خارجی- حیاط حوزه هنری- صبح ساعت ۱۰:۲۰
دختری کلاس اولی از بین دانشآموزان در حالی که اشک از چشمانش جاری است و صورتش را با لبه آستین لباس سفید- صورتی مدرسهاش پاک میکند، میگوید: تو رو خدا. دوباره. لطفا، لطفا یه بار دیگه بذارید برم تو سالن، میخوام «هیوا» رو ببینم.
هر کس نداند فکر میکند هیوا، همکلاسیاش هست که در سالن نمایش مهر مانده برای تماشا و او را مجبور کردهاند با بقیه دانشآموزان در حیاط به صف شود، ولی همین که خانم معلمشان زانو میزند تا همقد دختر شود و با مهربانی میگوید: عزیزم گریه نکن دیگه، بیا اینم یه دعوتنامه رسمی، امروز ساعت ۶ بعدازظهر دوباره بیا و نمایش «هیوا» رو ببین.
آن وقت است که تازه شستمان خبر دار میشود که کجا نشستهایم که این نسل فوق جوان نمایش موزیکال «هیوا» را پسند کردهاند و گریه و بعد شادی این دختر کوچولو بهر دوباره دیدن این تئاتر است.
داخلی- سالن نمایش مهر- ساعت ۱۰:۳۰ صبح
گروهی از دختر مدرسهایهای پایه اول تا سوم، با لباس فرم و ذوق و شوق و هیاهو روی صندلیها جا خوش کردهاند.
خانم ذوقی، مسئول هماهنگیهای نمایش، روی سن میآید و رو به بچهها اینطور شروع به صحبت میکند: بچههای عزیز، دختر خانمهای گل، خیلی خیلی خوش اومدید. حالا بیایید قبل از شروع نمایش چند تا قرار با هم بذاریم.
اول اینکه تو سالن نمایش هیچکی نباید خوراکی بخوره، پس خوراکیهاتون رو نگه دارید و بعد از نمایش با دوستاتون نوش جان کنید. دوم اینکه بچهها جون، اگه سوالی موقع اجرای نمایش پیش اومد وسط اجرا نپرسیدها، صبر کنید نمایش که تموم شد، بعد بپرسید و جوابش رو بگیرید. باشه بچهها موافقید؟
بچهها که تا الان در شگفتانهترین حالت ممکن، در سکوت نسبی به حرفهای خانم ذوقی گوش میدادند، یکدفعه در ناهماهنگی جذاب، موافقت خود را با بله و آره و باشه و موافق هستیم با لحنهای مختلف اعلام میکنند.
داخلی- سالن نمایش مهر- چند دقیقه بعد
«هیوا»، دختری نوجوان، با لباسهایی به روز و کتانیهای صورتی روی سن، در وسط اتاق خوابش ایستاده، کتابهای دور و برش را ورق میزند. اول هر کتاب را میخواند و میگوید: چرا؟ چرا همه چی، همه قصهها تکراری و حوصله سر بره؟ چرا؟ آخه چرا من نباید قهرمان یکی از این قصهها باشم؟
بعد یکدفعه از فکری که به سرش زده، هیجان زده میشود و میگوید: آهان! فهمیدم خودم یه داستان مینویسم و قهرمان داستان خودم میشم. شنل قرمزی به دوش میاندازد و شروع میکند به نوشتن و خط زدن و مچاله کردن که به خواب میرود.
داخلی- طبقه چهارم کتابخانه اتاق هیوا- کمی بعد
«هیوا» از خواب بیدار شده. یک ورق از کاغذ خط دار و یک ورق مچاله دارند با هم حرف میزنند و از دهان کاغذ خط دار، حروفهای نصفه و نیمه بیرون میآید و مچاله هم حال خوبی ندارد. هیوا که از حرف زدن کاغذها اول ترسیده بود، حالا دیگر شجاع شده و میگوید اینجا کجاست؟ منو برگردونید اتاقم. شما کاغذها چرا اینقدر داغونید؟
کاغذ خط دار و مچاله همزمان ولی ناهماهنگ میگویند: اینجا طبقه چهارم کتابخونته دیگه. تازه تو باعث همه اینایی، تو این بلاها رو سر ما آوردی!
هیوا که عصبانی شده روی کاغذ مچالهای که روی زمین افتاده پا میگذارد و دفتری را خط خطی میکند و میگوید برای خودمید دلم میخواد، هر کار دلم میخواد میکنم.
کاغذ خط دار و کاغذ مچاله که جان و دست و پا دارند، با هر بار لگد زدن و خط خطی هیوا روی کاغذهای روی زمین، سر و صدایشان در میآید: که ولمون کن. تو رو خدا هیوا! ما رو خراب نکن ما تو رو دوست داریم.
دختربچههای تو سالن هم همصدا با کاغذها، هیوا را از این کار منع میکنند و میگویند: ولشون کن، ولشون کن...
داخلی- طبقه چهارم کتابخانه هیوا - چند دقیقه بعد
کاغذ بیخط و سفیدپوش به هیوا میگوید: جنگل ما اسیر دست «اَپوش» شده، یه جنگل که قبلاً خیلی سرسبز و تمیز بود اما الان پر از پلاستیکه و دیگه سرسبز نیست. یه سری آدم باعث این اتفاق شدن و فقط یه آدم میتونه جنگل رو نجات بده.
هیوا که تا الان خسته و ناامید بود، میگوید: من، من میرم و نجاتشون میدم و قهرمان میشم.
کاغذ بی خط با مهربونی میگوید: هیوا جان تو مطمئنی؟ میدونی که قهرمان شدن فقط به شنل انداختن و حرفهای قشنگ قشنگ نیست و باید با فکر عمل کنی؟ حالا بگو ببینم چه فکری تو سرت داری؟...
همزمان با هیوا، دختر بچههای در سالن نمایش هم با او همفکری میکنند هر یک حرفی میزند...
حالا شما هم مشتاق شدهاید ببیند هیوا و اپوش و کاغذهای خط دار و بی خط و مچاله ماجرایشان به کجا کشیده میشود؟ یا اصلا این داستان از کجا آمده، به این سر و شکل درآمده و بعد در سالن مهر حوزه هنری در حال نمایش است؟ اما مفید و مختصر جواب این سوالها، همان است که در ادامه میآید:
«هیوا» تولید مشترک مرکز موسیقی و دفتر کودک و نوجوان حوزه هنری است که از ۱۶ مهر اجرای هر روزه آن رأس ساعت ۱۸ در تماشاخانه مهر حوزه هنری انجام شده و تا اول آبان ماه ادامه دارد؛ نمایشی عروسکی است که با تکنیک سایه به موضوع قهرمان میپردازد و نه تنها بچهها که بزرگترها میتوانند بیایند و ماجرای قهرمانی هیوا، این دختر بچه باهوش، بازیگوش اما شجاع را تماشا کنند.
«امیر شیخ جبلی» نویسنده و کارگردان در این باره میگوید: در نمایش «هیوا» باید بر اساس مضامین اشعار به سراغ قصه یا داستانی میرفتم تا اینکه زمینه داستانی را از شاهنامه اقتباس کردم و داستان روایتی از دختری قهرمان به نام هیوا شد که آرزوی دارد روزی قهرمان یک داستان شود.
نظر شما