضوعیت دارد، تا قبل از شیوع کرونا، در فاصله 8 سال، ما به عدد 210 کارگاه استانی رسیده بودیم. ـ به طور میانگین هر استان 7 کارگاه که تقریباً سالی یک کارگاه برای هر استان تاسیس شده است. بله سالی یک کارگاه در هر استان برگزار شد. در کنار ظرفیت استان‌ها، آموزش‌های مجزایی برای استان‌ها در نظر گرفتیم که با استفاده از کارشناسان و محققان مستقر در استان‌ها برگزار می­شد. تا پایان سال 98، حدود 540 کارگاه تشکیل شد؛ چون بعضاً در بعضی از استان‌ها، کارگاه­ها تبدیل به گعده‌های دو هفته یکبار یا ماهانه، شده بود. چون حس خودباوری و خوداتکایی ایجاد شده بود، یک رقابت سالم و دلنشینی هم شکل گرفت. یعنی برخلاف بسیاری از کارها که حکم دستوری دارد یا ابلاغ و اعلام می‌شود، کار جذاب بود و افراد کار را با شوق دنبال می‌کردند. ـ در این میان استان‌هایی وجود داشتند که بتوانند خودشان را در جدول تولیدی بالا بیاورند و تعداد بیشتری کار داشته باشند و شما هم داور این رقابت بودید. داور نه. من خودم را در آن جایگاه نمی‌دیدم، اما تفاوت‌های اقلیمی را به دست آوردیم. بعضی بسترها به گونه­ای عقیم و سترون به نظر می‌رسیدند، گاهی بعضی از مناطق حس کویری را به انسان می‌داد که ظاهراً هر چه سرمایه‌گذاری کنی در شن فرو می‌رود! ولی در مناطقی رویش‌ها خیلی خوب و امیدوارکننده بود. به هرحال ظرفیت‌ها شناخته می­شد، که با توجه به تنوع اقلیمی و جغرافیایی که داریم کدام قسمت‌ها، بستر فراهم‌تری دارند. به هر حال هر اقدام تاسیسی در حوزۀ فرهنگ به شدت وابسته به زمینه و بستر است و مهمترین مولفه‌ای که در این نوع کارها می‌تواند نقش تعیین‌کننده داشته باشد، اعتبارات و بودجۀ سالیانه است. در برخی از استان‌ها بسیار فقیر بودیم. یک تحولی در بودجه‌ریزی و تقسیم بودجه در دورانِ اوایل دهه 90 اتفاق افتاده بود که در نوع خود شاهکار بود؛ اعتبارات توسط استانداری‌ها تقسیم می‌شد! ـ یعنی بودجۀ حوزه هنری استان را استانداری می‌داد؟ بله در بعضی از موارد اینگونه نبود که بشود یا بتوان از تهران تخصیص بودجه به استانی داد. ـ درحالی که الان منطق به این شکل است که حوزه هنری مرکز، به عنوان ستاد، بخش عمده‌ای از اعتبارات را برای استان‌ها تامین می‌کند. اگر هم مستقیماً با بودجه نتواند، با پشتیبانی‌‌ها و حمایت‌هایش این کار را انجام می­دهد. ـ اینطوری نیست که شریان مالی استان زیر دست استانداری باشد بلکه توسط ستاد کنترل می­شود. بله تغییر کرد. چند سالی آزمون و خطایی این اتفاق افتاد و هنوز ترکش‌های آن وجود دارد. آن سال‌ها تخصیصی می­خورد که خنده‌دار بود و اساساً می‌دیدیم فقط می‌توانیم سرمایه‌گذاری آموزشی کنیم. فعلاً‌ آموزش بدهیم چون هزینه آن را ستاد پرداخت می­کند و خیلی هزینهء بالایی ندارد و پول نمی‌خواهد! این را هم اضافه کنم که در پایان دهه 80، چندان باوری به موفقیت استان ها در ستاد وجود نداشت. جای این نگاه که اگر به استان‌ها کمک کنیم و روی آن‌ها سرمایه‌گذاری کنیم، خروجی­های مطلوب خواهند داشت، در ستاد خالی بود . ـ الان این نگاه جدی‌تر است؟ انشاءالله که جدی‌تر شده باشد، قطعاً تغییر کرده، آن زمان بی‌باوری مطلق بود؛ یعنی اگر چنین موضوعی را به رای می گذاشتیم از هر10 نفر نهایتاً 2 نفر رای موافق می‌دادند. این تعبیر که همۀ راه‌ها به پایتخت ختم می‌شود، در موارد و رشته­های دیگری مثل پزشکی و مهندسی و.. هم بود. ـ در ابتدای دهه 90 در حوزه هنری هم نگاه این بود که کار خوب در تهران خلق می­شود. بله هر کسی کار خوب می‌خواهد به تهران بیاید و کاری هم دارد به تهران بیاورد. نقل تاریخی بود که من در حوزه حضور نداشتم ولی با واسطه شنیدم که مثلاً در تیم اصلی و اجرایی حوزه ستادی، رسماً اعلام کرده بودند بودجه بگیرید، ببرید و شروع کنید و هزینه کنید، ولی بعد هم هر چه هم به دست می‌‌آورند باید خمیر بشود، به درد نمی‌خورد! یعنی این را خیلی رسمی کارگزار نشر حوزه اعلام کرده بود. ـ شما 10 سال با دفاتر استانی حوزه زیست کردید، واقعاً سطح کیفی کارهایی که بچه‌های استانی تولید می‌کردند اینقدر با کارهایی که در تهران تولید می‌شد فاصلۀ معنادار داشت؟ یعنی ضعف کیفی در استان‌ها واقعاً مشهود بود یا برساخته، پیش‌فرض و توهم پایتخت‌زده بود؟ در ادبیات پایداری قالب‌ها و گونه‌های نگارشی که همه نوظهور بودند، بیش از یکی دو  دهه عمر نداشتند. همه از میانۀ دهه هفتاد به بعد شکل گرفته بودند و در دهه 80 یک مقدار فراوانی پیدا کرده بود. این مسئله همین امروز هم وجود دارد. ما امروز بر سر درهم‌پیچیدگی و درهم‌تنیدگیِ برخی از ژانرها و قالب‌های نگارشی مساله داریم. عنوانی که روی جلدِ خیلی از کارها می‌خورد، محتوا مبیّن آن عنوان نیست. مثلاً رسماً به حریم ادبیات داستانی ورود می‌کنیم ولی با نام خاطره منتشر می‌َشود. این درهم‌پیچیدگی‌ها وجود داشت، منتهای مراتب در تهران به هر حال همتی بود، پایمردی‌ای بود، مردان و زنانی بودند که مستقر شده بودند، وقت گذاشته بودند، اگر کسی آمده بود در اینجا سکنی گزیده بود، مشورتی به او می‌دادند، دست او را می‌گرفتند، مشق او را خط می‌زدند، به هر حال امکانات وجود داشت. در حدود اینکه نقدِ‌ پیش از انتشار شده باشد و یک پیراستگی‌ها و پیرایش‌هایی بود. بعد از آن، گنجینۀ دفاع مقدس و ناب بودن خاطرات موثر بود. بعضاً خلوص و صداقت راویان هم بود که کارهای تاثیرگذاری منتشر شده بود. اما در مراکز استانی مکانیزم شناخت سبک‌ها و قالب‌های نگارشی مناسب، به صورتی که مشاور و راهنمایی که کنار محقق یا نویسنده باشد و متن او را نقد کند، نظر بدهد، راه و چاه را نشان بدهد، عمومیّت نداشت و در واقع می توان گفت وجود نداشت. ـ عدم تراکم نیروی انسانی توانمند در استان‌ها، خواه‌ناخواه در کیفیت خروجی کارهای‌ آن‌ها اثر می‌گذاشت. بله دقیقاً! نقد آثار در بهبود کیفیت آن‌ها تاثیر می‌گذاشت. گاهاً ارگآن‌ها و نهادهای بعضاً نظامی بودند که در مراکز استان‌ها پیشتاز بودند. مراکز استانی بنیاد حفظ و نشر آثار دفاع‌مقدس در دهه 80، خیلی پیشتر از حوزه هنری تاسیس شده بودند. اداره کل‌های استانی و اعتبار سالیانه داشتند و چاپ کتاب در  زمینه خاطرات را شروع کرده بودند؛ لذا بسترسازی و ایجاد زمینه نسبت به شکل‌گیری نیروی انسانی اهمیت داشت. یعنی نیروی انسانی توانمند، ماهر و آشنا با کار که علاقمند باشد و نسبت به رویکردهای حوزه هنری هم توجیه باشد. ما مُصر بودیم از همان ابتدا که حوزه هنری به‌عنوان یک نهادی که متشکل از عامه و قاطبۀ بدنۀ اجتماعی است و مخاطب اصلیش مردم هستند، برای قشر و گروه خاصی ننویسیم. رویکرد ما هم رویکرد زندگی‌محور است، شخصاً در جلسات آموزشی، سیاست‌گذار‌ی‌ها و فعالیت‌هایمان تاکید بسیار زیادی بر مبحث زندگی‌محوری و سبک زندگی داشتم. ـ به تصویر کشیدن زندگی یک سردار شهید و رزمنده، یعنی چگونه زیستن او را بر چگونه شهید شدن او مقدم می‌دانید؟ دقیقاً! می‌گفتیم یک زندگی‌ای بوده، جنگ در مسیر آن قرار گرفته، این هم یکی از فراز و فرودها است، یکی از موانع و سدهای آن است، مواجهه و عملکرد این آدم را در جنگ هم می‌بینیم، در اسارت هم دنبال می‌کنیم اما زندگی از یک جای دیگری شروع شده، بعضی وقت‌ها بعضی آدم‌ها را بخواهید بازجویی کنید و شناخت دقیقی از شخصیت آن‌ها داشته باشید، باید مطالعه خودتان را دو نسل قبل آن‌ها شروع کنید و در اینجا تبارشناسی اهمیت بالایی دارد. درمجموع تلاش ما این بود که خروجی‌های ما روایت صرف جنگ نباشد بلکه روایت زندگی در سالهای انقلاب و جنگ باشد. ـ در این سال‌ها تعداد کتاب‌هایی که شما کارشناسی کردید و به چاپ رساندید، عدد بالایی است، اگر سالی یک کتاب از هر استان می‌آمده شاید حدود 400 کتاب می‌شده، بین کارهایی که در این چند سال کارشناسی کردید، چند کتاب را به‌عنوان کتاب شاخص نام ببرید لطفاً. فکر می‌کنم یک دهه برای قضاوت زود باشد که آدم بخواهد درّدانه انتخاب بکند! مثلاً در استان سیستان و بلوچستان طی این 10 سال،‌ دو کتاب چاپ شده است و من طبعاً در این دو کتاب، هر دو را مولودهای مبارکی می‌دانم. این را مبارک می دانم چون در سال 1400 کتاب بلندبالا در زاهدان توسط سوره مهر منتشر شده ولی صفر تا صد آن را مرکز استان انجام داده است. درواقع شیرینی و دلچسبی آن اثر در این است که سال 93 از آنجا زنگ می‌زدند می‌گفتند می‌شود یک محقق و یک مصاحبه‌کنندۀ قوی را 10 روز بفرستید اینجا، بیاید و با یک سردار قهرمان جنگ گفتگو کند، ایشان جانباز شیمیایی است و ممکن است به شهادت برسد، ما کسی را برای گفت و گو و مصاحبه نداریم! ما در پاسخ می گفتیم ترجیح می دهیم به جای اینکه یک آدم را 10 روز به آنجا بفرستیم تا برای شما گفتگو بگیرد؛ آدمی که هیچ شناختی از زبان و  آئین و فرهنگ و واحدهای نظامی و نیروهای رزمی آنجا ندارد و هیچ شناخت میدانی از جغرافیای استان ندارد، 2، 3 روز وقت بگذاریم و برای شما 10، 15 تا گفتگوکنندۀ بومی و محلی تربیت کنیم و بعد از بین آن‌ها یک نفر را انتخاب کنیم و انشاءالله که این جانباز شهید نشود. الان با اطمینان می‌توانیم بگوییم مثلاً در آن استان 15 تا 20 نفر گفتگوکنندۀ خوب است و یا طی 2، 3 سال گذشته پروژه‌ها و تحقیقاتی انجام شده و ثبت و ضبط و گردآوری شده که الان در دست نگارش است و بعد ما یکدفعه در دو سال آینده 5، 6 برابر دهه گذشته تولید خواهیم داشت. آن دو مولودهای پیشتاز و مبارک هستند. ـ آن دو برای شما خیلی مبارک است چون شما از صفر در آن استان بودید و دیدید و درختی که آنجا کاشتید حالا میوه داده است. بله منتها شاید برای یک آدم اندیشمندِ اینجا، که کتاب بلندبالا را تهیه کند و بخواند، بگوید این چه بود گفتید! طبعاً این در جایگاه خودش ارزشمند است. ـ یعنی با عقبه‌ و جریانی که در استان سیستان و بلوچستان دیدید این کتاب برای شما مهم است؟ بله. ولی برای صفری که بخواهد یک بشود، خیلی ارزش دارد. در کار فرهنگی، نشر کتاب و فرآورده‌های هنری، شما نمی‌توانید به یکباره با شاهکار شروع کنید. در هر شوره­زاری ممکن است تک‌چهره‌هایی خاص، یک استثنایی در تاریخ خلق کنند و ابرکاری را با اتکا به مهارت‌ها، توانمندی‌ها و قابلیت‌های فردی خلق کنند. ولی به صورت یک پروژه‌ای که در فرآیند برنامه‌ریزی‌های فرهنگی بیرون می­آید، طبعاً کار یک شروعی دارد و بعد اوج می‌گیرد و به کارهای عالی و نمونه می‌رسیم. در جغرافیای ایران از هر استانی می‌شود کتاب‌هایی که مورد اقبال قرار گرفتند را نام برد. به لحاظ فروش، خوانده شدن، برگزیده شدن در جشنواره‌ها، دوسالانه‌ها و داوری‌های سال و غیره. آخرین نمونه­اش هفته پیش در دومین دورۀ انتخاب کتاب سال جمهوری اسلامی که 31 فروردین 1401 برگزار شد، کتاب «سلوکی در پروا» تاریخ شفاهی زندگی مرحوم آیت‌الله باریک‌بین امام جمعه سابق قزوین، به‌عنوان کتاب برگزیده انتخاب شد. این کتاب سال 97 جزء پروژه‌‌های 40 سالگی انقلاب اسلامی بود که قرارداد حمایتی آن در ستاد بسته شد. یعنی هزینه‌های تحقیق و غیره را ستاد تامین کرد و در این فاصلۀ زمانی هم راوی به رحمت خدا رفتند و بعد از فوت ایشان کتاب در سال 99 منتشر شد و در داوری امسال کتاب های تاریخ انقلاب اسلامی انتخاب شد. اگر بخواهم ناظر بر استان‌ها کتاب دیگری را نام ببرم، یکی از کتاب‌هایی که دیده شده و شاخص بوده،کتاب «فرکانس 1160» از تولیدات دفتر اصفهان است که خیلی خوب مورد استقبال قرار گرفت. ـ‌ فیلم آبادان 1160 براساس این کتاب ساخته شده است؟ فیلم ضعیفی است و بدون مجوز و هماهنگی با ناشر و غیره ساخته شده است. فیلم خوبی نبود، ولی کتاب سندِ‌ ارزنده‌ای است. به عنوان کتابِ سال جمهوری اسلامی در حوزۀ مستندنگاری انتخاب شد. در بخش جغرافیای جایزۀ جلال، برگزیده شد. با یک سال تاخیر، سال 1400 هم برگزیدۀ بخش خاطرات در دوسالانۀ نوزدهمین دورۀ دفاع مقدس شد. در همان مراحلی که تحقیق می‌شد، ما امید داشتم به اینکه در فضای فرهنگی یک تولید ارزنده اتفاق خواهد افتاد و یک نیازی را پاسخگو خواهد بود و به یک بخش مجهو‌ل‌مانده و یک رسانۀ تاکنون خوب دیده نشده، نوری می‌تاباند و در مبحث مقاومت و پایداری آبادان، در دوران حصر، یکی از مولفه‌های اصیل و جدی‌اش را معرفی خواهد کرد. طبعاً کتاب در دوره‌های زمانی جلوتر با زمان جلو خواهد رفت. یعنی در دهه‌های آتی هم مخاطب خواهد داشت؛ چون بخشی از تاریخ دفاع مقدس خوزستان است، که شبه‌جزیره آبادان را دربرمی‌گیرد. ـ ما وقتی جدی وارد این فضا شدیم، در دهه 80 شاید کتاب «دا» به‌نوعی نقطه عطفی بود و شاید تاریخ ادبیات پایداری ما را به قبل و بعد خودش تقسیم کرد. آن زمان فقط حوزه هنری و سوره مهر بود. الان بعد از 13، 14 سال بعد از کتاب «دا»، تعداد زیادی انتشارات داریم که در فضای ادبیات پایداری کارِ باکیفیتِ مخاطب‌دار تولید می‌کنند، خط مقدم­، نشر شهید کاظمی، روایت فتح، نشر لشکر 27، حتی بعضاً بعضی انتشاراتی‌ها به صورت تخصصی در ادبیات پایداری تمرکز ندارند، ولی محصولات خوبی تولید می‌کنند. در این فضای رقابتی که این توسعه و گسترش انتشاراتی‌ها و رشد کمی و کیفی تولیدات، برای انقلاب اسلامی اتفاق مثبتی است، ولی برای حوزه هنری یک چالش است. شما وقتی بی‌رقیب باشید، حجم فروش و حجم بازار شما با زمانی که تعداد زیادی رقیب تازه‌نفس و قدرتمند داشته باشید قابل قیاس نیست.‌ به نظر شما حوزه هنری در این فضا چه مزیت نسبی‌ای دارد؟ یعنی چطور می‌تواند خودش را به‌عنوان پرچم‌دار ادبیات پایداری حفظ کند و کارش را توسعه بدهد؟ اگر همۀ فعالان این عرصه را رصد کنید، چه بخش خصوصی، چه بخش نیمه‌خصوصی و بینابینی و چه بخش صددرصد دولتی، اگر هر کدام از آن‌ها موفقیت و اقبالی دارند، پشت صحنه و پای کار آن، مردان و زنان صبور و باحوصله‌ای هستند که کماکان نرم‌افزار جریان، معطوف به انسانِ مومنِ باورمندِ پای‌کار است؛ البته ایضاً متخصص و باسواد. با داشتن پول و امکانات سخت‌افزاری در حوزۀ خلق و تولید آثار در حوزۀ ادبیات مقاومت و پایداری، عملاً معجزه‌ای اتفاق نمی‌افتد و شاهکاری خلق نمی‌شود. هر جا کار اصیل و ماندگاری به وجود می‌آید، یک تیم انسانی یا چند مرد و زن صبور و وفادار و پایمرد برای کار وجود دارد. حال بخش خصوصی باشد یا بخش دولتی فرقی نمی­کند. سال‌هایی اصلاً بخش خصوصی لازم نبود نام خودش را ناشرِ تخصصی دفاع مقدس بگذارد، گزارش کار و بیلان کار دفاع‌مقدسی می‌داد. وزارت ارشاد هزینه‌های چاپ و نشر و کاغذ را باید تامین می‌کرد. یعنی همه نوع فعالیتی داشتند و در کنار آن 5، 6 کار با موضوع جنگ هم چاپ می‌کردند، چون می‌دانستند کاغذ و هزینه‌هایش با آن‌ها حساب می‌شود و بسیاری از آن‌ها هم کارهای ضعیفی بودند و به درد نمی‌‌خوردند. تجدیدچاپ هم نشد؛ تک ‌نوبت چاپ شدند و تمام. ولی در بخش‌های مختلف، چه ناشر بخش خصوصی، چه دولتی، جریان‌هایی که خالق آثار جدی شدند، به هر حال پدیده‌های انسانی هستند، یعنی پشت سر آن انسان است. حوزه هنری به دلیل تنوع و تکثر نگاه‌ها و ظرفیت خوبی که در تحمل این‌ها داشته، به نظرم با فاصله زیاد پیشرو است و رقیب ندارد. ـ‌ هنوز هم همینطور است؟ تصورم این است که بله، هنوز سوره مهر در این جریان پیشرو است. به دلیل اینکه از ده ها کتاب منتشر نشده خبر دارم. مابقی انتشاراتی که شما نام بردید و دیده می‌شوند، تقریباً و تحقیقاً دارند از حضور کارشناسان و نخبگان فکری حوزه هنری استفاده می‌کنند و در بهترین و مستقل‌ترین حالت آن مشاوره می‌گیرند. حالا ما نمی‌خواهیم خیلی خط‌کشی کنیم، آدم‌‌ها را نمی‌شود مارک زد و برند حوزه را خاص آن‌ها تعریف کرد، ولی به هر حال آدم‌هایی که اینجا کار را یاد گرفتند، اینجا خلق آثاری داشتند و دست‌اندرکار کارشناسی، نقد و بررسی هستند، به ناشرهای دیگر هم خدمات می‌دهند و این ایمان و باوری که ما به کارکردهای فرهنگی ـ‌ تربیتی ادبیات مقاومت پایداری داریم، خوب و مبارک است و نمی‌توانیم از این قضیه ناراحت بشویم. اما در مباحث حرفه‌ای نشر که به مرحله تحقیق و تولید محتوا ارتباطی ندارد، رابطۀ کارگزار نشر با پدیدآورندگان، نویسندگان و محققان، فرآیند و چرخۀ تخصصی و حرفه‌ای توزیع، بازرگانی و فروش که به‌نوعی بیرون از حوزه است و واحد مستقلی دارد، می‌َشود صحبت کرد. می‌شود گفت که ممکن است ما مورد تهدید باشیم. ما رقیبان جدی‌ای داریم و رقیبان ما گاه بهتر عمل می‌کنند و یک جاهایی عقب و یک جاهایی جلو هستیم. ـ در لایۀ صنعت نشر ممکن است ما کمی عقب باشیم؟ در کتاب‌سازی،‌ چاپ و توزیع، تبلیغات و... من نمی‌خواهم از تعبیر عقب ماندن استفاده بکنم. می‌خواهم بگویم باید حواس­مان جمع باشد. رقابت جدی است و مثلاً در المپیک آن 10 نفری که روی پیست می‌روند، همه محترم هستند و همه سرمایه‌های ورزش دنیا هستند، الان هم نمی‌خواهیم بگوییم ما تافتۀ جدابافته هستیم. باید بدانیم که رقابت در خط‌های دیگر شدید است. در فرآیند تولید، کیفیت تولید، مدیریت هنری آثار و چرخۀ توزیع حرفه‌ای؛ برخورداری از شبکۀ مویرگی توزیع مهم است. ما هرگز نمی‌توانیم به محدود دفاتر فروش‌مان دلخوش باشیم. بدانیم و با خبر باشیم که ناشر موازی ما، ناشر رقیب ما، به شبکۀ پخش مویرگی‌ای متصل شده که امروز اگر کتابی چاپ می‌شود، روز بعد در 750 شهرستان اگر هر شهر یک کتابفروشی داشته باشند، در هر کدام از آن‌ها یک عدد از این کتاب وجود دارد. خیلی فرق دارد با اینکه ما بگوییم کتاب منتشر شدۀ ما در  7 جا است! اساساً در این دو سالی که نمایشگاه بین‌المللی کتاب به صورت حضوری برگزار نشد، فهمیدیم که عملاً فرایند اصلی آشنایی و ارتباط دیداری و شناخت کتاب و تولیدات ما در نمایشگاه بین‌المللی کتاب صورت می‌گیرد. به لحاظ فرهنگی، برای بدنه کلان کشور بد است که تمام دانشگاه‌ها و مراکز فرهنگی و دانشجویان و نخبگان و اهل فضل منتظر می‌مانند که به تهران بیایند! در هزارۀ سوم، با دستاوردهای اطلاع‌رسانی که وجود دارد، باید تولد یک کتاب در تمام این سرزمین و این 30 استان دیده بشود و در دسترس باشد، نه اینکه مستلزم سفر باشد؛ من می‌توانم این را به اطمینان بگویم که بحث سفارش کتاب اینترنتی ما، سازمان و سامان خوبی یافته است. حالا اگر از سایۀ سنگین کرونا و هر چیز دیگری که بود بگذریم، در حد مخاطبینی که در بین آشنایان و دوستان و بازخوردهایی که در بیرون می‌بینیم، از چالاکی در ارسال محصول راضی هستند، ولی از آن طرف فرهنگ ما همچنان فرهنگ دیداری است. هنوز شیوه اینگونه است که کتاب را دست‌مان بگیریم و منتظر نمایشگاه باشیم. نمایندگی‌ها و دفاتر فروش ما کم است. واقعاً‌ چرا وقتی در 30 استان پایگاه اداری ـ سازمانی داریم، نباید فروشگاه داشته باشیم؟ حداقل سازمان تبلیغات اسلامی در تمام مراکز استانی کشور، کتابفروشی دارد. چرا بعضی از کتاب‌های ما آنجا نباشد؟ تازه این خواسته با آن سیستم نشر مویرگی که اشاره کردم و 750 شهر و 750 کتابفروشی خیلی فاصله خواهد داشت؛ ولی اقلاً تا 30 مرکز استان بتوانیم یک نشانی موثق را برای تهیه کتابمان معرفی کنیم، و بگوییم فلان جا کتاب ما موجود است! پاسخ بسیاری از تلفن‌ها و درخواست­ها این است که در فضای مجازی سفارش بدهید! نمی‌توانیم آدرس جایی را بدهیم که برود و ببیند و از آنجا تهیه کند! این‌ها آن چیزهایی است که بیشتر دغدغه است. در بحث مدیریت هنری و گرافیک، من پیش از اینکه به حوزه هنری بپیوندم، مثلاً دهه 80 چون در کار نشر و فعال در انتشارات بودم، هر هفته تیم انتشاراتی مسئول بودند که در کتاب‌فروشی‌ها و ویترین‌های کتاب تورق و توجه کنند که کتاب فلان، کار خاصی به لحاظ گرافیک، مدیریت هنری، عطف، جلد، جلد کاذب، جلد اصلی، صفحۀ دوی خوب، پشت جلد خوب اگر منتشر شده، بخرند بیاورند،همیشه کتاب‌های خوب ناشرها روی میز انتشارات ما بود، بعد 10 روز یکبار، دوهفته یکبار بررسی می‌ شدند و غربالگری می‌ شد، بالاخره 5 تا را انتخاب می‌کردیم و مثلا می گفتیم این 5 تا شماره یک و شاخص‌های شهریور ‌ماه ناشران تهران هستند! همیشه یک پای ثابت این 5 تا یکی یا دو تا کتاب از سوره مهر بود، من در حوزه نبودم در انتشارات روایت فتح و ساقی کار می کردم ولی همیشه یکی از 5 تا کار شاخص ماهانه به لحاظ کیفیت و استانداردهای فنی و هنری نشر از سوره مهر بود، من الان می‌خواهم ایمان داشته باشم، توصیه کنم و خیالم راحت باشد که باید یک طوری کار کنیم که هر جایی که این کار شناسایی کیفی را می‌کنند ما جزء 5 تا باشیم، پایین و بالا و نوسان گرافیک ما، جزر و مدها گاهی در حد جزر و مدهای اروند است که عملاً اروند را رودخانه نمی‌دانند و دریا می‌دانند، گرافیک ما نباید جزر و مد دریایی داشته باشد، یعنی میدانی و کارگاهی می‌توانیم جلوی ویترین فروشگاه اصلی بایستیم و بالا و پایین را ببینیم، کاری می‌آید که همه چیز عالی است، صفحه‌آرایی، صفحه‌بندی، عطف و جلد و رنگ همه با هم در حد بالا اما سطح و استاندارد کتاب بغل دستی‌ آن بسیار پایین است! این خوب نیست. این چیزی است که می بایست دغدغه و دلسوزی ما باشد، شاید از این قضیه ناراحت باشم اما با کسی مشکل و دعوایی ندارم. این را دوستانه می‌گویم که الان در بحث تولید محتوا ممکن است سرعت بعضی از بخش‌های ما پایین باشد و بعضی از بخش‌های با صبر دارند کار می‌کنند و چالاکی بیرونی‌ها را ندارند که بعضی وقت‌ها بهتر است یعنی هر چقدر صبورانه کار بشود، کار بهتر است ولی من در تولید محتوا عقبۀ شکل‌گرفته در حوزه هنری را ریشه‌دار و قوی می‌دانم اما تولد، نشر و توزیع است که محقق و نویسنده را پایبند و وفادار نگه می‌دارد، یعنی‌ اگر در آن مرحله حال‌ آن‌ها خوب نباشد، حق انتخاب خواهند داشت، محقق و مولف حقوق بگیر سازمان کار ما نیست، آدم‌ها تعهد محضری ندارند که همۀ کارهایشان را با ما انجام داده و به انتشار برسانند. و این اصطلاح بین نویسنده ها و محقق‌ها شکل گرفته که همۀ تخم‌مرغ‌هایت را در سبد یک ناشر نگذار! و بعضی‌ها کل سبد را خالی می‌کنند و در سبد دیگری می‌برند؛ این‌ها جاهایی است که باید روی آن‌ها فکر شود و تاملات و بهسازی‌هایی می‌شود صورت بگیرد که آدمِ اثرِ یکی عالی ما، اثرِ 2، 3 و 4 خود را هم با همان سازمان نشر کار کند، رصد آماری در این زمینه مثلاً 5 سال اخیر نتایج خوبی نمی‌دهد و این است که در فحوای کلام مدیران ارشد حوزه است که این نویسندگان و محققان را حفظ کنید ولی این حفظ کردن اقتضائاتی دارد و به یک بخش نیست، فقط به من  به‌عنوان مشاورِ تحقیق و مشاورِ تالیف نیست، در گردنه‌های دیگر گَزندگی‌هایی ممکن است باشد که نویسنده ترجیح بدهد کوچ کند. ـ تجربۀ شما در این چند سالی که در کار نشر کتاب بودید و تحولی که نسبت به سال‌های گذشته در این چند سال اخیر می‌بینید، آیا این فکر را در ذهن شما ایجاد نکرده که شاید کتاب دیگر فایده نداشته باشد و دیگر خوانده نشود و شاید بهتر باشد که کلاً تمرکز را از روی این حوزه برداریم و روی مدیوم‌های دیگر کار کنیم؟ اگر موضوع به فکر ما هم نرسیده باشد، به صورت پرسش و تذکر و تلنگر به ما ارائه شده که تاریخ، زمانه و تکنولوژی در چه جایگاهی قرار دارد. در اندیشۀ فردی‌ام و حس و حالی که نسبت به مطالعه دارم، قرابت و انس با کتاب، به معنای همین شاکلۀ فیزیکی‌، به گونه­ای است که بروم روبه­روی قفسه بایستم، انتخاب کنم و از قفسه بیرون بکشم و آن را باز کنم و مقابل دیدگان خودم بگیرم. روی صندلی به صورت درازکش، نیم‌خیز و یک رو بخوابم و مطالعه کنم. احتمالاً تا انتهای تاریخ، چرخ بر قاعدۀ گردالی خواهد چرخید و آن‌هایی که به چرخ مثلثی فکر می‌کنند، به خطا رفته­اند. هرگز یک چرخ به اشکال مثلثی، ذوزنقه و هشت‌ضلعی منتظم نخواهد شد. کتاب را همین گونه می‌بینم ولی هرگز منکر یا مخالف سایر گونه‌ها نیستم. در شکل‌گیری رویکردهایی که در ذائقه‌ها ایجاد می­شود و نسل جوان تربیت می‌شود.، باز هم به آن دیدگاه قائل هستم که «چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند»، می‌گویم برای این‌ها فرهنگ‌سازی نشده و این‌ها دوست دارند مینیمال و کوتاه در فضای مجازی بخوانند، در حد استوری و داستانک تحمل می‌کنند. گاهی احساس می‌کنم در تربیت فرهنگی این نسل­ها ضعف وجود دارد و دلیل استقبال از این شیوه مطالعه الزاماً‌ جذابیت قالب مینیمال و کوتاه نیست. این برآمده از نوع زندگی شتابزده و فست­فودی است. اما انتهای عوامیّت وجودم به من می‌گوید معجزۀ پیامبر خاتم کتاب بود و این معجزه بی‌حساب نیست. کتاب به‌عنوان معجزۀ آخر از آسمان بر بشر نازل شده است. برای من قرآن در قالب کتاب، کتاب است و نمی‌توانم آن را مینیمال در نظر بگیرم. گزیده، تلخیص، درک مفهومی و هزار فهرست‌نویسی را می‌شود راجع به‌ آن انجام داد ولی به خودش نیازمند و وابسته هستیم. در مورد سایر موضوعات هم کتاب ایده‌آل این است که در هر قالب و ژانری منتشر شود. شاید بگویید من برای دوره‌ خاصی هستم، ولی به هیچ‌وجه نتوانستم نسخه الکترونیکی رمانی را به پایان برسانم. پیش آمده است برای کلاسی نیاز داشته باشم و نسخه الکترونیکی کارِ خوانده‌‌شده‌ای را نگاه کنم، اما نسخۀ الکترونیکیِ کتاب صفر جدیدی را نمی‌توانم بخوانم؛ مادربزرگی داشتم که می‌گفت: «نَنه موقع خوندن خط ببر با چشمت تا خوب حالیت بشه!» این خط ببر، خط بردن با چشم، احساس می‌کنم در مطالعه خیلی تعیین‌کننده است! مانیتور یک لایه‌هایی دارد، یک صفحاتی دارد، یک بینابینی‌هایی است که حائل می‌شود، انگار خوب درک اتفاق نمی‌افتد. خیلی از متون‌ را روی فایل و صفحه می‌خوانم، یک چیزهایی هم از آن دریافت می­کنم، ولی وقتی به شیوه کتاب آن را می‌خوانم، به درک جدی‌تری می‌رسم. این جمله در کنترل کیفی کتاب‌ها رایج است که به صفحه مانیتور اکتفا نکنید، خروجی بگیرید، در خروجی خودش را نشان می‌دهد. به این قائل هستم که نسخه کاغذی کتاب الی‌الابد خواهد بود، یعنی تغییر نمی‌کند. طبعاً به دلیل زیرساخت‌های که فراهم شده و صرف هزینه‌­هایی که در حوزۀ تکنولوژی انجام شده است، باید از دستاوردهای آن استفاده کرد. امروزه نسل‌هایی شکل گرفتند که کتاب صوتی برای آن‌ها دلنشین است. فرهنگ استفاده از هدفون و هندزفری در دهه‌های گذشته نبود، اما الان نسل‌هایی آموخته شدند و با این وسیله به خواب می‌روند، راه می‌‌روند، با هندزفری مسیرهای طولانی را طی می‌کنند، طبیعتاً در شب تاریک و یک مسیر مسافرتی که سرنشین‌های یک اتوبوس همه مخالف روشن بودن برق و مانیتور و چراغ هستند، کتاب صوتی در آن تاریکی برای آدمی که خوابش نمی‌آید، کارایی دارد. ولی من احساس می‌کنم کتاب در این فیزیک ِ معمول به حیات طیبۀ خودش ادامه خواهد داد. با یک دل­زدگی که شاید حدود یک دهه و یا میانه‌های این دهه نسبت به سایر دستاوردها و اقلام تکنولوژیک ایجاد خواهد شد، دوباره یک بازگشت وفادارانه نسبت به آن اتفاق خواهد افتاد.  یعنی دوباره به کتاب پناه خواهند جست. اگر الان یک رگه‌ها و یک قشرهایی از اجتماع بی‌اعتنا هستند، در عوض بسیاری از اهل فضل، بسیاری از علاقمندان اصیل کتاب که مثل من فکر می‌کنند، به لحاظ محدودیت محل سکنی،‌ فیزیک کتاب برای آن‌ها حجیم و دردسرساز است. یعنی اقبال درونی و روحی او به کتاب است و آن کتاب را از کتابخانه امانت می‌گیرد و می‌خواند. چون جایی برای نگهداری آن ندارد و یک بخشی از افت استفاده از کتاب فیزیکی مسئله اقتصادی جامعه است. هزینه­های بالای اقتصادی مانع از خرید کتاب می‌شود؛ ولی آدمی که نخریده به معنای اینکه از این مدل خوشش نمی‌آید نیست، بلکه مسئله اقتصادی است. در بحث سکونت‌گاه‌های موقت و رویای آدم‌های مستاجر این است که وقتی از مستاجری خلاص شدند، کتاب‌های موردعلاقه‌شان را به صورت نسخه فیزیکی داشته باشند. فی­الحال یک دورۀ گذرای انتقالی است و به امید پایان مستاجری! ولی زیست‌گاه‌های کوچک‌شده و محدود که جایی برای چیدمان کتاب باقی نمی‌گذارد در انتخاب رویکردها خیلی تعیین‌کننده است. می‌خواهم بگویم همۀ‌ این رویکردها، از سر عشق و انتهای قلب و با اطمینان‌خاطر نیست، بلکه از سر ناچاری و اقتضائات است که به سایر اشکال می‌روند. البته باید در نظر داشت، علم و دانایی که از طریق کتاب اتفاق می‌افتد محدود به هیچ کدام از اشکال آن نیست. با همه اشکالش متصور است و نباید تعصب داشت.‌ آن مطلبی که در ابتدا عرض کردم، دیدگاه شخصی من است که کسی را اجبار نمی‌کنم. ممکن است به فرزندم هم کمی شرح و بسط بدهم، ولی باز هم درنهایت می‌دانم او دارد کتاب صوتی را با هدفون می شنود. وقتی یک صداپیشه، صدای تاثیرگذاری پیدا کرده و این صدا برای یک ملت و یک نسل نوستالژیک شده، چه اشکالی دارد که با صدای او آثار شاخص جهان را گوش کنند؟ ولی من آن عوام هستم که قرآن معجزه‌ای است که به صورت کتاب بوده و بعد مادربزرگم می‌گفت نَنه خط ببر تا بفهمی و خط بردن زمانی است که کتاب در دست من باشد.   ادامه دارد...

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • نوری ۱۳:۲۹ - ۱۴۰۱/۰۹/۲۰
    با سلام و احترام لذت بردم. صحبت های استاد قاسمی پور که امروز توفیق آشنایی با ایشان را پیدا کردم، واقعاً به دلم می نشیند. برای استاد آرزوی سلامتی دارم و از شما هم ممنونم.