به محض شروع گفتگو از مشغله این روزهایش میپرسم و با صبر و لبخندی که همیشه بر چهره دارد، شکر خدا میگوید. سراغ مجسمههایی که پیشتر تولید کرده را میگیرم و با رضایتی قلبی میگوید: «برخی از مجسمههایی که ساختهام از جمله مجسمه شهید دستغیب به سفارش شهرداری منطقه ۹ و با متریال فایبرگلاس ساخته شده که در دو سر خیابان دستغیب نصب شد. بعضی از مجسمهها مثل مجسمه شهید حججی را هم در زمان شهادت و به صورت دلی و بدون سفارش نهاد یا ارگانی خاصی ساختم که هنوز در جایی نصب نشده.»
از او علت را جویا شدم و در جواب گفت: «زمان استفاده یا نصب یک مجسمه ربطی به منِ هنرمند ندارد. من کار خودم را انجام میدم. مابقی ماجرا و نصب شدن یا نشدن آن برعهده هنرمند نیست و اگرکسی خواهان آن باشد هر زمان که بخواهد سراغ آن میآید. آقای امین پور و سیدحسن حسینی آثاری را حدود ۲۰ سال پیش کار کرده بودند اما اثر امین پور ۷ یا ۸ سال پیش در پارک لاله نصب شد و اثر سیدحسن حسینی هم دو سال پیش در خانه نیما؛ بنابراین زمان بهرهبرداری ربطی به هنرمند ندارد و ممکن است مجسمهای ساخته شود و پس از سالها در جایی نصب شود. هنرمند اگر بخواهد کار کند صرفا به دغدغهای که دارد توجه میکند و نه زمان به نمایش در آمدن آن.»
در بین کلامش از حس و حال درونی هنرمند میگفت و همین من را وسوسه کرد تا بپرسم که چه وجه از یک شخصیت را در زمان ساخت اثر در نظر میگیرد. او با صبوری هرچه تمام، از طوفانی درونی سخن میگوید که در زمان خلق هنرمند را به تلاطم میاندازد تا آنچه از قلب تراوش میکند را بر خاک بیافریند. یوزباشی در میان صحبتهایش بارها تکرار میکند که «ساخت مجسمه به هنرمند و حس درونی او بستگی دارد. من برای ساخت مجسمههایم درباره آن شخصیت مطالعه نمیکنم بلکه حس درونم را در کار وارد میکنم و به صورت فیالبداهه پروسه خلق را پیش میبرم. وقتی مشغول به کار میشوم تلاشم بر القای حس درونیام است. آقای امین پور و سیدحسن حسینی یا فرج الله سلحشور و ابوالفضل عالی کسانی بودند که من با آنها دوستی داشتم و علاقهمند بودم تا برایشان کار کنم وگرنه فرآیند سفارشی نداشتهاند و ساخت مجسمهشان کاملا قلبی بود. البته پروسه خلق اثر صرفا به متوفیان محدود نیست و تندیسی مثل تندیس سیدمسعود شجاعی طباطبایی سفارش دفتر هنرهای تجسمی حوزه هنری بود که ساختم.»
او پس از دقایقی سکوت ادامه میدهد «از آنجا که شبانهروز کار میکنم پروسه ساخت تندیس شهیدان معمولا تا چهلم آنها به پایان میرسد و چندان به طول نمیانجامد. البته زمان ساخت هم متفاوت است.»
آقای یوزباشی از جمله هنرمندانی است که هرچه از کارش بیشتر میگوید من را بیشتر تشنه شنیدن میکند. از زمان لازم برای یادگیری مجسمهسازی و تبهری که به واسطه تجربه و گذشت زمان به دست میآید میپرسم که سخن به خاطراتی از سالهای دور باز میشود؛ زمانیکه علیاصغر یوزباشی بعد از جانبازی از طریق یکی از دوستانش با حوزه هنری آشنا شده و به عنوان نیروی اداری مشغول به کار میشود.
او در خاطراتش میگوید «کشف استعداد مجسمهسازی در من به صورت کاملا اتفاقی بود. در سال ۱۳۷۲ مسئول کتابخانه حوزه هنری انقلاب اسلامی بودم و هیچ تخصصی در حوزه هنر هم نداشتم تا اینکه در پی ماجرایی، به کارگاه مجسمهسازی مرکز هنرهای تجسمی حوزه هنری منتقل شدم و به گفته ابوالفضل عالی که آن زمان مسئول این مرکز بود قرار شد تا کار اداری کارگاه مجسمهسازی را انجام دهم. وقتی در این فضا قرار گرفتم از وقت استفاده کردم و با دیدن مجسمهسازهایی که کار میکردند من هم شروع به کار کردم و به صورت تجربی این هنر را آموختم. از این ماجرا چیزی حدود ۳۱ سال میگذرد و من همه جا گفتهام که مدیر موفق کسی است که زیرمجموعه خود را بشناسد و بتواند از آنها استفاده کند. در مقابل، مدیر ناموفق مثل فرماندهای است که نداند فرق بین تیرانداز و تک تیرانداز و آرپیجی زن چیست، چنین فردی هیچ وقت موفق نخواهد شد.
آقای شریفی در آن دوره مسئول کارگاه مجسمهسازی بود و قرار بود یکسری کار به هنرمندان سفارش داده شود، ایشان از افراد خواست تا به من هم کار سفارش دهند و آنها هم قبول کردند تا در کنارشان کار کنم و این شروعی شد برای مجسمهسازیام.
او به عنوان یک مدیر من را باور کرد، باور کرد که من به عنوان نیرو و زیرمجموعه او میتوانم موفق بشوم و فرصت کار را به من داد و همین نگاه او منشا خیر برایم شد. در حالیکه بعضی از مدیران دنبال طی کردن پلههای موفقیت خودشان هستند وبه قول مولانا «لاجرم آن کس که بالاتر نشست / استخوانش سخت تر خواهد شکست» پس بهتر است زیاد بالا نرویم، همین جایی که هستیم خوب است.
البته نوع نگاه ما به مسائل متعدد، باعث ایجاد تفاوت میان فهم و درک افراد میشود. قرآن یک کتاب برای تمام بشریت است اما من یکجور آن را میفهمم، داعش جور دیگری آن را میفهمد، امام خمینی هم نوع دیگری کتاب مقدس را میفهمیدند بنابراین هرفرد برداشت مختص به خود رو دارد. برخی از مدیران در حق هنر انقلاب جفا کردند چون این عرصه را نشناختند.»
از او درباره متریال و شالوده بیرونی و درونی مجسمههایش پرسیدم و شاید در لحظهای این حس بوجود آمد که قرار است من از ایشان مجسمهسازی را بیاموزم. از همین رو سریع، صادقانه، بیدریغ و به دور از هر طول و تفصیلی روند کار را تشرح کرد که «باید اول با خمیر مدلاژ و سپس روی گچ کار شود و اگر بخواهیم مجسمه فایبر یا برنز باشد در مراحل بعد باید از متریال انتخابی استفاده کنیم مثلا تندیس شهید دستغیب فایبرگلاس است و با توجه به سفارش و هزینهای که شهرداری تقبل کرد، ساخته شد که اتفاقا در فضای باز ماندگاری نسبتا بالایی دارد.»
از ایشان مجددا از درونیات هنرمند، از حس علیاصغر یوزباشی در لحظهای که تصمیم به کار میگیرد پرسیدم و بسیار شفاف پاسخ داد که «سرمنشا این موضوع از حالت درونی من است. عمق و مقیاسی برای این علاقه نمیتوان در نظر گرفت. در خلق اثر هنری باورم این است که این من نیستم که کار را انجام میدهم بلکه دیگری خالق است و من تنها در مسیری قرار گرفتهام که در حال امتحان پس دادن هستم.»
او در تاکید بر اهمیت حس درونی هنرمند نسبت به موضوعی که برای آن خلق اثر میکند یادآور شد که «در انجام کار فرهنگی بحث بودجه و مسائل مالی نیست بلکه نگاهی است که یک مدیر به واسطه آن مجموعه خود را هدایت میکند. هنر کار دستوری و سفارشی نیست و به گفته مقام معظم رهبری «هیچ اثری ماندگار نمیشود الا با هنر» ایشان در ادامه بیناتشان میفرمایند که «هنر دستوری نیست» بنابراین یک فرد نمیتواند به هنرمند بگوید که فلان اثر را چگونه خلق کن، هنرمند بر اساس درونیات و حس خود کار میکند. شاید با اجبار چیزی ساخت اما نه روح دارد و نه آنچیزی میشود که باید بشود. هنرمند و نیروی انقلابی وقتی در مسیری قرار میگیرد باید به او بها داده شود و با حمایت و پشتیبانی به فعالیت خود ادامه دهد. »
در مروری بر آثار دور و نزدیک، مجسمههای قدیمیتر و جدیدتر از ایشان خواستم تا به بازخورد جالب یا خاطرهانگیزی که به واسطه ساخت تندیسهای متعدد دیده اشاره کند که بیوقفه پاسخ داد «من چندان به دنبال نظر و جمعآوری حس دیگران نیستم اما اثری تولید کرده بودم که به نجف برده شد و من حس عراقیها از کارم را با تمام وجود درک میکردم چرا که موضوع امام علی (ع) بود.
در این کار، شخصی را نشان دادهام که افتاده و در حال زدن کوبه در است. او همان مسکینی است که در خانه امیرالمومنین را میزند و تداعیگر شعر «برو ای گدای مسکین در خانه علی زن/ که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را» است.
به خاطر دارم که حبیب الله صادقی در دورهای مسئول موزه امام علی بود. او وقتی ماکت این کار را که کوچک هم بود دید، گفت این اثر را در ابعاد بزرگ تولید کنم اما بعد به دلایلی امکان نصب اثر در موزه امام فراهم نشد و کار ماند تا اینکه بعد از مرگ صدام گفته شد نمایشگاهی در نجف برگزار خواهد شد و این اثر هم در آنجا به نمایش گذاشته شود. نکته جالب توجه این است که در پایان نمایشگاه به ما گفته شد شما بروید. ما به ایران برگشتیم و اثر در نجف ماند و من الان اطلاعی از اینکه این مجسمه کجاست، ندارم.
در ادامه از تندیسی که سالهاست به عنوان نماد «هفته هنر انقلاب» شناخته میشود، پرسیدم. اثری شاخص و ماندگار که حالا هنرمندان فعال حوزه انقلاب اسلامی به داشتن آن افتخار میکنند و هرساله به فعالترین هنرمند سال اهدا میشود. علیاصغر یوزباشی در این باره میگوید «تندیس جزو اولین کارهای من بود. آن زمان هنوز جزو هنرمندان نبودم و در کارگاه مجسمهسازی کار میکردم. من این کار را ساختم و بعد فهمیدم اثرم تندیس هفته هنر شده است. مدیر آن زمان حوزه هنری انقلاب اسلامی فاضل نظری بود، وی این انتخاب را انجام داد.
گویا آثار زیادی تولید شده بود و پیشنهادات زیادی به وی داده شده بود اما من نه گفتم این اثر را انتخاب کنند، نه گفتم این بشود بلکه آقای نظری خودشان تاکید بر این انتخاب داشتند.
در بخش پایانی این گفتگو سوالی را مطرح کردم که آقای یوزباشی پاسخ جالبی به آن داد. وی در جواب به این سوال که کدام اثرتان را بیشتر از دیگر تولیداتتان دوست دارید گفت «همان اثری است که گفتم به نجف برده شد چون هیچ مسیری از خلق اثر دست من نبود، نه میخواستم برای نجف کار کنم، نه میخواستم به نمایشگاه ببرم و... اما اثر مربوط به درماندهای که بر در خانه علی آمده به نمایشگاه راه یافت و در نجف ماند. این ماجرا برای من بسیار شیرین است.
او درباره پروژه بعدی خود اظهار میکند «هنوز هیچ چیز مشخص نیست. در کار هنری باید توفیقی بوجود آید یا منِ هنرمند بتوانم اثری را بسازم. من ایدههایم را به شکل ماکت کوچک کنار میگذارم تا در زمانی که توفیق شد، بسازم.
در کار اجرایی سن و سال بسیار موثر است چراکه مجسمهسازی فعالیت بدنی دارد. مجسمهساز باید مدام متریال را مخلوط کند و گچ درست کند و کارش را بسازد.
چندی پیش خواستم اثری برای شهید بهشتی تولید کنم که دیدم تلویزیون فیلمی نشان داد که فردی تابلویی از شهید رئیسی را به وی تقدیم کرد، ایشان آنجا گفتند «من که قابل نیستم عکس آقا را کار کنید» با همین جمله حس کردم که گویا این جمله را به من میگویند که این کار را انجام ندهم. این حس درونی من بود و همین باعث شد سرد شوم و کار را آغاز نکنم.طبق صحبت امام خمینی (ره) که فرمودند «اگر هنرمند به منبع اصلی وصل شود، خود هدایتگر خواهد بود» بر همین اساس باید اتفاقی در درون هنرمند رخ دهد که بتواند اثرگذار باشد وگرنه اثربخشی نخواهد داشت بنابرایین من در کار هنری وجود ندارد و همه چیز را خداوند به هنرمند عطا میکند.
نظر شما