به گزارش روابط عمومی حوزه هنری انقلاب اسلامی، صدودهمین کلاس مثنویخوانی، صبح چهارشنبه هفدهم اردیبهشت ماه برگزار شد. جلسه مثنویخوانی این هفته با آواز احمد رمضی آغاز شد.
احمد رمضی غزلی از سعدی شیرازی با مطلع «هر که سودای تو دارد، چه غم از هر که جهانش؟/نگران تو، چه اندیشه و بیم از دگرانش؟/آن پی مهر تو گیرد، که نگیرد پی خویشش/وان سر وصل تو دارد، که ندارد غم جانش» خواند که مورد پسند و تشویق حاضران در جلسه قرار گرفت.
دستهبندی یاران
محمدرضا سنگری در توضیح این شعر به اینکه یاران و دوستان به چند گروه تقسیم میشوند اشاره کرد و افزود: گروه اول گروه یاران سود بنیاد هستند اینها کسانی هستند که قصد بهرهگیری از شما را دارند. گروه دوم یاران لذت بنیاد هستند که با شما همراه میشوند که اگر فرصت شادی پیش آمد با شما باشند. گروه سوم دوستان فضیلت بنیاد هستند. وقتی فردی در جمعی قرار بگیرد که رفتارهای مثبت دوستانش سرآمد است، چنین کسی فاضل میشود.
مراتب درجات راهبری
این استاد ادبیات در ادامه توضیحات مثنوی با اشاره به اینکه در این بخش چند نکته است که اگر این نکتهها گفته نشود این مبحث درست به نتیجه نمیرسد، تاکید کرد: در سیر و سلوک عرفانی همه ناگزیر به داشتن راهبر هستند.
وی اضافه کرد: درجات راهبری چند مرحله است مرحله اول قطب که گرفته شده از واژه قطب الرحی که امام علی در نهج البلاغه آورده است. در مفهوم عرفانی قطب یک نفر است و جهان هیچ وقت هم خالی از قطب نیست. قطب یگانه روزگار است که همه چیز حول محور او میچرخد. دوم اوتاد است این واژه در قرآن آمده است یعنی میخ عمود وسط خیمه. تعداد اوتاد ۴ تا ۷ تا است و عارف و صوفی باید اینها را پیدا کند. سرگذشت این عارفان را بخوانید میبینید که کیلومترها راه طی کردند تا یک لحظه اوتاد را ببینند یا گاهی مدتها در خدمت ایشان باشند. اوتاد اولیای والای خدایی هستند و معمولا در گوشه و کنار جهان هستند اگر کسی طلب کند میتواند پیدا کند. مانند حضرت موسی که طلب کرد خدایا کسی را در مسیرم قرارده که به من چیزی یاد دهد. اوتاد علم لدنی میدهند نه علم کسبی. اوتاد نگاهدارندگان جهان است. بعد از اوتاد، ابدال از ریشه ِبدل بَدل و بدیل. اگر یکی از اینها از بین رفتند سریعا جایگزین میشوند. اوتاد ۴۰ نفر و گاهی بیشتر هستند. اگر افراد عادی بخواهند میتوانند تبدیل به اوتاد شوند.
سه معلم حسن بصری
محمدرضا سنگری به داستان حسن بصری پرداخت و گفت: در آخرین روزهای عمر حسن بصری (واعظ، زاهد و عالم) یکی از مریدانش سوال کرد: تو به این مقام رسیدی اساتیدت چه کسانی بودند؟ گفت: من در زندگی اساتید زیادی داشتم اما سه استاد بزرگ داشتم. استاد اول یک سگ بود. یکبار کنار چشمه رفتم میخواستم آب بخورم. یک سگ تشنه آمد خودش را در آب دید ترسید عقب رفت این اتفاق سه بار تکرار شد بالاخره خودش را به آب زد نقشش از بین رفت آنجا بود که دریافتم تا نقش خویش را میبینی سیراب نمیشوی.
مدرس کلاس مثنویخوانی افزود: معلم دومم یک دزد بود. یکبار به سفر رفته و کلید خانه را به همسایه سپرده بودم. نیمه شب برگشتم اما نخواستم مزاحم همسایه شوم. سجاده را پشت در گستردم و به عبادت مشغول شدم. صدای پای رهگذری را شنیدم سلام کردم. رهگذر پرسید: اینجا چه میکنی؟ گفتم: خانه خودم است اما کلید دست همسایه است. رهگذر در خانهام را با ترفندی باز کرد. تعارف کردم به خانه بیاید. گفت: من کار مهمی دارم من دزدم رزقم اکنون است. صبح او را دیدم دوباره به منزل تعارف کردم. گفت: دیشب چیزی گیرم نیامد، همینجا دریافتم که او در دزدیاش امیدوار است اما من در زندگیام امیدوار نیستم. معلم سومم دخترکی بود. در فاصله بین نماز مغرب و عشا به مسجد میرفتم. دخترکی را شمع به دست دیدم که میرود. با خودم گفتم: چیزی یاد دخترک بدهم. گفتم: این نور قبلا نبود از کجا آمده است؟ دخترک شمع را فوت کرد و گفت: نور بود حالا بگو کجا رفت؟ این دخترک سومین معلم من شد.
ادامه جلسه به مثنوی خوانی و توضیحات استاد سنگری گذشت.
لاتخافوا هست نزل خایفان
هست در خور از برای خایف آن
هر که ترسد مر ورا ایمن کنند
مر دل ترسنده را ساکن کنند
آنک خوفش نیست چون گویی مترس
درس چهدهی نیست او محتاج درس
آن دل از جا رفته را دلشاد کرد
خاطر ویرانش را آباد کرد
بعد از آن گفتش سخنهای دقیق
وز صفات پاک حق نعم الرفیق
وز نوازشهای حق ابدال را
تا بداند او مقام و حال را
نظر شما