کتاب «پاییز آمد»، خاطرات «فخر السادات موسوی» همسر سردار شهید «احمد یوسفی»، فرمانده بسیج زنجان به قلم «گلستان جعفریان» است. این کتاب روایت عاشقی این زوج است که بعد از چهل سال زنده مانده است. کتاب به زندگی خصوصی این شهید و همسرش و نحوه آشنایی و عشقشان میپردازد، اتفاقی که در کتابهای مشابه کمتر رخ میدهد. «پاییز آمد» که سال قبل در هفته دفاع مقدس به بازار کتاب آمد و پس از انتشار با استقبال مخاطبان مواجه شد امسال در بخش مستندنگاری، نامزد جایزه ادبی جلال آل احمد شد. به این بهانه با گلستان جعفریان که سالهاست در ادبیات پایداری قلم میزند به گفتوگو نشستهایم.
خلاصه ۲۰سال کار
گلستان جعفریان نویسنده کتاب پاییز آمد با اشاره به اینکه نزدیک به ۲ دهه است که در حوزه ادبیات پایداری قلم می زند، می گوید: پاییز آمد آخرین اثر من است و بی اغراق، انگار ۲۰ سال کارم در این حوزه در این کتاب خلاصه شده است. پاییز آمد یک درام عاشقانه است که در پاییز هم اتفاق می افتد و اینها هیچکدام از قبل طراحی و برنامه ریزی نشده بود. اسم کتاب «پاییز آمد» است و خودش تصمیم گرفت پاییز به چاپ برسد، یکسال بود که کتاب تمام شده اما به دلایلی این کتاب چاپ نمی شد و دقیقا ۴ مهرماه همزمان با سالگرد شهادت احمد یوسفی به چاپ رسید.
شجاعت فخرالسادات
این نویسنده ادبیات پایداری درباره نحوه شکل گیری کتاب می گوید: خیلی سهل و ممتنع اتفاق افتاد. چند یادداشت به دستم رسید و آقای مرتضی سرهنگی گفتند نظرت را درباره این یادادشتها بگو . ۳-۴ سال است که خودم به سراغ راوی می روم و کارهای سفارشی قبول نمی کنم و در کل به انتخاب خودم کار می کنم. یادداشتها را خواندم و دیدم دختری است که عاشق یک پاسدار می شود و در ۱۶ سالگی ازدواج می کند. شاید سالها پیش در روایت فتح و نیمه پنهان ماه این نوع روایت از زندگی شهدا را دیده بودیم، اما به این بسنده نکردم؛ چون کلید واژه هایی بود که برایم زیبا بود. دختری که یادداشت ها را فرستاده بود، توضیح داده بود که: «من برای شوهرم می خواندم، در نوجوانی تفریحم کتاب خواندن بود.»
به دلیل این کدهایی که در یادداشت آمده بود ترجیح دادم به زنجان سفر کنم. به زنجان رفتم و وقتی این خانم و زندگی اش را از نزدیک دیدم مطمئن شدم می شود از زندگی شان یک درام عاشقانه و یک نوشته متفاوت در حوزه ادبیات پایداری در آورد؛ به شرطی که فخرسادات با همان شجاعتی که ازدواج کرده، باهمان شجاعت اجازه می داد به این زندگی ورود می کردم و نگاه متفاوت خودم را از دل خاطراتش بیرون می کشیدم. خوشبختانه با کمی فراز و فرود، فخرسادات توانست این شجاعت را پیدا کند و کتاب به این شکل چاپ شود.
عشق جاریست
گلستان جعفریان درباره بهترین فصل کتاب پاییز آمد می گوید: من خودم چشمان را می بندم و یک صفحه را باز می کنم؛ هرصفحه را که باز می کنم، عشق در آن جاری و ساری است و این برای من خیلی جالب است و این به دلیل انتخاب پراز عشق و صمیمیتی است که بین این دو نفر اتفاق می افتد. فصلهای مختلف این کتاب پر از پلنهای عاشقانه است. بین این زن و مرد که بستر زندگی شان یک بستر اعتقادی است. حتی انتخابشان یک انتخاب اعتقادی است، زندگی ای که این ها پی ریزی می کنند، خودبه خود اعتقادی و ارزشی است و این زندگی اعتقادی یک نوع شادی رابه همراه دارد. علی رغم اینکه شاید برخی انتظار نداشته باشند که زندگی های اعتقادی و زندگی های برپایه ارزش، شادی به همراه بیاورد، زندگی احمد و فخرالسادات ثابت می کند که اینطور نیست؛ این زندگی ارزشی یک جور شادی و خوشبختی به این زندگی می دهد. در سراسر کتاب عشق جاری است. نمی دانم کدام فصل را انتخاب کنم.
جایزه جلال
امسال کتاب «پاییز آمد» از نامزدهای نهایی جایزه ادبی جلال آل احمد بود. نویسنده کتاب با بیان اینکه از نامزد شدن این کتاب خوشحال شده است، می گوید: حس کردم روح کتاب درک شده که به این مرحله رسیده و انتخاب شده است. این کتاب به جز بخش مستند و ادبیات پایداریاش، احساسم این است که نگاه نویی دارد. شاید ما الان میگوییم نسل جوان درک نمی شود و نسل جوان متفاوت انتخاب می کند، در «پاییز آمد» می بینیم دختری ۱۶ ساله متفاوت انتخاب می کند؛ درحالی که پدر و مادرش با این ازدواج موافق نیستند، با این شکل زندگی موافق نیستند اما فخرسادات می گوید: من می خواهم زندگی ام بر مبنای رشد باشد و برای این آدم رشد ملاک است. احساسم این است که در جشنواره جلال، در کنار کتابهایی که نامزد شدند این کتاب روح لطیفی دارد و یک استایل متفاوت و عاشقانه است. در هرصورت خوشحال شدم.
حسرت می خورم
جعفریان در پاسخ این سوال که پیامتان به احمد و فخرالسادات کتاب «پاییز آمد» چیست؟ می گوید: حسرت زندگی که آنها در این ۴ سال داشتند، را می خورم. نه تنها من، حتی دخترهای جوانی که کتاب را می خواندند به من می گفتند: «چقدر خوبه آدم به جای ۴۰ سال زندگی کسالت آور ۴ سال زندگی عاشقانه داشته باشه.» شنیدن این حرف از دخترهای جوان که شاید ظاهرا همفکر ما نبودند عجیب بود. من خودم هم همین حسرت را می خورم. حتی وقتی سرمزار احمد می روم حس می کنم احمد زنده است. هرکس کتاب را می خواند میگوید حس می کنم که احمد وفخرالسادات جزئی از زندگی و خانواده ما هستند. وقتی می گویم عشق در زندگی اینها جریان داشته، همین است که هم خودم ایناحساس را دارم، هم خوانندگان کتاب به من منتقل می کنند.
انتهای پیام/
نظر شما