۱۴۰۳.۱۰.۱۲

صد و سومین کلاس مثنوی‌خوانی محمدرضا سنگری با موضوع قضا و قدر برگزار شد.

به گزارش روابط عمومی حوزه هنری انقلاب اسلامی، طبق روال هر جلسه صد و سومین کلاس مثنوی‌خوانی هم با غزل‌خوانی حشمت‌الله نوروزی آغاز شد و در ادامه محمدرضا سنگری به تحلیل مفاهیم شعر خوانده شده پرداخت.

تفاوت نظر و درنگ

وی در این کلاس گفت: یکی از دعوت‌هایی هم خواستگاهش در درون ما است و هم فرهنگ اعتقادی ما به آن پرداخته است، بحث نظر است. ما یک رویت داریم که نگاهی است بر سطح یک پدیده ویک درنگ.

سنگری ادامه داد: نظر به معنای دیدن است. افراد با دیدن و رویت کردن چیزهای بدیع به چشمشان می‌آید که ممکن است شتابان از کنار آن عبور کنند یا فرصت درنگ یا حوصله تامل در آن را نداشته باشند یا آن چیز مسئله‌شان نباشد بنابراین از کنار پدیده‌هایی که اگر کمی درنگ کنند بستر زندگی‌شان تغییر می‌کند، گذر می‌کنند.

مدرس کلاس مثنوی‌خوانی ساده‌انگاری را عاملی دانست که فرصت درک را از انسان می‌گیرد.

وی عنوان کرد: وقتی در دیدن یک پدیده می‌ایستیم، رفت و آمدی بین چشم و اثر ایجاد می‌شود و اگر گره‌خوردگی با درون پیدا کند انسان را با یگانگی می‌رساند. وقتی کنار یک پدیده می‌ایستیم و به آن نظر می‌کنیم از آنچه دیده می‌شود فراتر می‌رویم.

وی عبور را عبرت معنا کرد و افزود: وقتی در پدیده نمانیم و از آن عبور کنیم به تدبر می‌رسیم. رویت ما را به نظر و نظر ما را به عبرت و تدبر می‌رساند و اگر در تدبر درنگ بیشتر داشته باشیم به ملکوت یک شی می‌رسیم. بر همین اساس وقتی شی‌ ملکوتش را نشان می‌دهد که این مراحل اتفاق افتد. در این بین هرکس از آن عبور کند از جنس سرو می‌شود و سرسبزی و ایستادگی در او شکل می‌گیرد.

محمدرضا سنگری در صد و سومین کلاس مثنوی‌خوانی به داستان مولانا درباره کلام هدهد در میان جمعی از پرندگان و اشاره به توانایی‌هایش پرداخت و گفت: وقتی نوبت به هدهد رسید تا از توانایی خود بگوید، هدهد گفت که من می‌توانم در راه‌های طولانی همسفر حضرت سلیمان باشم و هرجا که آب باشد را تشخیص دهم. زاغ حسود اعتراض کرد و به هدهد قصه بچه‌ای که برای گرفتن هدهد دام پهن کرد را مطرح کرد و انتقاد کرد که اگر قدرت تشخیص داری چرا در دام صیاد می‌افتی؟ هدهد در پاسخ گفت که وقتی قضا و قدر باشد چشم‌ها بسته می‌شود.

وی افزود: مولانا علاقه شدیدی به قضا و قدر دارد و در جای جای دفتر مثنوی می‌توان آن را یافت و به گفته او این قصه تمام ندارد. همانطور که وی در شعر «هم‌چنین بحث است تا حشرِ بشر/ در میان جبری و اهل قدر» هم گفته گاه جبر و گاه قدر برای ما اتفاق می‌افتد. هیچ چیز نمی‌تواند این بحث را تمام کند الا عشق. عشق پایان‌بخش این بحث می‌تواند باشد. عشق می‌تواند فریادرس ما باشد و این ماجرا را تمام کند و تمام وسوسه و درگیری را در ما تمام کند چون عاشق هیچ وقت نمی‌پرسد چرا این اتفاق افتاد. عاشق می‌داند که اگر پرسش کند فرصت را از دست می‌دهد همچون موسی که فرصت همراهی خضر را از دست داد.

مشکلات محصول کنش و رفتار ما است

سنگری اظهار کرد: مولانا وقتی بحث قضا و قدر را مطرح می‌کند می‌گوید چرا داوری‌هایمان غلط است و مسائل را درست تحلیل نمی‌کنیم؟ مولانا می‌گوید ما متوجه نیستیم که گاه آنچه اتفاق می‌افتد حاصل کار خودمان است و ما در بیرون دنبال متهم می‌گردیم. همانطور که در آیه ۴۴ سوره یونس آمده که «به خودمان ظلم می‌کنیم»، پس بهترین کار این است که ببینیم سهم ما از اتفاقات چیست. بر همین اساس بسیاری از مشکلات محصول وجودی خود ما است و بسیاری از مسائل روزگار ما نتیجه کنش و رفتار ما است.

وی ادامه داد: گاه حوادث تابع قواعد و نظام هستی است و در هستی قواعدی وجود دارد که اگر آنها را بشناسیم آسیب نمی‌بینیم یا حداقل کمتر آسیب می‌بینیم برای مثال سیل، زلزله و رعد و برق را می‌توان پیش‌بینی کرد و خود را از عواقب ناشی از آن دور کرد. نکته بعدی در بحث حوادث و قضا و قدر نظام هستی است که ما اتفاق‌های دم‌دستی را تحلیل می‌کنیم و نه درونمایی که قرار است برای ما رخ دهد. مسئله بعدی در قضا و قدر آزمون است که برای برکشیدن انسان است و همه چیز در جدال‌ها رشد می‌کند. قضا و قدر و رخدادها برای آگاهی است و خدا گاه اتفاقات را پیش می‌آورد تا بنده تزرع، زاری و گریه کند، یعنی ناتوانی خود را ببیند. خداوند اهل تزرع را دوست دارد چراکه نشانگر این است که انسان فهمیده است که گرفتاری‌اش به دست خود او باز نمی‌شود و فقط خداست که می‌تواند مشکلات را رفع کند و جایگاه این قضا و قدر کفاره گناهان است.

در بخش دیگر این کلاس مثنوی‌خوانی اشعار مولانا خوانده شد و محمدرضا سنگری مفهوم هر بیت را یک به یک بدین شرح تشریح کرد.

سنگری درباره بیت «این همه دانست و چون آمد قضا/ دانش یک نهی شد بر وی خطا خوانده» بیان کرد: خداوند حضرت آدم و حوا را نهی کرد اما وقتی قضا و قدر آمد همه چیز از یاد رفت. در بیت «کای عجب نهی از پی تحریم بود/ یا به تاویلی بد و توهیم بود» هم مولانا می‌گوید که آدم با خود زمزمه کرد که نکند اینکه خداوند گفته از میوه درخت نخورید وجه ارشادی داشته و نه مولوی یعنی به نفعمان است که از میوه نخوریم. انسان بر همین اساس خود را توجیه کرد و با تاویل و توجیه بهانه‌ای برای انجام کار پیدا کرد.

وی افزود: در بیت «در دلش تاویل چون ترجیح یافت/ طبع در حیرت سوی گندم شتافت» هم به این اشاره شده که وقتی توجه در وجود انسان ترجیح پیدا کرد و وقتی  در دل آدم تاویل خطاب حق تعالی قوت گرفت و پیش خود آنرا به نهی تنزیهی حمل کرد، انگیزه نفسانی او را به سوی خوردن گندم سوق داد. در حالی که او در همان لحظه واقعا مردد بود که آیا ماهیت این نهی، تحریمی است یا تنزیهی.

سنگری ادامه داد: در دو بیت «باغبان را خار چون در پای، رفت/ دزد فرصت یافت و کالا برد تفت/ چون ز حیرت رست، باز آمد به راه/ دید برده دزد، رخت از کارگاه» گفته می‌شود که دزد ایمان (شیطان)  حقیقت را ربود و وقتی انسان به حال طبیعی برگشت تازه متوجه شد که دست از عهدی که با خدا داشته برداشته و نافرمانی و سرپیچی کرده است. در بیت «ربنا انا ظلمنا گفت و آه/ یعنی آمد ظلمت و گم گشت راه» انسان شروه به گریه کرد و گفت که خدایا من به خود ظلم کردم و سالها به قدری گریه کرد که خطی از اشک‌هایش روی گونه‌اش نقش بست. در بیت «این قضا ابری بود خورشید پوش/ شیر و اژدرها شود زو، همچو موش» مولانا می‌گوید که وقتی قضا و قدر می‌آید، موجودات تبدیل به ناتوان‌ترین موجودات می‌شوند. در این بیت مثنوی هدهد خطاب به انتقاد کنندگان می‌گوید که «من اگر دامی نبینم گاه حکم/ من نه تنها جاهلم در راه حکم» یعنی من اگر دام نمی‌بینم تنها نیستم، وقتی قضا و قدر مطرح باشد دیگران هم چنین وضعیتی دارند. در بیت «ای خنک آن کو نکو کاری گرفت/ زور را بگذاشت، او زاری گرفت» هم گفته شده که خوشا به حال کسانیکه راه نکوکاری پیش گرفتند و زور را رها کردند و به زاری و شیون روی آوردند.

وی درباره مفهوم ابیات پایانی که از مثنوی در این کلاس خوانده شد گفت: ابیات «گر قضا پوشد سیه، همچون شبت/ هم قضا دستت بگیرد عاقبت/ گر قضا صد بار ، قصد جان کند/ هم قضا جانت دهد، درمان کند/ این قضا صد بار اگر راهت زند/ بر فراز چرخ ، خرگاهت زند» به این معناست که اگر قضای الهی همچو تاریکی، شب تو را بپوشاند بدان که باز همین قضای الهی است که دستت را می‌گیرد و تو را از گمراهی می‌رهاند. قضا یعنی قانون‌مندی و قدر یعنی کمیت هستی. نگران نباشید همان که سختی را رقم می‌زند میخواهد پس از گرفتاری گشایشی برایتان رقم زند. همچنین بیت «از کرم دان اینکه می ترساندت/ تا به ملک ایمنی بنشاندت» به این نکته اشاره دارد که وقتی دچار خوف می‌شوید بدانید این ترس برای رساندن شما به ایمنی است. اینکه مولانا سروده که «این سخن پایان ندارد ، گشت دیر/ گوش کن تو قصه خرگوش و شیر» یعنی اینگونه سخنان اسرارآمیز پایان‌ناپذیر است و این سخن پایانی ندارد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha