۱۴۰۴.۰۱.۲۰

صد و هفتمین کلاس «مثنوی‌خوانی»، با ارائه محمدرضا سنگری صبح چهارشنبه ۲۰ فروردین در اتاق ۴۰۲ حوزه هنری برگزار شد.


به گزارش روابط عمومی حوزه هنری انقلاب اسلامی، صد و هفتمین کلاس مثنوی‌خوانی، صبح چهارشنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۴ در اتاق ۴۰۲ حوزه هنری برگزار شد. این برنامه اولین جلسه مثنوی‌خوانی در سال ۱۴۰۴ بود که بعد از یک وقفه کوتاه به دلیل تعطیلات نوروزی، با حضور علاقه‌مندان به مثنوی معنوی برپا شد.

محمدرضا سنگری ضمن تبریک سال نو و آمدن بهار به حاضران گفت: خداوند متعال در قرآن کریم به هشت حال اشاره می‌کند و یکی از این احولات طبیعت است. خداوند آدم‌ها را دعوت می‌کند که سراغ شکوفه‌ها بروید و شروع خلقت را ببینید. در روایت از رسول اکرم (ص) داریم که هرگاه بهار را دیدید، بسیار از قیامت را یاد کنید.

ادامه این کلاس به داستان نخجیران و شیر اختصاص داشت.

این پژوهشگر با بیان اینکه به انتهای قصه نخجیران و شیر رسیدیم و در این داستان دو بحث ابتدایی و پایانی وجود دارد، افزود: ما در زیست انسانی سه گونه مجاهدت داریم. اولی جهاد اصغر و همان حضور در جبهه جنگ و نبرد با دشمن است. در این جهاد امکان دارد مجروح شدن، از دست دادن عزیزان، گرسنگی و تشنگی با خود همراه داشته باشد. دومی جهاد کبیر که خدا در قرآن کریم به آن اشاره کرده و ایستادن در مقابل آزمندان، طمعکاران و کافران است. اما سخت‌ترین نوع جهاد، جهاد اکبر است که جهاد آدمی با خویشتن و منِ خویش را به نفع حق خط زدن است. دنیا برای مومن میدان مزمار است. همانطور که اسبی که قرار است مسابقه دهد را چند ماه در میدان می‌دواندند تا لاغر وآماده مسابقه شود، آدمی هم در این دنیا آزموده می‌شود تا آمادگی به دست آورد.

سنگری تعریف کرد: یاران پیامبر از جنگ برگشته و در مسجد جمع شده بودند. اغلب یاران زخم‌های متعدد و شدیدی برداشته بودند. حضرت محمد (ص) رو به یارانش کرده و فرمودند: آفرین که جهاد اصغر را پشت سر گذاشتید فقط جهاد اکبر مانده است. جهاد اکبر مسلط شدن بر نفس خود است. مولوی در این قسمت مثنوی به جهاد اکبر می‌پردازد.

محمدرضا سنگری در ادامه به توضیح شعر مثنوی که توسط یکی از حضار قرائت شد پرداخت و گفت: خرگوش اینجا نماد عقل است و شیر باطن انسان که به سادگی تسخیر نمی‌شود. انسان سیری‌ناپدیر است و مولانا دهان را به دهانه دوزخ تشبیه کرده و دوزخ نفس ما است. ما در این جا بهشت آفرین هستیم و آنها که از جنس جهنم هستند، به جهنم می‌پیوندند.

ای شهان کشتیم ما خصم برون

ماند خصمی زو بتر در اندرون

کشتن این، کار عقل و هوش نیست

شیر باطن سخرهٔ خرگوش نیست

دوزخست این نفس و دوزخ اژدهاست

کو به دریاها نگردد کم و کاست

هفت دریا را در آشامد، هنوز

کم نگردد سوزش آن خلق‌سوز

سنگها و کافران سنگ‌دل

اندر آیند اندرو زار و خجل

هم نگردد ساکن از چندین غذا

تا ز حق آید مرورا این ندا

سیر گشتی سیر، گوید نه هنوز

اینت آتش اینت تابش اینت سوز

عالمی را لقمه کرد و در کشید

معده‌اش نعره زنان هل من مزید

حق قدم بر وی نهد از لامکان

آنگه او ساکن شود از کن فکان

چونک جزو دوزخست این نفس ما

طبع کل دارد همیشه جزوها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha