۱۴۰۴.۰۷.۱۳

اکبر اکسیر، طنزپرداز نام‌آشنای ایرانی و بنیان‌گذار سبک «فرانو»، پس از دو دهه دوباره در «در حلقه رندان» حضور یافت تا از تجربه‌هایش در آموزش شاعران جوان، انتشار کتاب‌های طنز و خاطرات شخصی سخن بگوید. او در گفت‌وگو با خبرگزاری مهر از انتشارات فعال خود در آستارا، جدیدترین کتاب طنز خود «خندیدن به افق محلی»، نگاهش به فضای مجازی و داستان پشت عکس کودکی‌اش با معدل ۱۰/۲۵ که اخیراً در شبکه‌های اجتماعی دست‌به‌دست شد، پرده برداشت و بار دیگر نشان داد طنز برای او نه فقط خنده، که شرافت قلم و تجربه زندگی است. متن گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید.

 آقای اکسیر، این روزها همچنان در حوزه نشر فعال هستید؟ کمی هم برایمان بگویید از وضعیت انتشارات‌تان و کتاب‌های خودتان یا آثاری که در دست چاپ دارید.

بله، یک انتشاراتی به نام انتشارات فرانو در آستارا راه انداختیم تا کمک‌حال شعرای فرانو باشد، با تخفیفات و حمایت‌های مختلف. ولی از بدشانسی ما، کاغذ آن‌قدر رفت بالا و ما همان پایین ماندیم! با این حال، تاکنون ۱۰–۱۱ کتاب چاپ کرده‌ایم و در اختیار جوان‌ها گذاشته‌ایم.

اما کتاب‌های خودم را انتشارات مروارید منتشر می‌کند. آخرین کارم، بعد از هشت کتاب شعر، نهمین کتابم بود به نام «خندیدن به افق محلی»، چون بیشتر طنزهای محلی خودم را که آن‌ها را زیسته‌ام، در آن آورده‌ام. در این کتاب حدود ۵۰ خاطره وجود دارد که همه به طنز ختم می‌شوند و قرار است همین هفته‌های آینده منتشر شود.

 رابطه شما با فضای مجازی چگونه است؟

من بی‌سوادترین عضو خانواده مجازی هستم! ما بیشتر در حقیقت راه می‌رویم، به همین دلیل از دنیای مجازی خوشم نمی‌آید و اصلاً واردش نیستم. فقط ملیحه جان می‌گوید: «دکمه قرمز را بزن برای صحبت کردن یا سبز را بزن برای خاموش کردن!» (می‌بینید همین را هم نیاموخته‌ام و دارم برعکس می‌گویم)

خیلی‌ها هم به نام من صفحه ساخته‌اند. ما یک مثل داشتیم که می‌گفت: «پشت ما صفحه نگذارید!»؛ بله، پشت سر ما خیلی‌ها صفحه گذاشته‌اند. اما آن‌هایی که واقعاً دنبال حقیقت‌اند، از پسرم عرفان می‌پرسند، او هم می‌گوید: ما اصلاً نه دفتری داریم، نه صفحه‌ای در فضای مجازی!

آیا آن را بستری مناسب برای شعر و نثر طنز می‌دانید؟

واقعا فضای مجازی را آلوده کرده‌اند. من همیشه گفته‌ام که در طنز، انسان باید شرافت قلمی را حفظ کند. طنزی که من می‌گویم، اگر قابل پخش پشت میکروفون یا پیش همسر و دختر و عروس نباشد، اصلاً به درد نمی‌خورد.

من همیشه گله‌مندم؛ مخصوصاً وقتی می‌بینم برای جمع کردن طرفدار –چه می‌گویند؟ فالوور– به هر دری می‌زنند تا دو تا خنده بگیرند، طرفدار جمع کنند و یک آگهی پولی هم دستشان بیاید! این کار واقعاً تمام فضاهایی را که می‌توانست نشاط‌آور و آموزنده برای خانواده‌ها باشد، آلوده کرده است.

من هیچ میانه خوشی با این فضا ندارم و گاه‌گاهی فقط طنزها را – چه ضعیف، چه قوی– می‌خوانم تا بفهمم چگونه خندگیری کرده‌اند؛ این برای من مهم است. گاهی هم فقط خبر انتشار کتابی را از این صفحات می‌خوانم و اگر شعری از دوستان باشد، آن را هم مرور می‌کنم.

 آقای اکسیر، شعرهای شما معمولاً کوتاه و پر از ایجاز هستند. به نظر شما این ویژگی ذات شعر فرانوست یا بیشتر به طبیعت خود شما برمی‌گردد که می‌خواهید در نهایت با یک ضربه محکم همه چیز جمع شود؟

اصلاً، کلاً فرانو – که من این نام را برایش گذاشته‌ام – به شعرهایی اطلاق می‌شود که اولاً عینی هستند و هیچ حرف ذهنی یا کلمه ذهنی در آن‌ها به کار نرفته است. من از زندگی پیش‌پاافتاده خودمان و محیط اطراف الهام می‌گیرم؛ کلمه‌ای که با یک جرقه حادث می‌شود و با یک فینال غیرمترقبه تمام می‌شود.

چون امروزه خواننده به‌هیچ‌وجه حوصله خواندن مطالب طولانی را ندارد، من کوتاه‌سرایی را انتخاب کرده‌ام تا در کمترین کلمات و جملات، حرفی خوب را که با طنز تمام می‌شود، به خواننده و مخاطب منتقل کنم.

این کوتاه‌نویسی‌ها گاهی به درازگویی ختم می‌شوند؛ شعرهایی که مجبورم ادامه بدهم و نتوانم قطع کنم، خودش پشت سر هم می‌آید اما معمولاً بیش از شعر ادامه پیدا نمی‌کند. این کوتاه‌سرایی‌ها برای زمانه‌ای است که می‌توانم بگویم زمان «زوال کلمه» است. هیچ‌کس دنبال خواندن نیست؛ مردم دیدن نقاشی، طرح، کاریکاتور و... را بیشتر می‌پسندند تا اینکه قصه‌ای بلند را در پادکست یا جایی گوش دهند و وقتشان گرفته شود. به همین دلیل، من کوتاه‌ترین راه را انتخاب کرده‌ام.

با این حال، اصل فرانو را بر دل‌ها حک کرده‌ام. این شادابی شعر است و رسیدن به طنزی شریف که وظیفه اصلی طنز است. ما با این کار توانستیم شعله‌های طنز شریف را در دانشگاه‌ها و در میان شاعران جوان روشن کنیم و این نوع شعر طرفدار و خواهان بسیاری پیدا کرد. کتاب‌هایمان به چاپ‌های چندم رسیدند؛ اولین کتابم و دومین کتابم و «زنبورهای عسل دیابت گرفتند»، به چاپ دوازدهم رسیدند.

 خودتان در زمینه طنز کدام آثار و طنزپرداز را بیشتر دوست دارید؟

من اولین بار شعری به نام «عیادت» را از عمران صلاحی خواندم که قبلاً با او آشنا بودم چون ترک بود و اصل و نسبش به اطراف اردبیل می‌رسید. کتاب‌هایش را خوانده بودم و طنزها، کاریکلماتور و حاشیه‌نویسی‌هایش بسیار جذاب بود. وقتی به شعر «عیادت» رسیدم واقعاً فهمیدم که می‌شود در عین جدیت به یک خنده مهیب و یک پایان‌بندی وحشتناک رسید؛ آنجایی که می‌گوید: «در سرم خرچنگی است که مرا می‌کاود… توده زشت کریهی شده‌ام… بچه‌هایم از من می‌ترسند… آشنایانم نیز به ملاقات پرستار جوان می‌آید.» این واقعاً یک فینال غیرمترقبه بود. گذشته از اینکه شعرهایش بسیار جذاب بود، می‌توانیم بگوییم آن چیزی که شاعر، نویسنده یا یک هنرمند را به درون دل‌ها پرت می‌کند و نگه می‌دارد ۸۰ درصد ادب و اخلاق آن فرد است، نه هنرش. ما مثل ایکاروس نمی‌توانیم به بزرگان ادب و هنرمان نزدیک شویم، بال‌های مومی ما به‌خاطر اشعه خورشید آب می‌شوند و می‌افتیم. چون وقتی واقعاً دو دقیقه با این‌ها می‌نشینی، می‌بینی اکثراً غیر از آن چیزی هستند که در ذهن ساخته بودی؛ طوری که وقتی برمی‌گردد، کتاب‌هایشان را از کتابخانه‌اش خارج می‌کنیم.

اما عمران صلاحی می‌تواند برای ما سرمشق ادب و احترام باشد. بعد از آن، آقای زرویی نصرآباد، با آن مشتی‌گری، ادب و اخلاقش، که هیچ امتیازی هم نگرفت، من برای مجله «کرگدن»، وصیت و خاطره‌ای از او نوشتم، همه‌اش ذهنی بود و در آنجا مظلومیتش را نشان دادم. خدا رحمتش کند؛ به نظر من، او بنیانگذار در حلقه رندان بود و اثرش را بر جای گذاشت و طنزپردازان بسیار خوب، شریف و انسانی را به جامعه ادبی ما تحویل داد.

بعد از او، آقای فیض با همان جشنواره «طنز مشروع»، طنزپردازان سراسر ایران را در همین‌جا جمع کرد و من افتخار حضور داشتم. واقعاً حضور ایشان هم برای طنز ایران مفید بود و امیدوارم هرجا که هست، سایه‌اش بر سر طنز ایران باشد.

آقای حسین‌نژاد نیز که اکنون در این جایگاه قرار دارد انسان وارسته‌ای است و در خدمت طنز. آقای عباس حسین‌نژاد عزیز، امیدوارم بپاید و بتواند از گوشه و کنار ایران تمام طنزپردازان را به اینجا بکشد.

 آقای اکسیر، نقش دفتر طنز حوزه هنری را در شعر و نثر معاصر پارسی چگونه ارزیابی می‌کنید؟

وقتی نام دفتر طنز حوزه هنری به میان می‌آید، همیشه آن را برابر با بالاترین کانون‌های ادبی می‌دانم؛ چون هیچ حب و بغضی در آن نیست و من هیچ سانسوری ندیده‌ام. در شهرستان‌ها ما بیشتر با حوزه هنری راحت‌تر هستیم تا با ارشاد، چون کسانی که آنجا هستند نه احترام، نه ارزش آنچنانی و نه بودجه دارند اما حوزه هنری حتی بدون بودجه همیشه در خدمت طنزپردازان بوده، مخصوصاً دفتر طنز حوزه هنری که واقعاً خدمات زیادی ارائه کرده، دست شاعران را گرفته، کتابشان را چاپ کرده و کاری کرده که هیچ‌کس انجام نمی‌دهد؛ چون طنز هم نیش دارد و هم نوش و تحملش سخت است.

حوزه هنری کاری کرد مثل بزرگان ما در زمان مجله «گل‌آقا». همه دیدیم آقای صابری چه کرد: طنز شریفی که مدنظر من است یعنی طنزی بدون شیله‌پیله که بتواند انتقاد سالم خود را بیان کند. من همیشه گفته‌ام، طنزپردازها فرشتگانی هستند که کمی خرده‌شیشه دارند! این را باید پذیرفت.

 استاد شما پس از سال‌ها دوباره مهمان «در حلقه رندان» شدید، فضای امروز این نشست ادبی در مقایسه با چند دهه پیش چگونه می‌بینید؟

رک‌گویی‌ها در طنز نشان می‌دهد که اینجا آزادی‌بیان هست؛ اینجا می‌تواند آبشخور آهوان تشنه طنز ایران باشد، جوانان طنزپرداز را رشد داده، کتابشان را چاپ کند و شب‌های شعر و جشنواره‌ها را ادامه بدهد. توصیه می‌کنم سالانه یک یا دو روز همه بچه‌های طنزپرداز سراسر ایران گرد هم آیند، یکدیگر را ببینند و آخرین کارهایشان را بخوانند.

من در صد و نود و دومین ایستگاه حوزه هنری در حلقه طنز رندان در خدمت شما عزیزان بودم؛ سی سال دیرتر، سی سال پیرتر، مهم نیست. فقط آمده‌ام دست‌مریزاد بگویم و خسته نباشید. کاری که شما انجام می‌دهید واقعاً شرافت قلم است. شما مجال سخن گفتن به طنزپردازان جوان می‌دهید، مجال انتقاد حقیقی و این بسیار مهم است. هیچ اداره و نهادی تاکنون این کار را نکرده است. اعتباری که هنرمندان بزرگ به جامعه داده‌اند، کارنامه‌ای درخشان است، بدون اینکه سیاسی باشد؛ چون اصلاً اینجا سیاسی‌کاری به درد نمی‌خورد و از اول هم نبوده است. ان‌شاءالله همیشه موفق باشید و ما هم از دور بشنویم و بگوییم: «یار ما این دارد و آن نیز هم.»

با توجه به اینکه شما با زبان ترکی آستارایی آشنایی دارید و تجربه کار طنز در این زبان را هم داشته‌اید، چرا تاکنون شعر ترکی‌تان منتشر نشده یا کمتر دیده شده است؟

شعر ترکی دارای اصطلاحات خاص خود است و معروف‌ترین نمونه‌هایش آثار استاد شهریار است. حتی روزی که می‌خواستند شاعر ملی انتخاب کنند، من به فردوسی رأی دادم و گفتم فردوسی شاعر ملی ماست و شهریار شاعر محلی و بومی. در بین شاعران بومی، شهریار واقعاً شهریار شعر است اما اگر او را شاعر ملی بخوانیم، اشتباه است، چرا که حافظ زبان ملی ما، فردوسی است.

اگر من با لهجه آستارایی و ترکی آستارایی شعر بگویم، شعر جدی از آن ساخته نمی‌شود، چون بیشتر اشعار این لهجه باید طنز داشته باشند و برای خنداندن مخاطب به کار روند. من هم تاکنون یکی دو کتاب در این زمینه چاپ کرده‌ام، در سطح آستارا، یا شعرهایی که برای مناسبت‌های مختلف به‌صورت ترانه بوده‌اند، که آن هم فقط برای شوخی است. خیلی کم پیش آمده که یکی دو بیت شعر جدی داشته باشم، چون این زبان بیشتر برای طنز و استفاده از ترکی فاخر است.

اکثر بچه‌های آذربایجان، اطراف اردبیل و خود اردبیل، خیلی خوب به این مقوله پرداخته‌اند و من واقعاً از دیدن کارهای متین و پربارشان لذت می‌برم اما ما میان رشت و اردبیل گیر کرده‌ایم؛ نه ترک ترکی هستیم، نه گیلکی. بعضی‌ها آمدند گفتند «آقا شما تالشی هستید»، در حالی که ما تالشی نیستیم. اصلاً آستارا خودش یک جزیره مستقل است.

آقای اکسیر، شما تجربه طولانی در آموزش جوانان و پرورش شاعران طنز دارید. به نظر شما چه اصول و روش‌هایی برای تربیت یک طنزپرداز واقعی ضروری است و چگونه می‌توان استعدادهای جوان را در این مسیر هدایت کرد و چقدر آموزش طنز در ارتقای آن در جامعه ما تاثیر دارد؟

در زمینه آموزش بچه‌ها می‌خواستم بگویم: توصیه می‌کنم جوانان طنز بنویسند، شعر طنز بنویسند یا حتی ترجمه کنند. من از سال ۵۷ اولین انجمن ادبی را در آستارا بنیان گذاشتم. بچه‌هایی که آنجا بودند، فراخوان دادیم، به در خانه‌شان رفتیم و دعوتشان کردیم. تعدادشان زیاد نبود؛ اوایل انقلاب فقط چند پیرمرد بودند که شعرهای معمولی می‌گفتند اما بعدها که در حلقه فرانو و در کارگاه هنری خودم کار را ادامه دادم، شاعران بسیار خوبی معرفی شدند. الان هرکدام برای خودشان استادی هستند که دیگر مرا قبول ندارند و من آن‌قدر خوشحالم که شاگردان به حدی برسند که استادشان را قبول نداشته باشند! این وحشتناک خوب است.

پس در جواب سؤال شما باید بگویم: خیلی تأثیر دارد. اولاً باید کلاس باشد؛ استادانی بیایند و کارگاه‌های شعر طنز هفتگی برگزار شود. این روش واقعاً جواب می‌دهد. مثلاً هفته‌ای یک‌بار جمع شوند، یک استاد بیاید و شگردهای طنزنویسی را آموزش دهد و بعد اخلاق اصیل طنز و شرافت طنز را به‌عنوان دیکته به آن‌ها بیاموزد تا بفهمند که به هر روش خنداندن اصلاً خوب نیست.

این است که ما می‌توانیم طنزپردازهای خوبی در جامعه داشته باشیم. الان طنزپرداز زیاد داریم ولی چون مدیریت نمی‌شوند، اکثراً تعطیل می‌کنند یا وقتی ازدواج می‌کنند، طنز را کنار می‌گذارند. می‌دانیم برای یک طنزپرداز واقعی، یک دوست حقیقی پیدا نمی‌شود. همه دوستان، فامیل‌ها، حتی همسر طنزپرداز، از او روگردان می‌شوند، چون در طنز حرف‌هایی می‌زند که هیچ‌کس، چون حرف راست است، نمی‌پسندد.

فقط خدا ملیحه مرا حفظ کند که به تمام طنزهای من خندیده، آن هم چندین بار و من هم با اینکه گفتم طنزهایم خنده‌دار نیست و کار من از گریه گذشته است؛ بدان می‌خندم ولی باز هم تشویقم می‌کند. اینجا هم ایشان من را آورد؛ تا رشت با آمبولانس آمدیم، تا تهران هم با برانکارد. در زمان پیری به شما رسیدیم، ببخشید.

ماجرای آن بریده روزنامه و عکس کودکی که معدل شما را ۲۵/۱۰ نشان می‌دهد، خیلی‌ها را به اشتباه انداخت و در فضای مجازی هم دست‌به‌دست شد. خودتان این خاطره و واکنش‌ها را چگونه دیدید و چه حسی به شما داد؟

ماجرای آن بریده روزنامه که در فضای مجازی منتشر شد و عکس کودکی که زیرش نوشته بودند «اکبر اکسیر، معدل ۱۰، تبریک» این است که سال ۱۳۶۹ یک روز با ملیحه نشسته بودم و گفتم: چرا عروس‌خانم دادش رفته بالا؟ او گفت: امین نوه‌ام ۷۵/۱۹ گرفته. چرا ۲۰ نگرفته؟ رفته که با مدیر دعوا کند! به ملیحه گفتم: «بیا یک کاری بکنیم. تو به‌عنوان مادر من عکسی از کودکی‌ام را به روزنامه بفرست و برای معدل ۲۵/۱۰ به من تبریک بگو». ملیحه موافقت کرد.

من هم نوشتم: «من، از زبان ملیحه نوشتم فرزند دلبندم اکبر اکسیر، با معدل ۲۵/۱۰ شاگرد اول کلاس اول.» نوشتم و به روزنامه محلی دادم و آن را چاپ کردند.

عکس هم در کنار پدربزرگم بودم؛ آن را هم بریدم و چسباندم. در عکس، من حدود شش یا هفت ساله بودم و یقه سفید می‌پوشیدیم.

این معصومیت و آن کلمات نوستالژیک باعث شد همه با آن ارتباط خوبی برقرار کنند. عکس و متن دست به دست گشت. یکی گفت آقایی در کاشان این را گذاشته، یکی در کرمان و دیگری در فلان شهر. آخرین بار هم شنیدم که پسر آقای آهنگران گفته: «وقتی معدل آقای اکسیر را می‌بینم، به نظرم برخی وزرای دولت‌های پشین همین معدل را دارند!»

این ماجرا آن‌قدر جذاب شد که حتی فرماندار آستارا هم برایم فرستاد. بله، این ماجرا فقط یک شوخی بود. بعضی خانواده‌ها حساسیت بیش از حد داشتند و می‌پرسیدند چرا بچه من ۲۵ صدم کم گرفته. ما اما برعکس، به این افتخار می‌کردیم.

خیلی‌ها به من مراجعه کردند و گفتند: «تو رو خدا، معدلت همین است؟» گفتم: بله، ما ۲۰ یا ۳۰ نفر در یک کلاس بودیم، نصف قبول شدند، نصف دیگر رد شدند و فقط من و یکی دو نفر از دوستان قبول شدیم. هیچ‌کدام واقعاً مهم نبود.

 استاد به‌عنوان حسن ختام یکی از اشعارتان را برای ما بخوانید.

«آناتومی شب عید»

شب عید ما مرغ داشتیم

ران به عرفان رسید،

سینه به عیسی،

دل و جگر به ملیحه،

 بال و گردن و ستون فقرات به من

 آنجا بود که فهمیدم پدرها چرا اخلاق سگ دارند.

بیشتر بخوانید:

از ظرایف زبانی تا طنز نهفته در غزل‌های مولوی

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha