هوای آلوده پا روی گلویمان گذاشته و راه نفس را لحظه به لحظه تنگتر میکند. آلودگی و وارونگی یک پیوند نامبارک را برای زهر کردن سرمای دلپذیر زمستانی به کام ما صورت دادهاند. تا چند سال پیش این مشکل فقط گریبانگیر تهران و چند شهر صنعتی دیگر بود اما امروز هوای تهران و اراک تا مهاباد و ارومیه وارونه شده. حنجرههای زخمی مردک هم همین که بتوانند نفس بکشند، هنر کردهاند. اعتراض و فریاد از این سرب معلق پیشکش. اعتراضها در حد غر زدن توی استوری اینستاگرام و توییت زدن باقی مانده. غرهایی که بعد از بیست و چهار ساعت نه فقط از پروفایل شخصی بلکه از ذهنمان هم محو میشوند. برای جاودانه کردن حرفها و ایدهها لازم نیست آب چشمه خضر به رویشان بپاشیم. همین که حرف را کم مزمزه کنیم و بعد به زبان هنر آذینش کنیم، زلفش را به زلف تاریخ گره زدهایم. دیر یا زود از زیر خاک، توی غار، قفسه کتابخانهها و آرشیوها بیرون میزند و رخ نشان میدهد. ما ولی برای به تصویر کشیدن رنج روزمره الکنیم. تصویر این شهر دودزده شایسته روی بوم نقش بستن و روی صفحات فیلم جان یافتن را ندارند. سرها را در گریبان کردهایم و حرف و رنج بهحق را حرام صفر ویکهای جهان مجازی میکنیم.
بیست و چند سال پیش اما کسی این رنج روزمره را فریاد زده. نادر ابراهیمی-که بیشتر به قدرت قلم و واژه هایش شهرت یافته- از هوای آلوده با زبان تصویر و نگاتیو سخن گفته. فریادی که در روزگار خودش چندان شنیده نشد و این روزها هم کمتر کسی رد و نشانی از آن در خاطرهاش دارد. «روزی که هوا ایستاد» تنها فیلم ایرانی است که پیرنگ اصلیاش آلودگی هوا است. نادر ابراهیمی فیلمنامه درخشانی نوشته و خودش هم آن را کارگردانی و با کمک سازمان سینمایی سوره ساخته است.
فیلم شهری را به تصویر میکشد که در اثر پدیده وارونگی، هوای آن کاملا راکد و بدون حرکت شده است. سازمان هواشناسی به دولتمردان هشدار میدهد اما آنان که از شورش و وحشت عمومی میترسند. به جای اعلام وضعیت خطر و هشدار به مردم دست به اقداماتی ساده و ناکارآمد میزنند اما فایدهای ندارد و وارونگی هوا تا جایی ادامه پیدا میکند که نفس کشیدن بدون ماسک اکسیژن غیر ممکن است. جانبازان، سالمندان و سیگاریها یکی یکی جان میبازند. مردم عادی هم پای پیاده به سمت کوه نزدیک شهر می گریزند. درست لحظهای که امید زنده ماندن در دل همه خاموش میشود، هوا حرکت میکند و وارونگی دما میشکند.
فیلم پر از اتفاقات جدید است. اتفاقاتی که بعضی از آنها دیگر در سینما تکرار نشد. قهرمان فیلم کارشناسان هواشناسی هستند. کارشناسی که خطر را بهموقع متوجه میشوند و به دولتمردان گزارش میدهند. تا آخرین لحظه شهر را ترک نمیکنند تا بتوانند شرایط را به درستی به مردم اطلاع دهند و در نهایت جان خود و خانوادهشان را بر سر این راه میگذارند. «روزی که هوا ایستاد» مردمی را نشانمان میدهد که تا دیروز که بیتوجه به یکدیگر در شهر ماشین میرانند و سیگار را با سیگار روشن میکردند. حالا قهرمان وزنه برداری چهار کودک غریبه را کول میگیرد تا زودتر به کوهپایه برساند. پسران نوجوان ویلچر جانبازان را هل میدهند. مادر یه فرزند کودک غریبه در راه مانده را هم بغل میزند و میدود. مردم غریبه در مسیر رسیدن به هوای پاک و بکر کوه مانند افسانه سیمرغ سرند میشوند. فاجعه آنها و قلب هایشان را بههم نزدیکتر میکند. شاید همین نزدیکی است که باعث میشود هوا به خودش تکانی بدهد. حرکت کنند و وارونگی دما را بشکند. راه نفس باز شود و شهر و شهروندانش نجات پیدا کنند. نادر ابراهیمی تصویری از عاقبت شهر بیآسمان به تصویر میکشد که آن روزها بعید و اغراق شده به نظر میرسید اما امروز ما میدانیم که این رسیدن آینده حتمی و حتی نزدیک است.
فرنگیها در صنعت سینمای پر زرق و برق و عریض و طویلشان یک سنت خوب دارند؛ بازسازی.
کمپانی آرشیو را زیر و رو میکند و فیلم موفق و خوش ایده قدیمی را بیرون میکشد. فیلمی که لزوماً گیشه را فتح نکرده اما ارزش دوباره دیده شدن را دارد. ایده و فیلمنامه را به دست کارگردان جدید میسپارند تا فیلم قدیمی را بازسازی کند. نمونههای موفق جهانی کم نداریم و شمردنشان از حوصله این یادداشت خارج است. ما که کمپانی فیلمسازی نداریم اما به نظر میرسد فکر بدی هم نیست. سازمان سینمایی سراغ کمد فیلمهای قدیمی برود، حلقه فیلم «روزی که هوا ایستاد را بیرون بکشد»، گرد و خاکش را پاک کند و بسپرد به دست یک کارگردان تازه نفس.
تا اینبار یک فیلم خوشریتم و مطابق سلیقه نسل سینمای ابر قهرمانی، درباره شهری که آسمان ندارد و هوا در آن راکد شده بسازد.
نظر شما