۱۴۰۱.۱۱.۳۰

حمید بابایی (از استادان پروژه «باغ رمان ایرانی»)- مهرماه سال 90 بود که اعزام شدم برای خدمت سربازی. با خودم عهده کرده بودم، چیزی نمی‌خوانم. فقط می‌روم و خدمت سربازی را یا دقیق‌تر بگویم، دوره آموزشی را می‌گذرانم و مثل بچه آدم می‌روم یگان خدمتی و تمام می‌شود می‌رود پی کارش. اما همه این‌ها خواب و خیال است. وقتی آلوده نوشتن شدی، دیگر هیچ‌چیز مثل سابق نیست. سال‌ها پیش مقاله‌ای خوانده بودم از یوسا که می‌گفت ادبیات برده‌هایی را انتخاب می‌کند، و این برده‌ها کسانی هستند که می‌نویسند. شاید لفظ برده قشنگ نباشد؛ اما این‌که همه ما کسانی که دست به قلم می‌بریم، به نوعی محکومیم تا آخر زندگی درگیر نوشتن باشیم چیزی است که نمی‌توان از آن فرار کرد. از اصل ماجرا دور نشوم؛ میانه‌های آموزشی بود. باران تندی می‌بارید. ساعت هفت و نیم یا هشت بود. شام را خورده بودیم به گمانم. هنوز تا خاموشی یکی، دو ساعتی باقی مانده بود. روبه‌رویم یکی از سربازها قرآن می‌خواند، کار هر شبش بود. کسی توی آسایشگاه پرتقال پوست می‌کند که بویش کل آسایشگاه را برداشته بود. و من در آن زمان احساس کردم چیزی کم است، یک چیز باید به این زمان اکنون اضافه می‌شد. دست خودم نبود. احساس می‌کردم چیزی درون سرم راه می‌رود. سریع سراغ کمدم رفتم و چند برگه که برای امتحان بهمان داده بودند را بیرون کشیدم. خودکار را برداشتم و شروع کردم به نوشتن. داستان کوتاهی نوشتم در مورد پست‌دادن‌های نیمه‌شب. از کابوس‌ها و هذیان‌ها نوشتم. ناخودآگاه کلمات را پشت هم قطار می‌کردم. می‌نوشتم. به درستی و غلطی هیچ چیز فکر نمی‌کردم. غلطی در کار نبود. فقط قرار بود، روایتی داشته باشم در مورد یک سرباز. سربازی زیر باران. این چند صفحه بعدها شد نقطه شروع رمان «پیاده»؛ اولین رمانی که از من منتشر شد. در تمام دوران خدمت سربازی مشغول نوشتن سطر به سطر داستان‌هایی بودم که بعدها همه را ریختم دور. اما همان سطرها چیزی به من داد که توانستم جهانم را وسعت بدهم. به من جهان رمان را هدیه داد. وقتی خواستم رمان «پیاده» را بنویسم، فهمیدم در ادبیات جایی وجود دارد که برای هر کس می‌تواند جهان شخصی‌اش باشد. انگار رمان پنجره پشتی‌ای بود که ما را از این جهان جدا می‌کرد. جهانی که اگرچه به این جهان متصل بود، اما گویی از آن نیز جدا بود. من با رمان «پیاده» چهار سال زندگی کردم. برای سطر سطرش عرق ریختم. به قولی دعوا کردم و خودم را رنج دادم؛ اما لذتی که در نوشتن این اثر و شاید آثار بعدی‌ام تجربه کردم، چیزی بود که در هیچ قالب نوشتن دیگری تجربه نکردم. رمان برای آنان که رمان می‌نویسند، شاید قدرتی ماورایی داشته باشد. شاید به آنان می‌آموزد که چطور می‌شود در یک چشم بر هم زدن کلمه خلق کرد و از دل کلمات جهان ساخت و از دل جهان موجوداتی خلق کرد که در عین مطیع بودن سرکش باشند. این معجزة رمان است که هرگز نویسنده را رها نمی‌کند. لذتی با رنجی مدام که مانند کندن پوست روی زخم است. که لذتی و رنجی مدام دارد. برای ما نوشتن چیزی مثل خواب و خوراک است. چیزی که روحمان را آرام می‌کند. و شاید گاهی اوقات باید به رمان فریاد زد، بیا من برای مبارزه آماده‌ام. آماده‌ام که با هم بجنگیم. بیا جلو!   «باغ رمان ایرانی»‌ پروژه‌ای ملّی است که توسط مرکز آفرینش‌های ادبی حوزه هنری اجرا می‌شود. در این پروژه فرصتی فراهم شده تا 44 داستان‌نویس مستعدی که کمتر فرصت بروز استعداد به آن‌ها داده شده، زیر نظر 20 استاد داستان‌نویسی به خلق آثار ارزشمند بپردازند. علاقه‌مندان برای شرکت در این دوره، می‌توانند «طرح رمان» خود را با موضوعات آداب و رسوم محلی، تاریخ و اعتقادات ملّی، هویت و خانوادة ایرانی به همراه «سوابق ادبی» تا 20 اسفند 1401 به نشانی bagheroman44@gmail.com بفرستند. برای کسب اطلاعات بیشتر با شماره 02191088477 تماس بگیرید. 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha