داود ضامنی نویسنده و پژوهشگر، معتقد است: آوینی سینما را یک «هنر تکنولوژیک» میدانست که علاوه بر وجوه فنی، هنر را نیز در خود دارد. به گزارش پایگاه خبری حوزه هنری، داود ضامنی نویسنده و پژوهشگر درباره آراء سینمایی شهید آوینی مقالهای نگاشته است که در ادامه میخوانید: گمان میکنم کسانی که آثار و نوشتههای شهید آوینی درباره سینما را خوب مطالعه کردهاند، با این نظر بنده موافق باشند که آوینی سینما را برای خود به امری پروبلماتیک تبدیل کرده بود. پرسش آوینی از سینما به ذات و جوهره آن برمیگردد. پرسش او فراتر از مسأله فرم و محتوا بود. مسأله آوینی «ماهیت سینما» بود. آوینی بحث خودش را درباره ماهیت سینما با انتقاد از نظام آموزشی در دانشگاهها و مدارس سینمایی آغاز میکند. او معتقد بود در مدرسههای سینمایی به جای «فلسفه سینما»، تاریخ سینما تدریس میشود. وی معتقد بود سینما یکی از محصولات تکنولوژیک تمدن غرب است که نمیتوان آنرا جدا از مجموعه کلی تمدن غرب شناخت. از نگاه آوینی اصالت «روش» و «ابزار» از خصوصیات ذاتی و ماهوی تمدن غرب است. جهان غیرغرب ابتدا مسحور همین ابزار و روش شد و از این طریق «غایات» آنرا نیز پذیرفت. آوینی سینما را یک «هنر تکنولوژیک» میدانست که علاوه بر وجوه فنی، هنر را نیز در خود دارد. البته منظور آوینی از تکنولوژی، معنای هایدگری آن است. آوینی علاوه بر ویژگی تکنولوژیکبودن سینما، تعلق آن به مخاطب عام را از لوازم ذاتی سینما قلمداد میکرد و معتقد بود: سینما یک هنر محض مثل نقاشی یا رمان نیست. سینما با مردم شکل میگیرد. به همین خاطر خصیصه «جذابیت» و «استغراق» در سینما مهم است. از منظر شهید مرتضی آوینی، جذابیت و استغراقِ تماشاگر برای فیلم، امری لازم است، اما کافی نیست. بلکه بایستی به مرزهای جاذبیت و جایگاه «خودآگاهی تماشاگر» نیز پرداخته شود. از دید او ما دو نوع جذابیت و استغراق در فیلم داریم: یکی «استغراق مثبت» که قادر است مجموعه ترسها، خشمها و هیجانات تحریکشده در فیلم را در خود حل کند و دیگری «استغراق منفی» که مانع آزادی و عقل تماشاگر میشود. استغراق مثبت از دید آوینی مفهومی شبیه «پالایش» یا کاتارسیس دارد که ارسطو در کتاب فن شعر خود از آن سخن گفته و اظهار میکند تراژدی در نهایت، انسان را به یک پالایش یا کاتارسیس میرساند. البته شدت استغراق در بین تماشاگران فیلم متغیر است. آنچه که از نوشتههای آوینی میتوان فهم کرد این است که شدت استغراق از دید آوینی به «نفس» شخص بر میگردد. او اعتقاد داشت که اثر فیلم نه در پایانبندی و تیتراژ پایانی، بلکه در نفس مخاطب و دیالکتیک مخاطب و فیلم رخنمایی میکند. آوینی در مورد نسبت فرم و محتوا در فیلم اعتقاد داشت: «رابطه فرم و محتوا شبیه رابطه بدن و روح است. این فرم است که محتوا را میسازد». برای فهم درست فیلم، میبایست ابتدا فرم و «بیان سینمایی» را شناخت نه اینکه در محتوا متوقف شد. تقطیع ماهیت سینما به فرم و محتوا، از دید سید مرتضی آوینی اصلاً صحیح نیست. بلکه او سینما را یک کلیت واحد میدانست. وی معتقد بود با تکنیک در سینما «نحوی انکشاف» صورت میگیرد که در عین حال هم متضمّن «صورت» است هم متضمّن «معنا». آوینی در تأملاتش در باب ماهیت سینما این پرسش را مطرح میکند که: آیا میتوان در فُرم سینما هر محتوایی را ریخت؟ پاسخ آوینی منفی است. پس واقعیت را چطور میتوان در فرم سینما بیان کرد؟ آیا فیلمساز حق دارد از هر نمادی برای بیان واقعیت استفاده کند؟ آوینی به این سؤال پاسخ منفی میدهد. چون معتقد بود فیلمسازی که به دنبال نمادسازی است، اسیر «سوبژکتیویسم» خواهد شد. به همین دلیل او استدلال میکرد سینما هنر مدرن نیست؛ چون هنر مدرن به دنبال سوبژکتیویته است. سوبژکتیویسم راهی به حقیقت و واقعیت ندارد. چرا؟ چون هنرمندِ مدرن مسئله شخصی خود را در اثرش طرح و دنبال میکند. پس چطور میتوان از فرم سینما راهی به واقعیت پیدا کرد؟ آوینی پاسخ میدهد: تنها با بهرهگیری از «نمادهای فطری» و سمبلهای فطری این کار میسر خواهد شد. آوینی مبنای این نظریهاش را از آموزههای قرآنی و دیدگاههای شهید مطهری در باب فطرت وام میگیرد. در نظریه فیلم شهید آوینی، سینما نمیتواند بازتاب واقعیت باشد. او تحقق واقعیت در سینما را غیرممکن میداند. چون معتقد بود ما در سینما همواره با روایتی از واقعیت یا به زبان دیگر واقعیت برساخته و حداکثر بُرشی از واقعیت مواجه هستیم. او اظهار میکند البته واقعیت دو سطح دارد: واقعیت به مفهوم دنیایی، زمینی و بشری و واقعیت به مفهوم نفسالامر آن. او قائل بود که در دنیای بیرون «رئالیته» وجود دارد نه واقعیت. آوینی برای تشریح فهمی که از «واقعیت سینمایی» بهدست آورده بود به تمثیل متوسل میشود. او در جایی گفته: واقعیت سینمایی شبیه رویاست. همانطور که رؤیا بازتابدهنده جهان درون افراد است، فیلم هم بازتابدهنده جهان درون فیلمساز است. از دیدگاه آوینی آن چیزی که مرز فیلم مستند را از فیلم داستانی متمایز میکند، استناد به واقعیت سینمایی است. آوینی معتقد بود سینمای مستند خاستگاهاش واقعیت بیرونی است و سینمای داستانی خاستگاهش را از واقعیت درون فیلمساز الهام میگیرد. آوینی به چهار مانع تحقق واقعیت در سینما در کتابش اشاره میکند که عبارتند از: 1- فاصله بین کارگردان و فیلمبردار 2- سنگینی تجهیزات سینما 3- واکنش خود به خودی فیلمبردار 4- استریلیزاسیون استریلیزاسیون – به عنوان مثال در مستندهای روایت فتح - یعنی بردن همه چیزِ جنگ درون یک فضای ساختگی. آوینی و تیمی که با او کار میکردند به تدریج دریافتند که از طریق گفتوگو و مصاحبه میتوان به واقعیت جنگ پیبرد. از نظر آوینی «مصاحبه» بهترین روش برای کشف حقیقت و واقعیت سینمای جنگ است. آوینی بعدها اسم این سبک فیلمسازیاش را «اشراق» نامید. اشراق یعنی عدم تصرف در واقعیت. اشراق یعنی آیینهسان بودن. شهید آوینی معتقد بود غایت فیلمساز بایستی دستیابی به «واقعیت بدون تصرّف و دستکاریشده» باشد. و این در سینمای مستند آن هم از نوعی که آوینی آنرا تجربه و ابداع کرد، شدنی است. اما در سینمای داستانی امری است نزدیک به محال. البته از نظر آوینی، سینما ظرفیت بازتاب واقعیت جهان را دارد؛ اما بینهایت دشوار است. از نظر او رسیدن به این مرز تنها و تنها یک راه حل دارد و آن هم «آیینهسانی» یا ایندکسیکالیته است. آینهسانی یعنی این که این آفرینش مجدد تا آنجا نزدیک به واقعیت باشد که انگار هیچ تصرف و تغییری در آن صورت نگرفته است. چطور این اتفاق صورت میپذیرد؟ آوینی پاسخ میدهد: فیلم، اثر هنری فیلمساز و مظهر روح اوست. و از این لحاظ همان قدر به واقعیت نزدیک است که سازندهاش. فاصله میان فیلم و واقعیت به «التفات وجودی» مؤلف وابسته است. التفات وجودی یعنی رابطه میان انسان و جهان. به میزانی که رابطه وجودی فیلمساز و واقعیت شکل گیرد این واقعیت در اثر او هم ظهور میکند. پس برای نزدیکشدن به واقعیت باید فرد از «خود» شروع کند. شاید بیراه نباشد اگر بگوییم این جمله، کلیدیترین و اصلیترین نظریه آوینی درباره «ماهیت سینما»ست. آوینی با اشاره به آینهگونگی هنر سینما، معتقد بود: زمانی که آینه در برابر مردم باشد واقعیت شکل میگیرد و اگر بهطرف خود فیلمساز بچرخد این سوبژکتیوته است که تبلور مییابد. وی با اشاره و بهرهگیری از بحث فطرت که در آثار شهید مطهری طرح شده، میگوید: در گفتوگوی میان سینماگر با فطرتِ تماشاگر، میشود به واقعیت نزدیکتر شد. اما اگر کارگردان در لابهلای اثرش صرفاً با خود نجوا کند به ورطه سوبژکتیویسم فرو میغلطد. فرجام سخن این که دغدغه آوینی در سینما «کشف حقیقت» بود نه صِرف ساختن فیلم. او معتقد بود و گویا میخواست بگوید به سینما جور دیگری هم میتوان نگریست. آوینی قطعاً به همه پرسشهایی که در باب ماهیت سینما وجود دارد پاسخ نداده است. اما کوششهای نظری او و تأملاتی که در باب فلسفه سینما داشته واقعاً تحسینبرانگیز است. شاید اگر شهید آوینی امروز زنده بود با توجه به تغییرات عمدهایی که در سینمای جهان رخ داده، برخی آراء و نظراتش هم تغییر میکرد. اما به جرأت میتوان گفت در سینمای بعد از انقلاب، شاید به تعداد انگشتان یک دست نظریهپرداز سینما نداشتیم و البته شهید آوینی علاوه بر تجربه فیلمسازی، یک نظریهپرداز هم بود. به همین خاطر میتوان آثار و نوشتههای او را بارها و بارها خواند و معارف تازهای از دل آن صید کرد. انتهای پیام/
داود ضامنی نویسنده و پژوهشگر، معتقد است: آوینی سینما را یک «هنر تکنولوژیک» میدانست که علاوه بر وجوه فنی، هنر را نیز در خود دارد.
نظر شما