۱۴۰۳.۰۹.۰۶

سی‌وسومین گردهمی نثرخوانی طنز «طنزخوانه» با موضوع سرقت، به همت دفتر طنز در اتاق ۴۰۲ حوزه هنری برگزار شد.

به گزارش روابط عمومی حوزه هنری انقلاب اسلامی، «محسن فراهانی» طنزپرداز و دبیر جلسه، با اشاره به موضوع برنامه گفت: هفته گذشته هشت صبح یک موتوری موبایلم را جلوی در خانه دزدید. بعد یک سری اتفاقات برایم افتاد که کل هفته من را درگیر کرد! به خاطر همین، فکر کردم اگر در مورد «سرقت» طنز بنویسیم بد نباشد. چراکه این روزها خیلی از ما یا اطرافیان‌مان درگیر این مشکل هستند.

وی در بخش دیگری از سخنانش اظهار داشت: نمی‌دانم چه کسی این وظیفه را به عهده طنزنویس گذاشته است که جامعه و مخاطب را ناامید نکند، شاید جامعه و انسانیت این را به عهده ما گذاشته باشد که حتی وقتی تجربه شخصی ما متفاوت است، بارقه امیدی در طنزهایمان باشد.

این جلسه سی و سومین جلسه طنزخوانه و آخرین جلسه فصل اول این گردهمی بود. جلسه بعدی جشن یک سالگی طنزخوانه برگزار خواهد شد.

در این گردهمایی، نثرهای طنز نوشته شده قرائت شد که  برشی از چند اثر در ادامه می‌آید:  
خواستگار دزد و دیگر هیچ

تو راه خونه بودم که حس کردم یه یاروئه حسابی بهم زل زده با خودم گفتم ای بابا، بازم یه خواستگار دیگه حتما میخواد کلی اصرار کنه شماره تلفن همراهتونو بدید تا با خانواده مزاحم شیم که به جای شماره تلفن همراه خود تلفن همراهمو گرفت و از شوق زیاد با موتور فرار کرد، آخی چقدر خجالتیم بود پشت سرش راه افتادم که بهش بگم آخه اینجور کارا احتیاج نیست که دیدم تلفن همراه یه خانوم دیگم برداشت وای واقعا هیچی بی‌حکمت نیست، جواب نگرفته داره میری دنبال بعدی این از اوناست که شلوارش سه تا میشه.

 داشتم آهنگ کیو انتخاب کنم، کدومو جواب کنم‌ رو، میخوندم که باز یه خواستگار دیگه که فهمیده بود شماره خونه و آدرسمو یاداشت کردم و توی کیفم گذاشتم، در حین موتورسواریش اونو از روی دوشم برداشت. آخ که چقدر مهربون بود، یه ساعت بود که می‌گفتم چقدر کیفم سنگینه کاش منم یکی و داشتم که برام کیفمو می‌آورد.

عجله کردم که برم دم خونه و خبر خوش به خانواده بدم. دیدم داماد جلوتر از من رسیده و کیف مو برام آورده نزدیک اومد و گفت: خواهر من یه حرفی تو دلم مونده.

 گفتم: بگو، خجالت نکش! من خودم از همه چی خبر دارم. شروع کرد: ما یه گروه دزدان خیر داریم به نام برداران صیامی به جز ناصرشون و به افرادی که مثل شما شپش ته کیفشون کله معلق میزنه کمک می‌کنیم‌. من که جا خورده بودم گفتم:فقط همین؟.

 در جواب گفت: خب اگر بخواین شما هم می‌تونین وارد تیممون شید!

+ فقط همین؟

- آره اتفاقا به یه همکار خانومم نیاز داریم. خیالتون از بابت درآمدشم راحت باشه که من با همین کار این ماه، سه تا ماشین خریدم.

+ فقط همین؟

- بله خانومم، پس چی؟

+منظورتون با من بود که گفتین خانومم؟

بابا اصطلاحی گفتم.

+ فقط همین؟

- زهر مارو فقط همین.

گاز موتور گرفت و رفت. واقعا عجب ابهتیم داشت!

مامان از دور با مریم خانوم نزدیک می‌شد که مامان با دیدن آقا داماد بالقوه و من، رو به مریم خانوم کرد و گفت: میگم که مریم خانوم دختر ما خیلی خواستگار داره، مشاهده می‌کنید که.
راه‌های دزیدن قاپ‌ این بندگان خدا

جناب صادق خان هدایت در کتاب خود حاجی آقا فرمایش کرده‌اند: «سعی کن با مقامات عالیه مربوط بشوی، با هرکس و هر عقیده موافق باشی تا بهتر بتوانی قاپ‌شان را بدزدی!»

خدای ناکرده فکر نکنید که سر ما بوی قورمه‌سبزی می‌دهد یا روی تن‌مان سنگینی می‌کند که این جمله را آورده‌ایم. اگر چنین فکر کرده‌اید زده‌اید به کاهدان! ما نه قصد داریم از مقامات بد بگوییم، نه آموزشگاه باز کرده‌ایم که راه‌های دزیدن قاپ‌ این بندگان خدا را یاد بدهیم که مثلا براشان طوطی، مرغ مینا و مرغ عشق و... بفرستید!
و...

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha