۱۴۰۱.۱۱.۳۰

بهزاد دانشگر (از استادان پروژه «باغ رمان ایرانی»)- از وقتی قرار شده درباره «باغ رمان ایرانی» چیزی بنویسم به این فکر می‌کنم که نسبتِ من با این باغ و اهالی‌اش چیست؟ نمی‌دانم چرا ولی مدام یک تصویر است که به ذهنم می‌رسد: بین دو نیمه یک مسابقه کشتی. کشتی‌گیری که عرق‌ریزان و نفس‌زنان نشسته روی یک صندلی گوشه تشک. سینه‌اش از شدت تلاش و هیجان بالا و پایین می‌شود. یک نفر هم ایستاده کنارش، گاهی با یک حوله بادش می‌زند، گاهی با یک حوله دیگر عرق صورت و بازویش را خشک می‌کند، گاهی بازوهایش را با دست ماساژ می‌دهد که عضلات قهرمان نرم شود یا گرم بماند. بین تمام این کارها هم دارد با قهرمان حرف می‌زند. می‌گوید: «نیرویت را تقسیم کن. تا آخر مسابقه به نیرویت احتیاج داری. ببین حریفت دست‌های کشیده‌ای دارد. مراقب دست‌هاش باش. برسد به پایت کارت را سخت می‌کند. به‌جاش بچسب با سر و گردنش. ببرش گوشه تشک و سعی کن پاهاش را از تشک ببری بیرون». کمی بعد قهرمان از جا بلند می‌شود، می‌رود وسط تشک. قبل از رفتنش نفر دوم یک‌بار دیگر دستش را می‌گیرد. می‌گوید: «صبر کن!» قهرمان بی تاب رفتن است، بی تاب حمله بردن و خاک کردن. شاید هم دلش دارد از ترس و اضطراب زیرو رو می‌شود: اما آن نفر دوم ساعت ورزشگاه را نشانش می‌دهد. «ببین فقط سه دقیقه دیگه دوام بیاری تمام است. مدال طلا تو چنگته. تو می‌توانی. برو ماشاءالله». قهرمان با رقص پایی نرم می‌رود وسط میدان. نفر دوم نشسته یک گوشه. ساکت زل زده به کشتی‌گرفتن قهرمان. زل زده به حریف که چگونه به دست و پای قهرمان می‌پیچد و قهرمان را به نفس‌نفس انداخته. هرازگاهی به یکباره نیم‌خیز می‌شود. بلند می‌گوید: «ماشاالله... نفسش را بِبُر... پاهات... پاهات... حالا برو جلو... .» کمی بعد صدای زنگ پایان مسابقه. قهرمان از خوشحالی و هیجان بالا و پایین می‌پرد. دست‌های مشت کرده‌اش را بالا می‌برد. نفر دوم فقط یک نفس راحت می‌کشد و توی دلش می‌گوید: «آخیش... این هم برد». لحظه‌ای بعد در میان صدای کف و سوت تماشاگرها قهرمان به سمت سکّوی اول می‌رود و نفر دوم بدون اینکه توجه کسی را جلب کند می‌رود رختکن؛ چون این لحظه مال او نیست. این لحظه، لحظه قهرمان است؛ اگرچه که شاید او هم به اندازه قهرمان شب‌ها از اضطراب خوابش نبرده باشد. او هم در بعضی لحظات مسابقه به نفس‌نفس افتاده باشد. با این حال این لحظه، تمام و کمال از آنِ دیگری است. حکایت ما و شما دوستانِ رمان‌نویس هم به گمانم یک‌چنین چیزی است. این شمایید که باید بدن‌تان را برای یک دور پرفشار مسابقه ساخته باشید. این شمایید که باید ذهن‌تان را برای جنگیدن و تسلیم‌نشدن آماده کرده باشید. این شمایید که باید تکنیک‌های ورزشی‌تان را خوبِ خوب تمرین کرده باشید. این شمایید که باید بلد باشید چگونه نفس کم نیاورید و خسته نشوید. من هم احتمالاً همان نفر دومی‌ام. کسی که در تمام لحظات مسابقه کنار شماست. مراقب است تا مسیر را اشتباه نروید، مراقب است تا نیروی‌تان را به درستی مدیریت کنید و زود به نفس‌نفس نیفتید. کسی که به وقتش به شما هشدار می‌دهد، می‌گوید از این مسیر نرو، این مسیر سنگلاخ است، یا یخ‌زده است و لیز. وقتی مغرور می‌شوید و حریف را دست‌کم می‌گیرید بهتان هشدار می‌دهد که این مسیر آن‌قدری هم که به نظر می‌آید ساده و راحت نیست. حریف مکّار است. مراقب باش از جایی ضربه می‌خوری که فکرش را نمی‌کنی. اگر ترسیده باشید و کم آورده باشید بهتان نیرو می‌دهد که دیگر چیزی نمانده... همین چند قدم را بروی، می‌رسی. اما بی‌شک این شمایید که باید دل بزنید به میدان و با انبوه کلمات گمشده و فراری سرشاخ شوید. باید از دل پایین و بالای روزگار، شخصیت‌های‌تان را پیدا کنید و بیندازیدش میان گرداب ماجرا تا دست و پا بزند و رشد کند، نفس بگیرد و شنا کند تا بالاخره نجات پیدا کند. این شمایید که باید بجنگید، باید بجنگید و باید بجنگید. که البته اگر درست و به تمامی بجنگید و خسته نشوید، یک روز آن لحظه درخشان را به چشم می‌بینید و پایین صفحه‌تان می‌نویسید: پایان. آن لحظه چشم‌هاتان را می‌بندید، نفس راحتی می‌کشید و می‌گویید: «حالا وقتشه به داستان بعدی فکر کنم». آن لحظه را برای همه تان آرزو می‌کنم... .   «باغ رمان ایرانی»‌ پروژه‌ای ملّی است که توسط مرکز آفرینش‌های ادبی حوزه هنری اجرا می‌شود. در این پروژه فرصتی فراهم شده تا 44 داستان‌نویس مستعدی که کمتر فرصت بروز استعداد به آن‌ها داده شده، زیر نظر 20 استاد داستان‌نویسی به خلق آثار ارزشمند بپردازند. علاقه‌مندان برای شرکت در این دوره، می‌توانند «طرح رمان» خود را با موضوعات آداب و رسوم محلی، تاریخ و اعتقادات ملّی، هویت و خانوادة ایرانی به همراه «سوابق ادبی» تا 20 اسفند 1401 به نشانی bagheroman44@gmail.com بفرستند. برای کسب اطلاعات بیشتر با شماره 02191088477 تماس بگیرید. انتهای پیام/  

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha