این اثر شامل خاطرات نُه خانواده شهید استان همدان است که بیش از دو شهید تقدیم انقلاب کردهاند. حال که در آستانه هفته دفاع مقدس هستیم خالی از لطف نیست نگاهی نو به این اثر داشته باشیم. ضرابیزاده در این کتاب سراغ مادر، همسر، خواهر و برادر شهدا رفته تا قصه زندگی و رشادت آنها را به رشته تحریر درآورد.
فاطمه شعبانی، خبرنگار- چهل سال است مردان در قاب عکس روی طاقچه، جوانهایی ۲۰ و چند سالهاند. گذر عمر بر آنها اثری نگذاشته است فقط غباری را روی قاب عکس نشانده که هرروز بعد از نمازصبح، زن با گوشه چادر نمازش آن را پاک میکند. زن هر روز که بیدار شده یک روز پیرتر و یک چین به چین وچروکهای صورتش اضافه شده است، اما جوانان داخل قاب هنوز بیست وچند سالهاند. این زن مادراست، همسر است، خواهر است اصلاً توفیری ندارد که کدام باشد هرچه هست هرروز صبح به مردان در قاب سلام کرده و هربار دلش از زمین و زمان گرفته بوده قاب عکس را بغل و گلهگذاریهایش را کرده و اشک ریخته است. قابعکسهایی که سالهاست سنگ صبور این زنهاست.
چند صدایی خوشایند
بهناز ضرابیزاده که پیش از این کتابهای موفقی چون «دختر شینا» و« ساجی» را در کارنامه حرفهای خود دارد، این بار به سراغ اهالی شهر خود، یعنی همدان رفته است. او خانوادههای چند شهید را سوژه نوشتن قرار داده و خاطرات آنها را به زبانی ساده و صمیمی نقل کرده است. وی در مقدمه کتاب میگوید که هدفش نوشتن خاطرات مادران شهید بوده اما به دلیل فوت تعدادی از این مادران، پای خاطرات دیگر افراد خانواده مانند برادر، همسر و خواهر نشسته است. از قضا همین موضوع باعث چند صدایی شدن خوشایند این روایتها شده و خواننده از چند زاویه به دیدن زندگی این شهدا مینشیند.
نامه بعد از شهادت
حاصل ساعتها نشستن پای صحبت خانوادههای شهدا شده ثبت لحظات ناب و تلخی که این خانوادهها تجربه کردهاند. جایی که از زبان همسر شهید مینویسد: « فردای روزی که ایرج شهید شد پستچی زنگ زد گفت نامه دارین از جبهه. نامه ایرج بود با دست لرزان نامه را باز کردم یک دفعه آن فضای سنگین غم و غصه شکست. همه سر تا پا مشکی بودیم اما میخندیدیم. در و دیوار پرچم و پارچۀ عزا بود اما ما شاد بودیم با شادی بچگانهای گفتم: ایرج زندهست نامه فرستاده، توی نامه نوشته بود اگر من شهید شدم ناراحت نباشید این راهی است که سعادت من در آن است. »
مادران چشم انتظار
به تصویر کشیدن چشم انتظاری مادران و خانوادههای مفقودالاثرها در کتاب پری خانه ما با هنرمندی و ظرافت خاص انجام شده است. تجربیاتی که هر مادر مفقودالاثری بارها آن را از سر گذرانده است: « هنوز وقتی صدای زنگ در یا تلفن میآید میگویم ایرج آمد، ارسلان آمد. ایرج با پا در میزد الهی قربان آن پاهای محکم و مردانهاش بروم. آن موقع که ایرج شهید شده بود ما توی حیاط خوابیده بودیم. ارسلان سرباز بود نصفه شب رسید و با پا کوبید به در. من و خواهرم به هول از خواب بیدار شدیم و هر دو با هم گفتیم ایرج آمد پری تا صبح سر مرا گرفت توی بغلش و آی ضجه زدیم آی گریه کردیم. »
دلتنگی، این بار از نگاه خواهر
دلتنگی خواهران شهدا هم دست کمی از مادران شهدا ندارد و نویسنده کتاب از این هم زاویه روایت غافل نشده و هنرمندانه و مستندآن را در قالب کلمات به تصویر کشیده است: « وقتی تورج شهید شد دیگر دلمان نمیآمد برویم باغ اما رفتیم. از پشت در صدای بلبلی را شنیدیم در را باز کردیم بلبل روی همان درختی نشسته بود و میخواند که تورج مینشست و برایمان میخواند. رفتم جلو و گفتم: سلام تورج جان خوبی داداشی؟ برامون بخون نزدیکتر رفتم؛ خیلی نزدیک بلبل از من نترسید و پرواز نکرد. هنوز هم هست حالا شاید همان نباشد اما هنوز بلبلی روی همان درخت میخواند. »
آرزوهای دود شده
آرزوهایی که مادران برای پسرانشان داشتند، رخت و تخت دامادی که همه دود شده و به هوا رفته بود این موارد هم در روایت داستانی پری خانه ما لحاظ شده است. آنطور که در کتاب میخوانیم مادر شهید تعریف میکند:
«وقتی تشک و پتو میخریدم میگفتم این برای عروسی محسن این یک دست برای عروسی ناصر این هم برای رمضان. هیچ وقت فکر نمیکردم یک روزی این رختخوابها را برای عزای بچههایم باز کنم اگر میدانستم دستم میشکست و این ملافهها را با این همه ذوق وشوق نمیدوختم. شب که همه خوابیدند رختخوابم را برداشتم و بردم پشت در حیاط انداختم محسن و اکرم و اعظم گفتند: «مامان چرا اینجا میخوابی؟ گفتم: میخوام اگه بچهها آمدن برم در براشان باز کنم. ».
روزگار سخت همسران
ضرابیزاده به روزگار همسران شهدا بعد از شهادت همسرانشان هم میپردازد. به سختیهایی که بعد از شهادت همسر متحمل شدهاند. نکاتریزی که تا به حال گفته نشده یا کمتر سعی شده بیان شود.
در بخشی از کتاب یکی از همسران شهدا تعریف میکند: « این حرفها آزارم میداد چه ناجوانمردانه و مظلومانه روزهای سخت از راه رسید. تنها بودیم تنهاتر شدیم. خیلی بد و سخت گذشت اما گذشت. دوران بیوگی شروع شد چه دوران بدی؛ زن بیوه بیپناه است بیتکیهگاه تمام مسئولیتهای زندگی افتاده بود روی دوشم. جرئت نداشتم با کسی حرف بزنم برادرم از یک طرف سینه سپر میکرد مرد صاحبخانه از آن طرف غیرتی میشد. دو سال تمام مشکی پوشیدم تمام آن دو سال در تنهایی و غم و غصه گذشت. توی خیابان راه میرفتم برایم حرف در میآوردند. میرفتم بازار خرید طور دیگری متهم میشدم. هیچکس دلش برای تنهایی من و بچههایم نمیسوخت عاقبت کارم به قرصهای آرام بخش کشید. تنها کسی که به فکر ما بود پدرم بود عصرها یک کیسه میوۀ فصل میگرفت دستش و میآمد سراغ ما و میگفت آمدم سراغ صغیرها... »
باور نکردم نیست
خیلی از تجربیات خانوادههای شهدا گفتنش آسان است و تجربه کردنش دشوار. بعضی چیزها به زبان آوردنش آسان. آنجا که ضرابیزاده از زبان همسر شهید مینویسد: « فقط چهار سال با شوهرم زندگی کردم. در هجده سالگی بیوه شده شدم. بچههایم از وقتی فهمیدند پدر یعنی چه با عکس پدرشان حرف زدند من هم همینطور. هر وقت کارش داشتیم میرفتیم میایستادیم روبه روی عکسش و حرفمان را میزدیم. هیچ وقت باور نکردم نیست و شهید شده چون از اول زندگی نبود مثل آن وقتها که ماه به ماه نمیدیدمش هنوز هم فکر میکنم جبهه است و بر میگردد. سه ماهه باردار بودم که رفت جبهه شش ماه بعد برگشت همان شب بچهمان به دنیا آمد. ».
دشمن شاد نکنیم
نویسنده کتاب پری خانه ما از استواری خانوادههای شهدا هم غافل نشده است. زمانی که در اوج اندوه حواسشان به انقلاب است که کاری نکنند که دشمن شاد شوند. آنجایی که ذکر خاطره میکند: « مادر شوهرم دستم را گرفت و برد توی یکی از اتاقها و گفت مرضیه خانم تو هم شدی همسر شهید تا همسایهها و دوست و آشناو مردم نیومدن داد بزن گریه کن هوار بکش مردم که اومدن محکم باش با گریه وزاری نباید روحیه مردمو تضعیف کنیم و اجر بچهها رو از بین ببریم نمیخوام منافقین فکر کنن ما ضعیفیم یا کم آوردیم. »
کتابی برای مسئولان
پری خانه ما را باید چند بار خواند. مطمئن باشید از وقتی که برای مطالعهاش گذاشتهاید پشیمان نمیشوید. ابن کتاب را میتوان در زمره کتابهایی قرار دادکه روزی دوباره سراغش خواهید رفت. یعنی از آن کتابهایی نیست که یک مرتبه خوانده شود و فراموش شوند. کتابی است که میتواند تذکر دهد و این رسالت بزرگی است که این کتاب بر عهده دارد. به نظر نگارنده این کتاب را هر مسئولی باید در دفتر کارش داشته باشد و هر چند یکبار به آن سر بزند.
نظر شما