فاطمه نعمتی- سهشنبه ۱۷ بهمنماه؛ شب شده است، من ماندهام با دو پایی که از نشستن بر صندلی سنگین شدهاند. فیلم قبلی تازه تمام شده بود و حدود یک ربع وقت داشتم خودم را به سانس فیلم «باغ کیانوش» برسانم. از ساختمان اندیشه حوزه هنری بیرون آمدم و در سرمای شب به دنبال نوشیدنی گرم گشتم. کافه بسته بود و در محوطه، چای رایگان میدادند. در لیوان کاغذی چای پررنگی برایم ریخته شد که البته مایل بودم کمرنگ باشد. در همان حین که با اثرات روحی فیلم قبلی درگیر بودم، پلهها را دوباره بالا رفتم و بلیتم را نشان دادم تا بار دیگر بر صندلی بنشینم و اینبار فیلمی کاملا متفاوت ببینم؛ چون مخاطبش دیگر فقط بزرگسالان نبود، حالا من بودم و پرده سینما که قرار بود یک فیلم نوجوان ایرانی نمایش دهد. چه ترکیب قشنگ و امیدبخشی میتواند باشد: فیلمِ نوجوانِ ایرانی!