به گزارش روابط عمومی حوزه هنری انقلاب اسلامی، سیصد و هفتاد و چهارمین «شب خاطره» پنجشنبه ۶ آذرماه با پخش کلیپی از شهید حاجی زاده آغاز شد و این محفل خاطرهگویی را تبدیل به فضایی کرد که جریان پیروزی انقلاب بازخوانی شود و سه راوی که از نظامیان دوره انقلاب بودند با خاطراتشان به بررسی شکلگیری این مسیر بپردازند.
بهرامعلی طاهری که نخستین راوی این «شب خاطره» بود گفت: بیست ساله بودم که در یکسری از کارخانجات صنایع دفاع فعلی که آن زمان صنایع نظامی گفته میشد، خدمت میکردم. من با توجه به ریشههای فرهنگی که داشتم نتوانستم ساکت بمانم و شروع به فعالیتهای مذهبی و تبلیغی بخصوص در جمع پرسنل کارخانه، کارگران و مهندسان آن کارخانه کردم.
وی ادامه داد: در آن دوره حوزه علمیه ماهانه مجلهای چاپ میکرد و من به واسطه ارتباط با حوزه علمیه پخش و ثبت اشتراک آن را برعهده داشتم و مردم را دعوت به حضور در جلسات میکردم. سال ۱۳۵۵ دانشجو بودم نوشتهای به چند پرسنل کارخانه صنایع دفاع دادم که در جلسه روز جمعه آن هفته شرکت کنند. یکی از نوشتهها در جیب یکی از همکارانم بود که ساواک او را دستگیر کرد. صبح که به کارخانه آمدم. همان لحظه شنیدم که میگویند «خودش داره میاد» یکسری افراد جلویم را گرفتند. بلافاصله ماشینی آمد و من را سوار کردند و پتویی به سرم کشیدند و به سمت بازداشتگاه بردند. در زندان دوستم را دیدم و به او گفتم که چیزی نگوییم و نسبت به همه چیز اظهار بیاطلاعی کنیم. بعد از بازجویی و شکنجه سه ساله، ساواک ما را رها کرد چون دوستانم بعد از دستگیریام به منزلم رفته بودند و کتابخانهام را که کتابهای ممنوع در آن دوره مثل «حکومت اسلامی» امام (ره) را داشت، خالی کرده و به خانه همسایهها برده بودند و رژیم پهلوی نتوانسته بود چیزی از من بدست آورد.

او با اعلام اینکه زمینههای فعالیتهای تبلیغاتی اسلامی و ضد رژیم شاهنشاهی را از قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در نیروهای مسلح آغاز کرده بود اظهار کرد: نیروهای مسلح بیشتر از دیگر فضاها فعالیتش در انقلاب اسلامی اثربخش بود چراکه این انتظار نمیرفت که با همه سختگیریها کسی دست به کارهای تبلیغات اسلامی بزند. وقتی انقلاب شروع شد ارتش سریعا به مردم پیوست چراکه بدنه ارتش بدنه سالمی بود و ارتشیان با مردم بودند و خانوادههایشان در همین اجتماع زندگی میکردند. آنها افرادی ریشهدار بودند.
بهرامعلی طاهری با اشاره به موزه عبرت که شکنجهگاه زندانیان رژیم پهلوی بود گفت: اشخاص بعد از دستگیری به جایی که امروز موزه عبرت نامیده میشود، برده میشدند و بعد به زندانهایی مثل اوین و زندان قصر. دستگاههای شکنجه عجیبی آنجا بود که هنوز هم یادآوری آن عذابها حالم را بد میکند. در موزه عبرت دستگاهی به نام آپولو وجود داشت و یک سلول کوچک که زندانی را به هر وسیله داخل آن قفس میکردند. بعد از ورود به قفس، شکنجهگران که عموما به آنها دکتر گفته میشد، از زیر هیتر روشن میکردند و زندانی میسوخت. اگر کسی صدایش بالا میرفت با شلاق او را میزدند. این شکنجه تاحدی آزاردهنده بود که بعد از بیرون آمدن از قفس تا چند روز زندانی حتی نمیتوانست تکان بخورد.
وی افزود: بازجویان با وقاحت به ما میگفتند قرآن بخوانید ولی به تفسیر و معنای آن توجهی نداشته باشید. در آن دوره نهجالبلاغه مخصوصا برای نیروهای مسلح ممنوع بود.
در ادامه سیصد و هفتاد و چهارمین محفل «شب خاطره» محمدحسن پورجمعه به عنوان دومین راوی به بیان خاطرات خود پرداخت و گفت: ۳۱ سال در ارتش بودم. خانواده بسیار فقیری داشتم و بخاطر همین فقر هم وارد ارتش شدم. با کسب اجازه از شهید بهشتی و رهبری به ارتش آمدم تا ببینم و اعلام کنم که در ارتش چه خبر است و چه کسانی مسلمان هستند و چه میکنند. دورههایم را در آمریکا طی کردم و در هوانیروز مشغول شدم. در آنجا متوجه شدم که بدنه ارتش عموما افرادی مذهبی هستند همه اهل نماز و روزه بودند و اکثرا نه بخاطر شاه بلکه برای حفظ وطن وارد ارتش شده بودند.
ماجرای کفن و کتابهای امام
وی افزود: من اولین کسی بودم که از طرف ارتش خدمت امام (ره) در عراق رفتم. سال ۱۳۵۳ اوج قدرت شاه بود و من برای دیدن امام خمینی (ره) عازم عراق شدم و با اینکه اولین بار بود که به این کشور میرفتم و زبان عربی نمیدانستم گنبد حرم امیرالمومنین (ع) را نشانه قرار دادم و کوچههای نجف را برای دیدن امام میدویدم. وقتی خدمت امام رسیدم از ساعت ۴ بعدظهر تا ۵ صبح فقط وقت داشتم تا با ایشان ملاقات کنم. امام را دیدم ایشان فرمود سلام من را به ارتش برسانید و چند کتاب و رساله به من دادند و گفتند که به تهران ببرید. در زمان برگشت از نجف به کربلا و بعد به بغداد رفتیم و من در کربلا یک کفن خریدم و کتابها را درون آن گذاشتم. تا آن زمان فکر نمیکردم که در فرودگاه بغداد وسایل ما را بازرسی کنند. آنجا نیروهای عراقی به همراه نیروهای اطلاعاتی ایرانی شروع به جستجوی وسایلمان کردند تا ببینند چه با خود به همراه میبریم. نیروهای عراقی وسایل تک تک ما را زیرورو میکردند، دو نفر مانده بود تا نوبت به من برسد به سمتی که حس کردم حرم امیرالمومنین (ع) آن سو است رو کردم و در ارتباطی دلی گفتم «یا علی دستم به دامنت، من زن و بچه دارم. به من رحم کن، نمیخوام اینجا و برای این بمیرم» همان لحظه نوبت به من رسید و نیروی عراقی در حالیکه به کفن اشاره میکرد گفت «این چیه؟» گفتم «کفن» و او همان لحظه فحشی داد و من ساک را برداشتم و آمدم. آنها کیف همه را زیر و رو میکردند اما وسایل من را جستجو نکردند.
اعلام همبستگی با مردم
او با اشاره به ارتباطش با نظامیان اعلام کرد: وقتی امام (ره) اعلام کردند که نظامیها از ارتش فرار کنند خدمت شهید بهشتی رفتم که در ارتش بمانم یا بروم. آقای بهشتی گفت اگر میخواهید بروید حداقل کاری انجام دهید. بعد از آن جلسهای تشکیل شد و تصمیم گرفتیم نظامیان را جمع کنیم و در سبزه میدان اصفهان اعلام همبستگی با مردم کنیم. همانطور که لحظه به لحظه به تعداد نظامیان اضافه میشد و مردم دور ما جمع میشدند پلاکاردی که همبستگی ارتش و مردم را نشان میداد، را باز کردیم. همه متعجب بودند و ما فریاد میزدیم «مرگ بر شاه، زنده باد خمینی» خبر این حرکت نظامی به رضا ناجی فرمانده نظامی اصفهان رسید و او دستور داد گارد حکومت نظامی برای دستگیری ما حرکت کند. امام جمعه اصفهان هم آمده بود و میگفت امام (ره) با او تماسی برقرار کرده و شنیده که عدهای نظامی تظاهرات کردهاند و رفت تا این خبر را به رهبر، شهادت دهد. فردای آن روز خواستیم وارد اداره شویم غافل از اینکه همه فهمیدهاند که ما چه کردهایم. نظامیان یک به یک میآمدند و میگفتند که چرا به ما چیزی از این تظاهرات نگفتید. عدهای گفتیم امروز هم همین کار را انجام دهیم تا همه ملحق شوند. نزدیک به ۵ هزار نفر به سمت درِ پادگان راه افتادند تا با حرکت به سمت چهارباغ همبستگی خود را با مردم اعلام کنند.

این راوی شب خاطره افزود: فردای آن روز دیدم درهای پادگان را بستهاند و فردی فریاد میزند که پورجمعه کیست؟ خواستم به سمتش بروم که در میانه راه فردی گفت «فلانی گفته نیاین تو» بعد انقلاب حکم اعداممان را دیدم و فهمیدم که آن روز میخواستند اعدام صحرایی کنند. در پی فعالیتهایی که داشتم به زندان خاش تبعید شدم ولی در مسیر فرار کردم و توانستم به بیت امام (ره) بروم تا ایشان از پاریس بازگردند.
در ادامه ضمن اجرای سرود، کودکان حاضر در این محفل خاطرهگویی سرود «سلام فرمانده» را خواندند و برای دقایقی مورد تشویق قرار گرفتند.
قنبر راسخ دبیر فجرآفرینان نیروهای مسلح که سومین راوی «شب خاطره» بود پشت تریبون حاضر شد و گفت: فجر آفرینان نظامیان در رژیم پهلوی بودند که علیه آمریکا، اسرائیل و انگلیس فعالیت داشتند. آنها از سه ماه تا ابد محکومیت داشتند و وقتی انقلاب به رهبری امام خمینی (ره) پیروز شد به ارتش بازگشتند. بر همین اساس ما هم رزمندههای قبل و هم بعد انقلاب هستیم.
وی با اشاره به هستههای مقاومت در ارتش شاهنشاهی، توصیحاتی مبنی بر اینکه در رژیم پهلوی دو گروه فعالان سیاسی و مبارزان و زندانیان سیاسی وجود داشته است، ارائه کرد که موسی نامجو از جمله آن فعالان سیاسی دستهبندی میشد.
تمام بدبختیهای ملت ایران از اوست
این راوی همچنین در خاطرهاش بازگو کرد: از سعید شریفی که پیش از انقلاب هم روحانی بود ویژگیها و خصوصیات یزید و معاویه و ... را شنیده بودم و وقتی وارد ارتش شدم میدانستم که فردی چون شاه همان معاویه است. آن زمان در کارخانجات سریM امکانات زرهی، تانک و توپ را بازسازی میکردیم و در انبار صنعتی ابزارآلات را تحویل میگرفتیم. در آنجا مجسمه شاه وجود داشت که به صورت نیم تنه روی میز قرار گرفته بود. ما هر روز با دستمان محکم به سر مجسمه میزدیم و میگفتیم که تمام بدبختیهای ملت ایران از اوست. سال ۱۳۵۳ روی دیوار ارتش مرگ بر آمریکا و رژیم رضا شاهی را مینوشتیم و بابت همین هم محکوم به ۵ سال و ۴ ماه زندان شدیم تا اینکه امام ما را آزاد کرد.

وی با اشاره به تفاوت مبارزان مذهبی و غیرمذهبی در رژیم پهلوی اظهار کرد: مبارزان غیرمذهبی هم علیه پهلوی مبارزه میکردند ولی هدفشان دستیابی به ایران وابسته و تجزیه آن بود ولی مبارزان مذهبی هدفشان امت واحده بود. کمیته مشترک ساواک را هم شهربانی ایجاد کرد و با آوردن ۸۰ نوع دستگاه شکنجه به جایی که امروز موزه عبرت نام گرفته سعی در نابودی جوانان و فرهیختگان ما داشت. ساواک از کلاهی شبیه کلاه فضانوردی به همراه کابل برقی و دستی و سیمهای کنار دیوار برای شوک الکتریکی استفاده میکرد و ما را شلاق میزد. ما در زمان شکنجه برای اینکه قدرت بیشتری بگیریم نام ائمه را به زبان میآوردیم ولی سوال اینجا بود که اعضای حزب توده و کمونیستها چه فریادی میزدند؟ آنها معتقد بودند که دین افیون و ضد تمدن است اما در زمان شکنجه و در نهایت تعجب امام حسین (ع) را صدا میزدند. ما این موضوع را بررسی کردیم و متوجه شدیم که زمانیکه اسلام وارد ایران شد و عزاداری حسینی انجام شد، طنین یا حسین و یا زهرا در فطرت ما جان گرفت و همین باعث میشود که افراد در زمان وحشت هم نام این بزرگان را فریاد زنند.
در بخش پایانی محفل شب خاطره و پی از اقامه نماز مغرب و عشا، انیمیشن «یوز» پخش شد.
نظر شما