به گزارش روابط عمومی حوزه هنری انقلاب اسلامی، کتاب «برای تاریخ میگویم» نوشته سعید علامیان، به خاطرات محسن رفیقدوست، یکی از چهرههای کلیدی انقلاب اسلامی و بنیانگذاران سپاه پاسداران میپردازد.
این کتاب، روایتی دست اول از روزهای پر فراز و نشیب انقلاب در دهه نخست است و از لحظه ورود تاریخی امام خمینی(ره) به ایران آغاز میشود. «برای تاریخ میگویم» به همت انتشارات سوره مهر روانه بازار چاپ شده است.
رفیقدوست که در آن زمان راننده امام بود، مسئولیت انتقال ایشان از فرودگاه به بهشت زهرا(س) را بر عهده داشت. خاطرات او، نه تنها به این لحظات حساس، بلکه به چرایی و چگونگی تشکیل سپاه پاسداران نیز میپردازد. این بخش از کتاب، به سوالات مهمی درباره زمینهها، اهداف و فرایند شکلگیری این نهاد پاسخ میدهد.
اهمیت این کتاب در روایتهای دست اول و صادقانه آن از تاریخ انقلاب است. در حالی که برخی رسانهها تلاش میکنند تصویری متفاوت از دوران پهلوی ارائه دهند، رفیقدوست با بیان خاطرات خود، زوایای پنهان و تصمیمات کلیدی را روشن میکند. نقش او در مقاطع حساس انقلاب، از جمله ورود امام و تشکیل سپاه، ارزش این کتاب را به عنوان یک منبع تاریخی افزایش میدهد.
«برای تاریخ میگویم» میتواند به عنوان یک منبع ارزشمند برای پژوهشگران، دانشجویان و علاقهمندان به تاریخ انقلاب اسلامی مورد استفاده قرار گیرد. این کتاب، به درک بهتر از نقش سپاه در تثبیت انقلاب و دفاع از کشور در برابر جنگ تحمیلی کمک میکند و به خوانندگان این امکان را میدهد که از دریچه نگاه یکی از افراد تصمیمگیرنده، به وقایع آن دوران بنگرند.
بخشی از این کتاب به چگونگی تشکیل سپاه اختصاص دارد. رفیقدوست که از پایهگذاران سپاه و در دوران جنگ تحمیلی وزیر سپاه بود، در این کتاب در پاسخ به سوالات سعید علامیان از چرایی و چگونگی تشکیل سپاه گفته است که بخشهایی از آن را در ادامه میخوانید:
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، نام دو نهاد مسلح، کمیته و سپاه پاسداران بر سر زبانها افتاد. از شما به عنوان یکی از بنیانگذاران سپاه یاد میشود. فکر تشکیل سپاه از کجا آمد؟
فکر ایجاد نیرویی غیر از ارتش برای دفاع از انقلاب، اولینبار از سوی شهید محمد منتظری مطرح شد. ۱۰ روز به آمدن حضرت امام(ره) به ایران مانده بود. در مدرسه رفاه نشسته بودیم، محمد به من گفت: «این ارتش که سرانش فرار کردهاند، به درد نمیخورد. نیرویی میخواهد که از آن حفاظت کند. من میخواهم رفقا را جمع کنم و گارد انقلاب درست کنم».
شبها در خانه آقای (حسین) اخوان در خیابان ایران همه را جمع میکرد و درباره تشکیل گارد انقلاب صحبت میکرد.
شما چطور به بنیانگذاران سپاه پیوستید؟
اوایل اسفند- احتمالاً ۹ اسفند- آیتالله بهشتی، آیتالله مطهری، مقام معظم رهبری، آقای موسوی اردبیلی و آقای هاشمی رفسنجانی خدمت امام(ره) رسیده و در حال خارج شدن از مدرسه علوی بودند. مرحوم بهشتی جلوی پلههای مدرسه علوی مرا صدا کرد و گفت: «حاج محسن، حضرت امام(ره) الآن حکم تشکیل سپاه پاسداران را زیر نظر دولت موقت به آقای لاهوتی دادند، بهتر است شما هم در این سپاه باشی».
آن موقع مصادف با تشکیل حزب جمهوری اسلامی بود. من میخواستم در حزب فعالیت کنم، اما نظر آقای بهشتی این بود که به جمع آقایانی که آقای لاهوتی در پادگان عباسآباد جمع کرده بود، بپیوندم. بلافاصله به محل جلسه در پادگان عباسآباد رفتم. وارد اتاق شدم. دیدم عدهای از آقایان از جمله دانش منفرد آشتیانی، غلامعلی افروز، ابراهیم سنجقی، علیمحمد بشارتی، مرتضی الویری و چند نفر دیگر حضور دارند. آقای تهرانچی و آقای هاشم صباغیان هم از طرف دولت موقت آمده بودند. ... گفتم: «سلام علکیم. من از طرف شورای انقلاب آمدهام».
بعد پرسیدم: «سپاه قرار است اینجا تشکیل بشود؟»
گفتند: «بله».
کاغذی برداشتم و روی آن نوشتم: «بسم الله الرحمن الرحیم- سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تشکیل شد: ۱- محسن رفیقدوست».
بقیه هم اسمهایشان را نوشتند و سپاه پاسداران تشکیل شد. هفت نفر به عنوان شورای فرماندهی انتخاب شدند. دانشآشتیانی شد فرمانده سپاه، غلامعلی افروز مسئول امور پرسنلی، محمدعلی بشارتی مسئول اطلاعات، الویری مسئول روابط عمومی و من هم مسئول تدارکات. اولین مأموریت را هم به من دادند که برو جا پیدا کن.
نیروهای اولیه پاسدار را چطور جذب کردید؟
بعضی از آنها را در کمیته استقبال از حضرت امام(ره) میشناختیم. بسیاری از جوانهای متدین و انقلابی هم مراجعه میکردند، که بعد از تحقیق محلی آنها را ثبتنام میکردیم. آقای غرضی میگفت در را باز کنید همه بیایند. خودش یک گروهی داشت که ما بعداً آنها را از سپاه بیرون کردیم. اسم این گروه «سیا»، مخفف سیامک یا سیاوش بود. از این داستانها هم داشتیم.
ارتباطتان با ارتش چطور بود؟
وقتی انقلاب پیروز شد، بدنهای از ارتش ماند که به انقلاب اعلام وفاداری کرد. سپاه که تشکیل شد، ارتشیها هنوز خودشان را پیدا نکرده بودند. من یک روز به عنوان فرمانده لجستیک سپاه به لجستیک ارتش رفتم. مسئول آنجا سرهنگ فروزان، خواهرزاده دکتر مصدق و قهرمان شنا و مربی شنای ولیعهد بود. او به انقلاب پیوسته بود. از سرهنگ فروزان خواستم از امکاناتشان سهمی به ما بدهند. قبول کرد. مثلاً از خیاطخانهشان لباس کار برایمان میفرستادند. سهمیه آذوقه و اسلحه و مهمات هم داشتیم که تا زمان جنگ ادامه داشت.
نوع و رنگ لباس سپاه چطور تعیین شد؟
پارچههای زیادی با رنگهای مختلف آوردند. در جلسه فرماندهی همان رنگ سبز زیتونی اول سپاه را انتخاب کردیم، ولی وقتی دادیم دوختند، مشکل داشتیم. مثلاً بعضیها یقه برگردان را برداشته و یقه صاف درست کرده بودند. بالاخره در جلسهای نشستیم و لباس سپاه را تصویب کردیم و گفتیم همه باید این را بپوشند. تا مدتی نمیپوشیدند، اجبار کردیم بپوشند. بعد از مدتها کلاه را تصویب کردیم. آن روزها کلاه اجباری نبود، چون کلاه در لباس نظامی مستلزم سلام نظامی است. ...
روز ۷ تیر ۱۳۵۸ مصادف با روز سوم شعبان، اولین مراسم روز پاسدار با شکوه زیادی برگزار شد. پیشنهاد این روز به عنوان روز پاسدار از چه کسی بود؟
در یکی از جلسات شورای فرماندهی مطرح شد که اگر بخواهیم روزی را به نام روز پاسدار تعیین کنیم و اگر بخواهیم در صدر اسلام دنبال پاسدار اسلام بگردیم، بهتر و زیبندهتر از حضرت امام حسین(ع) نیست. پیشنهاد شد روز تولد امام حسین(ع) روز پاسدار اعلام بشود. احتمالاً شهید کلاهدوز این پیشنهاد را مطرح کرد. چند سال بعد هم روز جانباز پیش آمد و روز تولد حضرت ابوالفضل عباس(ع) به عنوان روز جانباز انتخاب شد.
نظر شما