۱۴۰۱.۱۱.۳۰

سارا عرفانی (از استادان پروژه «باغ رمان ایرانی»)- پانزده ساله بودم. در کلاس درس، کاغذها را زیر میز، می‌گذاشتم روی پایم که معلم نبیند و تند تند داستان می‌نوشتم. صفحه که پر می‌شد، آن را می‌دادم دست بغل دستی‌ام تا بخواند و نظر بدهد و من می‌رفتم سراغ سیاه کردن کاغذ بعدی و بقیه ماجراها و تعلیق‌ها و کشمکش‌ها. رمان دویست سیصد صفحه‌ای را نوشته بودم. آن وقت‌ها نه کامپیوتر داشتیم نه اینترنت. نه کلاس مجازی بود نه گوگل بود که هر چه دل‌مان بخواهد چند ثانیه‌ای جست‌وجو کنیم و بفهمیم. روی کاغذ، با دست می‌نوشتم و هر بار، کل رمان را بازنویسی می‌کردم تا سرانجام دلم راضی شد که دیگر خوب است و نیاز به بازنویسی ندارد. همه کاغذها را در پوشه‌ای منظم کردم تا بدهم کسی بخواند. آن وقت‌ها هیچ نویسنده‌ای دور و برم نمی‌شناختم. مثل الان نبود که نصف بیشتر دوستان و آشنایانم نویسنده باشند. فقط یک حوزه هنری می‌شناختم که می‌شد در آن نویسنده‌ای پیدا کرد و رمان را داد تا بخوانند. پوشه را زدم زیر بغلم و در راهروهای ساختمان قدیمی حوزه هنری آن روزها. کارگاه قصه و رمان را نشانم دادند. پاره جگرم را تحویل‌شان دادم. قرار شد وقتی خواندند با من تماس بگیرند. بقیه‌اش را بارها و بارها تعریف کرده‌ام. مدتی بعد احمد دهقان تماس گرفت و گفت رمانم را خوانده و با ذوق و شوق رفتم تا درباره‌اش صحبت کند و بگوید که سن و سالت کم است، تجربه حضور در جنگ نداری و از تجربه‌های زندگی‌ات بنویس؛ اما خوب نوشته‌ای و رمان نوشتن راحت نیست و آفرین و از این حرف‌های انگیزشی. بعد هم گفت که مدتی فقط بخوان و بخوان و من رفتم که بخوانم و بخوانم. اولین رمانم را که بعد از این ماجرا می‌شد منتشر شود، شش سال بعد نوشتم. شش سال بی‌وقفه کتاب خواندم. بارها و بارها نوشتم و خط زدم و پاره کردم تا سرانجام سال آخر دانشگاه بود که «لبخند مسیح» را نوشتم. حدس می‌زنید احمد دهقان وقتی آن را خواند چه گفت؟ مثلا گفت: «آففففرین! چه خوب نوشته‌ای! بیا زنگ بزنم به ناشر، معرفی‌ات کنم و کتاب را ببر تا همین الان به اعتبار حرف من چاپ کنند!؟» نخیر! همچین حرفی نزد. فقط گفت: «خوب است! این‌قدر برای ناشرهای مختلف ببر تا یکی آن را چاپ کند»! حالا می‌فهمم چرا این حرف را زد و حالا می‌دانم درست‌ترین کار، همان بود. مثل مادربزرگ ها نمی خواهم بگویم: «آن زمان ها ما یخ حوض را می‌شکستیم و ظرف می‌شستیم.» یا «زیر نور چراغ نفتی، داستان می‌نوشتیم.» اما واقعیت این است که آن زمان‌ها، اینکه نویسندگان نوقلم، طرحی بیاورند و مربی‌ای انتخاب شود تا فصل به فصل داستان را بخواند و اشکالاتش را بگوید، مرسوم نبود. اینکه بعد از تمام شدن رمان و تأیید مربی، ناشری حاضر و آماده باشد تا داستان ما را چاپ کند، وجود نداشت. همین دیگر! دنبال چه نتیجه‌ای از یادداشتم هستید؟ بروید خدا را شکر کنید که قرار نیست یخ حوض داستان‌نویسی را بشکنید و دود چراغ نفتی بخورید!   «باغ رمان ایرانی»‌ پروژه‌ای ملّی است که توسط مرکز آفرینش‌های ادبی حوزه هنری اجرا می‌شود. در این پروژه فرصتی فراهم شده تا 44 داستان‌نویس مستعدی که کمتر فرصت بروز استعداد به آن‌ها داده شده، زیر نظر 20 استاد داستان‌نویسی به خلق آثار ارزشمند بپردازند. علاقه‌مندان برای شرکت در این دوره، می‌توانند «طرح رمان» خود را با موضوعات آداب و رسوم محلی، تاریخ و اعتقادات ملّی، هویت و خانوادة ایرانی به همراه «سوابق ادبی» تا 20 اسفند 1401 به نشانی bagheroman44@gmail.com بفرستند. برای کسب اطلاعات بیشتر با شماره 02191088477 تماس بگیرید. انتهای پیام/

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha