به گزارش روابط عمومی حوزه هنری انقلاب اسلامی، صدو بیست و چهارمین کلاس مثنویخوانی، با ارائه محمدرضا سنگری صبح چهارشنبه ۹ مهرماه ۱۴۰۴ در اتاق ۴۰۲ حوزه هنری برگزار شد.
آغازگر جلسه مثنویخوانی این هفته آواز حشمتالله نوروزی بود. حشمتالله نوروزی که از هنرمندان نگارگر حوزه هنری است به رسم تمام جلسات مثنویخوانی غزلی را به آواز خواند، غزلی از حضرت حافظ با مطلع: «دلا بسوز که سوزِ تو کارها بِکُنَد/ نیازِ نیمْشبی دفعِ صد بلا بِکُنَد/ عِتابِ یارِ پریچهره عاشقانه بکَش/ که یک کرشمه تلافیِّ صد جفا بکُند». این آواز و این غزل مورد پسند و تشویق حضار قرار گرفت.
جهان ما جهان زخم و مرهم است
محمدرضا سنگری با بیان اینکه بر حسب تصادف، این غزل با اشعار این هفته مثنوی هماهنگی دارد، در توضیح غزل قرائت شده گفت: بسیاری از گرههای زندگی ما به دلیل این است که بلد نیستیم از شب استفاده کنیم. کسی که بلد است شبانگاه نیاز به درگاه بینیاز ببرد، یک روز بینیازی خواهد داشت. امام صادق علیه السلام میفرماید: اگر ما روزی به حکومت رسیدیم همه شب را برنامهریزی میکنیم و روز اجرا میکنیم. شب فرصت برنامهریزی است. در شبِ عالم، روز عالم رقم میخورد. این بیت با بحث امروز ما پیوند میخورد: «عِتابِ یارِ پریچهره عاشقانه بکَش/که یک کرشمه تلافیِّ صد جفا بکُند» یعنی نوش و نیش عالم با همدیگر در آمیخته هستند و جهان ما جهان زخم و مرهم است، این تعارضها و این تقابلهای ظاهری اگر دقیقتر نگاه کنیم به ملک و ملکوت پی میبریم.
وی با اشاره به شعر «ز مُلک تا ملکوتش حجاب بردارند/ هر آن که خدمتِ جامِ جهاننما بکُند» بیان کرد: جام جهاننما، قلب انسان است. اگر تصور کنیم خدا همه هستی را برای انسان آفریده و انسان را برای خودش، آنچه که میتواند خدا را به انسان پیوند دهد قلب است و قلب حریم خداست. اگر بتوانیم شیطان را از حریم قلبمان دور کنیم ملکوت عالم را نشان ما میدهند و چیزی پوشیده نخواهد ماند.
در جهان همیشه نیش و نوش باهم است
این مولوی شناس افزود: عالم عتاب دارد و باید تحمل کنیم. انسانها تا زمانی که در حادثهها هستند معترض هستند اما وقتی فاصله میگیرند رنگ اعتراض عوض میشود. انسان به همه چیزِ جهان اعتراض دارد: بهار، تابستان، پاییز و زمستان میآید و میرود و آدمی همهاش گله دارد اما وقتی فاصله گرفت رنگ اعتراض عوض میشود. این حقیقت را باید بپذیریم که در جهانی که زندگی میکنیم که هیچ شادی محضی در آن وجود ندارد و هیچ شادی مطلق نیست. به بهترین لذت جهان هم برسید در آن نیشی میبینید. در جهان همیشه نیش و نوش باهم است. هیچ لذتی نیست که همراهش یا بعدش نیشی نباشد و رنجشی احساس نکنیم.
مقصود از آفرینش
بعد از صحبتهای مقدماتی این استاد دانشگاه، محمدرضا سنگری ادامه بحث مثنوی را پی گرفت و اضافه کرد: در مثنوی مولانا رسیدیم به سؤال کردن رسول روم از خلیفه دوم از سبب ابتلای ارواح با این آب و گل جسم. این سؤال اساسی و بزرگی است که همیشه با انسان بوده و هیچ انسانی در طول تاریخ نبوده که این پرسش را مطرح نکند که خداوند برای چه ما را آفریده است؟ آنکه ما را آفریده است مقصودش از این آفریدن چه بوده است؟ سؤال قاصد روم هم این است: «گفت یا عمر چه حکمت بود و سِر/ حبس آن صافی درین جای کدر/ آب صافی در گِلی پنهان شده/ جان صافی بسته ابدان شده» منظور مولانا در این بیت این است که چرا این روح لطیف و زیبا که به سان پرندهای در قفس تن است، زندانی شده است؟ خدا چرا این کار را کرده است؟ اما چرا خلقت و چرا آفرینش؟ این سؤال همیشه مطرح بوده است. حتی حضرت موسی یکبار از خدا پرسید که چرا انسانها را اینقدر زیبا میآفرینی و بعد از مدتی مرگ دامنگیرشان میشود؟ اما خداوند مثل ما جواب نداد. به حضرت موسی فرمود که فلان نقطه زمین را کشاورزی کن. موسی این کار را انجام داد. دانه کاشت و وقتی دانهها به ثمر رسیدند و زمان درو رسید، موسی داس به دست گرفت تا خوشهها را درو کند. خداوند سوال کرد: موسی چرا این کار را میکنی؟ موسی گفت: میخواهم دانهها را جدا کنم. خداوند فرمود: این را چه کسی یادت داده است؟ موسی گفت عقل من فرمان میدهد. خداوند فرمود: چطور عقلت میرسد که باید دانه جدا شود و این جدا شدن به نفع دانه است اما من که خدا هستم نمیدانم!؟ خداوند یک صحنه برای موسی ساخت. حتی حضرت ابراهیم این سؤال را از خداوند پرسید. وقتی نهنگی را دید که کنار ساحل افتاده بود و نیمی از نهنگ داخل دریا و نیمی در خشکی بود و انواع موجودات چندگانه از آن تغدیه میکردند. برای حضرت ابراهیم سؤال پیش آمد وقتی ما خاک شدیم خداوند کدام وجود را بر میانگیزد؟ وقتی سؤال را مطرح کرد که چطور مردهها را زنده میکنی؟ خداوند پرسید اطمینان نداری؟ و این سخن نشان میدهد که گاهی مؤمنانه نگاه میکنیم اما با اطمینان نگاه نمیکنیم. در ادامه قصه چهار پرنده پیش آمد.
وی ادامه داد: این آموزش است که گاهی باید درسها را با نمایش منتقل کرد و نه با گفتار و کلام. ما خیلی کم از عنصر نمایش برای پیامرسانی استفاده میکنیم. قرآن پر از نمایش است. نمایش ماناتر است و خدا در قرآن خیلی استفاده کرده است حتی این ویژگی در تورات و انجیل و بقیه کتب آسمانی هم وجود دارد.
بحث یعنی کاویدنی ارزشمند
سنگری با بیان اینکه یادتان باشد مولانا بعد از این به داستان طوطی و بازرگان میرسد، اظهار کرد: مولانا شبکه پیچیده ایجاد میکند و این شبکه در تمام اشعار مولانا جاری و ساری است.
گفت یا عمر چه حکمت بود و سِر
حبس آن صافی درین جای کدر
آب صافی در گِلی پنهان شده
جان صافی بسته ابدان شده
گفت تو بحثی شگرفی میکنی
معنیی را بند حرفی میکنی
حبس کردی معنی آزاد را
بند حرفی کردهای تو یاد
این مولاناپژوه عنوان کرد: در این ابیات دقت کنید که چقدر مولانا از واژه بحث یعنی چه استفاده کرده است. بحث معنای گستردهتر از گفتگو دارد. در قصه هابیل و قابیل خداوند در قرآن میفرماید: «فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی سَوْءَةَ أَخِیهِ» اینجا کلاغ زمین را کند. بحث به معنای کاویدنی دارای رهاورد است و اگر گفتگوهای ما فایده و خروجی نداشته باشد بحث نیست. مولانا خیلی ظریف از بحث استفاده کرده که به معنای کاویدنی ارزشمند است چراکه هر نوع زمین کندنی فایدهای دارد برای کاشت دانه یا حفر چاه آب.
وی اضافه کرد: مولانا در اینجا موضوع مهمی را مطرح میکند که اگر در جزء فایده باشد، امکان ندارد که در کل فایده نباشد. مثلاً هر جزء انسان یک فایدهای دارد و در انسان هیچ چیز زیادی وجود ندارد. خلق خدا، خلق احسن است هرچیز در جای و جایگاه خودش است. وقتی اعضای انسان با فایده است کلیت انسان بیفایده نیست. این استدالی است که مولانا در اینجا دارد.
سنگری تاکید کرد: اگر انسان فایدهمند است هیچ رویدادی در جهان بیفایده نیست بنابراین وقتی همه چیز فایدهمند است چرا تحلیل غلط میکنید اگر فایده عالم را بدانید به شُکر میرسید. خودتان را ملاک ندانید خوش نیامدن را موجب ترشرویی ندانید. اگر خداوند جهان را با مشورت ما پیش میبرد، همه چیز به هم میریخت. وقتی رضای شخصی ما مطرح میشود ما خرده میگیریم چراکه مرکزیت تمام اعتراض انسانها به پدیدهها من است..
گفت راگر فایده نبود مگو
ور بود هل اعتراض و شکر جو
شکر یزدان طوق هر گردن بود
نی جدال و رو ترش کردن بود
گر ترشرو بودن آمد شکر و بس
پس چو سرکه شکرگویی نیست کس
سرکه راگر راه باید در جگر
گو بشو سرکنگبین او از شکر
معنی اندر شعر جز با خبط نیست
چون قلاسنگست و اندر ضبط نیست
بیشتر بخوانید:
نظر شما