۱۴۰۳.۰۷.۱۱

محمد پرویزی-خبرنگار؛ نمایشگاه نقاشی سید علی میرفتاح با عنوان «چه سرسبز بود دره من» که به مناسبت هفته دفاع مقدس در نگارخانه ابوالفضل عالی حوزه‌هنری افتتاح شده بود، این‌روزها همچنان میزبان نگاه علاقه‌مندان است.

در این نمایشگاه، ۱۲ اثر از سید علی میرفتاح با موضوعات مرتبط با دفاع مقدس و مقاومت فلسطین کشیده شده‌اند، در معرض دید مخاطبان قرار می‌گیرد. از اتفاقات جالب مراسم افتتاحیه علاوه بر حضور میهمانانی با گرایش‌های سیاسی بعضا متفاوت، این بود که تمامی آثار عرضه شده در جریان بازدیدهای اولیه در همین مراسم به فروش رسید.

سیدعلی میرفتاح روزنامه نگار و گرافیست مشهور که امروز آرام آرام پای در وادی میان‌سالی می‌گذارد، در سال‌های منتهی به پیروزی انقلاب کودکی حدوداً ده ساله بوده که در مکتب حزب‌الله شهرری با مبارزه آشنا و همراه شده است. این جمع مذهبی و مبارزاتی بعدها ده‌ها شهید، جانباز و آزاده را تقدیم انقلاب و دفاع مقدس کرد. میرفتاح متولد سال ۱۳۴۶ است و امروز به بهانه سالروز تولدش مروری خواهیم داشت برفعالیت‌های ادبی و هنری این هنرمند و منتقد برجسته؛

سید علی میرفتاح خیلی زود، مسیر حرکت خود را شناخت؛ او که‌ در تحریریه اول نشریه سوره به سردبیری شهید سیدمرتضی آوینی، به عنوان نویسنده، نقاش و منتقد ادبی، صفحه آرا و طراح گرافیک فعالیت می‌کرد، با شهادت سید مرتضی آوینی در ۲۰ فروردین ۱۳۷۲ در فکه بر اثر انفجار مین، پس از سه سال فترت، از سال ۱۳۷۵، این بار با سردبیری او، تحت مشاورۀ سید محمد آوینی و حسین معززی‌نیا منتشر شد. سوره میرفتاح شش شماره ـ و آن هم طی سه سال ـ بیشتر عٌمر نکرد و پس از شماره ششم در زمستان ۱۳۷۸، پایان یافت.

میرفتاح  از سال ۱۳۷۶ سردبیر هفته‌نامه‌ی مهر هم بود. در سال‌های بعد سردبیری نشریاتی چون هفته‌نامه‌ی نگاه، هفته‌نامه کرگدن، روزنامه‌ی روزگار و روزنامه‌ی اعتماد را نیز عهده‌دار شد. خوانندگان روزنامه «اعتماد» با قلم شیرین و روان میرفتاح در صفحه ١٦ روزنامه در ستون «کرگدن» آشنایند. این ستون یکی از پرخواننده‌ترین ستون‌های روزنامه است.  سیدعلی میرفتاح در سال ۹۹ پس از سه سال، از سردبیری روزنامه اعتماد استعفا داد. او درباره دلایل استعفایش این متن را منتشر کرد:

حقیقت این است که مطبوعات بخصوص روزنامه‌ها شرایط خوبی ندارند و از هر سو دچار بی‌اقبالی بلکه بداقبالی شده‌اند. بحث اقتصادی یک طرف بحث‌های سیاسی و نظارتی طرف دیگر از همه بدتر قهر عمومی با مطبوعات که خود فاجعه‌ای است. این معضلات چنان درهم تنیده است که نمی‌توان کسی را مقصر دانست یا نهادی را باعث و بانی وضع موجود معرفی کرد. مشهور است که وقتی در وضع پیش آمده هیچ‌کس مقصر نباشد می‌شود نتیجه گرفت که همه مقصرند. در مطبوعات هم همین. روزنامه‌نگاران زحمت زیادی می‌کشند و برای چاپ همین مطالب دم دستی مجبورند از لابیرنت‌های نظارتی متعددی بگذرند. مع‌الوصف آنچنانکه توقع می‌رود منشاء اثر نیستند، یا لااقل مثل سابق آن قدرت و نفوذ را ندارند. ما هنوز هم در سر شور و علاقه روزنامه‌نگاری داریم اما بنا بر تجربه شخصی‌ام می‌گویم که این شور و حال به دیوار روزمرگی و دفع وقت و ترس از جریمه و توبیخ و دادگاه و "فعلا ببینیم چی‌می‌شه" می‌خورد. من با آقای حضرتی دوستی خوبی دارم و برای ایشان در کار و بارشان احترام قائلم و امیدوارم موفق‌تر از این بشوند اما خودم بعد از سنجیدن شرایط فعلی به این نتیجه رسیدم که اگر به کرگدن بیشتر برسم مفیدتر خواهم بود. به نظرم در مجموع مجله‌ها بهتر از روزنامه‌ها می‌توانند برای جامعه مفید باشند. من البته سعی کردم روزنامه خوب و خواندنی منتشر کنم. لااقل آنقدری که به من مربوط می‌شد سعی‌ام را کردم هر چند قضاوتش با دیگران است. این بضاعت اندک من بود و بد و خوبش را به بزرگواری خودتان ببخشید. امیدوارم در کرگدن بهتر و شایسته‌تر به جامعه‌ام خدمت کنم. شاید هم دیگر وقت بازنشستگی ما فرا رسیده؛

میرفتاح علاوه بر روزنامه‌نگاری چندین کتاب نیز تألیف کرده است که می‌توان به کتاب‌های «گیت دخانی» (۱۳۹۵) و «شمسیه‌ی لندنیه» (۱۳۹۷) هر دو از نشر پیدایش اشاره کرد. میرفتاح علاوه بر این‌ها به‌عنوان فیلم‌نامه‌نویس هم فعالیت کرده است؛ برای مثال می توان به فیلم‌نامه‌ های مستند «مانکن‌های قلعه‌ حسن‌خان» (سام کلانتری، ۱۳۹۵) و مجموعه‌ی تلویزیونی «خاطرات مرد ناتمام» (صادق کرم‌یار، ۱۳۹۱) اشاره کرد که از شبکه‌ی یک سیما پخش شد.

سیدعلی میرفتاح در زمینه‌ی طراحی گرافیک نیز تجربیات فراوانی دارد. از جمله طراحی پوستر فیلم‌های نظیر: «گاهی به آسمان نگاه کن» (کمال تبریزی، ۱۳۸۱)، «قدم‌گاه» (محمدمهدی عسگرپور، ۱۳۸۳)، «اسپاگتی در هشت دقیقه» (رامبد جوان، ۱۳۸۳)، « ماهی‌ها عاشق می‌شوند» (علی رفیعی، ۱۳۸۳) و «رستگاری در هشت و بیست دقیقه» (سیروس الوند، ۱۳۸۳)، «دیشب باباتو دیدم آیدا» (رسول صدرعاملی، ۱۳۸۳)، «مکس» (سامان مقدم، ۱۳۸۳) و «کافه ترانزیت» (کامبوزیا پرتوی، ۱۳۸۴).

حالا میرفتاح پس از سال­ها به خانه­اش، حوزه هنری، برگشته است؛ این موضوع از این جهت حائز اهمیت است که عمر فعالیتهای سیاسی، ادبی و هنری سیدعلی میرفتاح، مشحون از فرازوفرودهای بسیاری بوده و علیرغم برخی ناملایمات و بی مهری ها، وی همچنان خود را وام­دار انقلاب اسلامی و ارزش های والای آن می داند که این امر در دیباچه نمایشگاه نیز منعکس شده است.

در ورودی گالری، یادداشتی از سیدعلی میرفتاح به عنوان طلیعه نمایشگاه به چشم می­خورد که مرور آن خالی از لطف نیست:

چه سرسبز بود دره من...

می‌گویند فراموشی یک جور واکنش روان آدمی است در مواجهه با وقایع سهمگین.و چه واقعه‌ای سهمگین‌تر از جنگ...؟ از آن سهمگین‌تر دیدن گلایل سفید، جای همکلاسی‌ات، جای رفیقت، جای بچه‌محلت...بچه‌هایی که هنوز پشت‌لب‌سبزنکرده، در کنال فروتنی و حیا، اعلامیه‌شدند، چسبیدند به دیوارهای سردوسخت شهر: رضا، عباس، صفر، حسن، داوود، حمید...

اوایل فکر میکردیم شهدا رفتند و ما ماندیم؛ خدا رحمت کند سیدمرتضی آقای آوینی را که تذکر داد نه؛ شهدا ماندند و ما رفتیم. نرفتیم، باد فراموشی از جا کندمان و آوردمان به این جزیره سرگردانی؛ به این وادی حیرانی؛ به اینجا که به تعبیر عطار «دین ز دستم رفته، دنیا گمشده / صورتی نامانده، معنا گم شده...»

حالا که ریش و مو سفید کرده‌ام، خاطرات اصیل از هزارتوی ملالت بار روزمره، جلومی‌آیند، جلوه می‌کنند، رو نشان میدهند، هنوز به چشم نیامده می‌گریزند و در مکمن غیب پنهان میشوند. از غیب می‌آیند و به غیب باز می‌گردند. دست راستشان زیر سر ما...این نمایشگاه بیش از آنکه نقاشی باشد، بهانه‌ای است برای قدردانی ناچیزی از مرام و معرفت بهترین فرزندان این آب و خاک؛ اظهار ارادتی است به رفقای باصفایی که علیرغم دوری و مهجوری‌تم، وام‌دار مهر و کرم آن‌ها هستم الی‌الابد...

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha