۱۴۰۳.۰۵.۲۹

نگارگری هنری است درمیان هنرهای اصیل ایرانی که با کمترین دگرگونی از قدما به عصر ما رسیده است. لذا نظاره‌کردن قصه حضرات آل الله (ع) در صحرای کربلا به روی پرده هنرمند نگارگر، با اصالتی که این فرم دارد، لطفش دوچندان است. گالری عالی حوزه هنری این روزها میزبان مجلس چهارم از سلسله نمایشگاه‌های روضه بهشت است که در بستر هنرهای متفاوت از شعر و خوشنویسی تا نگارگری و هنرهای حجمی، به واقعه کربلا پرداخته است.

دعوت شدیم به روضه بهشت، جایی که عطر خوش رضوان الهی از تار و پود نقش‌های بر دیوار مشام را می‌نوازد. در این بازدید با محمدعلی رجبی دوانی، استاد و پژوهشگر ارزنده هنر همراه شدیم و به گفتگویی در باب حکمت در نگارگری و ظرفیت این هنر در نمایش مفاهیم پرداختیم.

ما نگارگری را هنر اصیل ایرانی می‌دانیم. نسبت آن با مفاهیم دینی و به طور خاص عاشورایی چیست؟

هنر نگارگری در اصل برای همین ساخته شده. از ابتدا در جستجوی ظرفیتی بود به لحاظ تصویری برای مبانی معنوی و به طور خاص دینی. امور معنوی و دینی اموری هستند در ابتدا الوهی و سپس اجتماعی و انسانی‌اند. پس اول الوهی‌اند.

این هنر چه ظرفیتی در پرداخت به مسائل دینی دارد و با چه روشی این کار را انجام می‌دهد؟

نگارگری زمینه‌ای که برای مسائل دینی آماده کرده، اولین شرطش همان عدم پرسپکتیو است. ما معمولا پرسپکتیو را فقط به دورنمایی در نزدیک‌نمایی می‌دانیم. یعنی درهمیِ پیش‌پرده، میان‌پرده و پس‌پرده می‌دانیم. اما به لحاظ تعریف تجسمی، درحقیقت ما داریم زمان فانی را در آن نشان می‌دهیم. یعنی جایی که به ما نزدیک است، جایی که دور است، فاصله از اینجا تا جاییست که از ما دور است. این از نظر فرم.

از نظر رنگ هم به همین ترتیب. اما همین رنگ وقتی از ما دور می‌شود انقلابِ وضع پیدا می‌کند. برای مثال رنگِ خاک کم‌کم به سمت بنفش می‌رود، چراکه آبی اتمسفر رویش اثر می‌گذارد. بعد وقتی خیلی دور برود، می‌شود آبی و بعد هم در این آبی محو می‌شود و دیگر دیده نمی‌شود. این قاعده چشم است که در طبیعت اینگونه می‌بیند.

نهایتا مبنای پرسپکتیو، انسان است؛ من در کتاب‌هایم به این تعبیر کردم که پرسپکتیو یعنی جهان از منظر من. اصالت با من است. من می‌دانم خلاف است، می‌دانم این آدم اگر دور شد در ظاهر کوچک شد. کوچک نشده بلکه چشم من کوچک می‌بیند. بخاطر همین من این را کوچک می‌کشم. رنگ‌ها را منقلب می‌کشم.

در نگارگری پرسپکتیو به این معنا وجود ندارد. پس نگارگر اگر اثرش را از منظر واقعیت خلق نمی‌کند، از چه منظری نگارگری می‌کند؟

باید وارد عالم حقایق شویم. عالم حقایق که اینجا نیست، حق یعنی همان چیزی که هست. چیزی که هست در هستی‌اش که تغییر نمی‌کند، چه دور بشود، نزدیک بشود. در نظر حضرت حق، همه چیز حق است، همه چیز هستی‌اش را نشان می‌دهد. به همین خاطر حکمای ما همیشه دنبال هستی‌شناسی امور و مسائل بودند. هنرمندان ما هم همینطور، هستی‌شناسی می‌کردند. به همین خاطر فرمایش پیامبر بزرگوار اسلام و دعایشان را سرلوحه کارهایشان قرار می‌دادند و می‌گفتند: اللهم زِدْنِی علماً و یا، الّلُهمَّ َاِرنیَ الاشیاءَ کَما هِیَ. خدایا به ما نشان بده اشیاء را کامل، آنچنان که نزد تو هستند. آنچنان که هستند، نه آنطور که ما می‌بینیم.

پس نسبت، نسبت حق با اشیاء و امورات است. به همین خاطر پرسپکتیو می‌شکند. وقتی پرسپکتیو را می‌شکنند، مسائل جدیدی به وجود می‌آید که باید آن‌ها را حل کنیم. وقتی قرار باشد هرچیزی، آنچنان که هست باشد، یک کوه مثلا قله دماوند را می‌خواهند نشان دهند، خب نمی‌توانند به اندازه قله دماوند روی تابلو نشان دهند. چکار باید بکنیم. آدم در این تابلو اگر قرار باشد در کنار دماوند کشیده شود، دیده نمی‌شود.

ملاک رعایت این نسبت‌های نگارگری که نه به واقعیت امور و نه به حقیقت مفاهیم خللی وارد نکند، چیست؟ تشخیص آن با چه کسی است؟

اینجا یک بحث بسیار پیچیده هنری آغاز می‌شود که متاسفانه در نظام‌های آموزشی ما آموزش داده نمی‌شود و اصلا آن را نمی‌شناسند. غربی‌ها این اواخر از طریق موسیقی وارد شدند در نقاشی، به نام فواصل زیبایی‌شناسی (aesthetic distance). من دنبال کردم که ما که می‌شناختیم، اما بحثش کجاست. می‌دیدم در نگارگری هست. اما اینکه آیا این مبانی نظری‌اش تبیین شده است یا نه، مراجعه کردم به اهل حکمت، دیدم آن را به نام «نسب شریفه» می‌گفتند یا همان نسبت‌های شریف.

 اما یک چیزی بیش از aesthetic distance در آن بود. در aesthetic distance رابطه خود اشیا باهمدیگر یک نسبتی دارند که این نسبت باید زیبایی خودش را نشان دهد. اما اینجا یک بحث شرافت هم پیش می‌آید. شرافت به چه معنا، شرافت از وجه حقی‌اش است. حق در فرهنگ ما شریف است. هرچیزی در نسبت با او قرار بگیرد شریف هم می‌شود. پس در نگارگری ما اشیا و امور، هر شکلی، هر رنگی، هر بافتی در ترکیب آنگونه قرار می‌گیرند که ذهن ما آن را درون خودش ساخته و با حقیقت و با واقعیت منطبق است. یعنی شما وقتی در یک نگاره، یک درخت چنار را می‌بینید که در بیرون حداقل بیست برابر قد یک انسان است، در اینجا حداکثر سه برابر قد یک انسان است. نه انسان در برابر او غول شده، نه آن درخت کوچک و حقیر شده. آن درخت شاید صدهزار برگ داشته باشد ولی در اینجا اگر بشمارید، پنجاه برگ بیشتر ندارد. ولی همه آنچه را که در ذهن شما از آن هست دارد به شما نشان می‌دهد.

نگارگر ما از عصرهای گذشته به حکمت این هنر و فلسفه آن آشنا بوده یا از سر ذوق هنرمندانه آن را به کار می‌برده؟

بله آگاه بوده. در قدیم برخلاف نظام آموزشی امروز، اول حکمت درس می‌دادند. همین که شخص سواد خواندن و نوشتن پیدا می‌کرد و چهار عمل اصلی را می‌توانست انجام دهد، بلافاصله وارد حکمت می‌شدند. حکمت چه خاصیتی برای او داشت؟ این که شخص هنوز ۱۲ ساله بود، به لحاظ حکمی فهمیده بود که وقتی سر کلاسی قرار می‌گیرد، آن کلاس یک وجهی از حقیقت را می‌خواهد به او نشان دهد. ولی امروزه شخص دکترا می‌گیرد اما هنوز نمی‌داند دنبال چیست. از بد حادثه می‌آیند. کنکور می‌دهند ببینند کجا قبول می‌شوند. خیلی درسخوان باشند، پی یک رشته‌ای را می‌گیرند بدون اینکه بدانند اصلا آن رشته چه می‌کند. مثلا پزشکی یعنی چه؟ آن چیزی که ابن سینا می‌گفت از پزشکی، آیا آن مطرح است؟ یعنی نسبت جسم انسان با حقیقت. در پزشکی و در علوم دیگر، در هنر، در بقیه چیزها، این حکمت درس داده نمی‌شود.

نسبت همه چیز به آن چیزی است که من ادراک می‌کنم. این از زمان کانت تعریف شد و به جای معنا، مفهوم جایش را گرفت. معنا آن حقیقتی است که در هر چیزی وجود دارد. مفهوم آن چیزی است که من می‌فهمم. این‌ها شده نظام آموزشی ما که در هر جایی دارند آموزش می‌دهند و همه هم می‌پذیرند.

ولی در نگارگری، نگارگر ما با آن حکمت آشنا بود و بعد در کنارش با هنری که زودتر از نگارگری به حکمت رسیده بود و آن شعر بود، با شعر آشنایی داشت، همه آن‌ها آشنایی داشتند. شعر به هر صورتش چه حماسی چه تغزلی چه عرفانی، همه بهره از حکمت داشتند. همه بدون استثنا. به همین خاطر نگارگر ما آشنایی داشت و می‌دانست.

در تابلوها یک بوته‌های ریزی، آن هم در نگارگری قدیم البته، روی زمین وجود دارد که نقش آن فقط ایجاد بافت است، کار دیگری نمی‌کند. وقتی این‌ها را بزرگ می‌کنیم، اندام دارد و قابل شناسایی است. یعنی جزء برای خودش هویت دارد در مقام اینکه جزئی است از یک کل. کل هویت کل دارد، این هم هویت خودش را دارد. همانطور که در این عالم هست. من کلمات را عمدا به کار می‌برم، نمی‌گویم عینیت، ما با عینیت مخالفیم، عینیت یعنی چشم ما دارد می‌بیند و غلط می‌بیند. اما واقعیت که غلط نیست، از واقع شروع می‌کند که برود به حقیقت. چون واقع، آیات الهی است. به همین خاطر می‌گفتند «المجاز قنطرة الحقیقة»، عالم واقع را مجاز می‌دانستند، چون حقیقت نیست، این پرتو و  نشانی است از حقیقت. اما ما از مجاز شروع می‌کنیم تا برسیم به حقیقت. نمی‌آییم از عینیت شروع کنیم، چون با غلط شروع نمی‌کنیم.

آیا اساسا این هنر در حال حاضر ظرفیت این را داراست که سبک جدیدی با توجه به سبک‌های مدرن نقاشی که متناسب نیاز زمانه است در آن ابداع و ایجاد شود؟

هر تحولی لازمه‌اش یک انقلاب است. تا انقلابی ایجاد نشود، در هر چیزی، در علم و فلسفه و هنر، تحولی ایجاد نمی‌شود. ما رفرم داریم؛ من امروز اینجوری لباس می‌پوشم و فردا یک‌جور دیگر می‌پوشم که خیلی مهم نیست. ولی اگر قرار باشد که یک‌دفعه تمام لباسم را عوض کنم و گونه دیگری بگردم، گونه دیگری انقلاب می‌خواهد. چه انقلاب حالی باید در من ایجاد شود که من به گونه دیگری زندگی کنم؟

کلمه انقلاب را ما ایرانی‌ها درست به کار بردیم. عرب زبان‌ها درست به کار نمی‌برند. عرب‌ها می‌گویند ثوره، یعنی شورش. ولی ما گفتیم انقلاب که از قلب می‌آید، یعنی قلب از آن وضعی که داشته، برگردد. حالا چرا گفتند قلب و نگفتند اندیشه؟ برای اینکه محور وجود آدم قلب است. قلب اگر برگشت، عقل باید خودش را با آن برگشت تطبیق دهد.‌ به همین خاطر است که حکمای ما به عرفان به عنوان مبدا اعتقاد داشتند و به فلسفه خیلی اعتقاد نداشتند. امور عقلی را متعاقب با گردش‌های قلبی مطرح می‌کردند.

انقلاب در هنر در قدیم سبب پیدایش صورت‌هایی از هنر شده بود. ما در دوره جدید مقارن هستیم با تحولاتی که مسیر انقلاب درونی از قبل خودمان نبوده. یعنی آنطوری که منقلب می‌شود. یکباره برای ما غرب را وارد کردند. بدون اینکه ما مقدمات غربی را داشته باشیم. تاریخش هم هست که فراماسونری آن را وارد کرد و بعد هم در دوره رژیم پهلوی، فروغیِ فراماسون با زور و فشار شد نخست‌وزیر مملکت.

با ورود فراماسونری، در موسیقی، در ادبیات، شعر نو پیدا شد. سعی کردند بنیادها را از پایین بزنند. حتی در آموزش الفبای فارسی. بالاخره یک چیزی درست شده و جوان‌های ما و نه تنها جوان‌ها، دونسل گذشته ما حتی این‌ها همه با آن فرهنگ بزرگ شدند. امروزه هم زیر بمباران شدید رسانه‌ای غرب هستیم. هنرمند ما هم جدا از این‌ها نیست و معتقد است به همه این‌ها. اگر قرار باشد چشمش را روی همه این‌ها ببندد و بگوید من یک آدم دیگر و متعلق به یک جای دیگری هستم، باید برود بنشیند توی خانه‌اش. چراکه نمی‌تواند نسبتی برقرار کند با جامعه. بعد می‌آید در دل جامعه و همان‌طور که پیامبر بزرگوار (ص) و ائمه اطهار (ع) فرمودند: ما به قدر عقول شما با شما حرف می‌زنیم، پس معلوم می‌شود که حقایق خیلی بیشتر از آن چیزهایی است که این بزرگواران فرمودند. عقل ما بیش از این نمی‌رسد.

هنرمند هم می‌آید به قدر دانایی جهان امروز که خودش هم یکی از همان‌هاست، سخن می‌گوید. اما حالا چه چیزی اینجا هست؛ آن نگاهی که باید به صورت مستقل به عالم نگاه کنیم و آن چیزی که در حاق طبیعت است، آن را بگیریم. یعنی آن چیزی که در پس منظر حق است، برویم در آن عالم بیان کنیم. نگاه می‌کنیم، عبادت می‌کنیم، همه دوستان نگارگر ما اهل دین و دیانت هستند، به امام حسین (ع) ارادت دارند. ولی وقتی می‌خواهند کار کنند، حتی خودشان، برای بیانشان، روحشان اجازه نمی‌دهد که بنشینند آن مطالعات را ببینند تا بخواهند این کارها را بکنند. می‌بینند که زمانه این‌ها را به میدان می‌کشد.

آسوده بر کنار چو پرگار می‌شدم / دوران، چو نقطه، عاقبتم درمیان گرفت

الان این دوره‌ای که ما در آن هستیم، همه را درمیان گرفته.

باتوجه به بازدید شما از نمایشگاه، آیا سبک جدید نگارگری در سال‌های معاصر ایجاد شده که سابقا وجود نداشته؟

هنرمند می‌آید به انواع سبک‌ها و شیوه‌های مختلف کار می‌کند. فقط یک چیز باید در آن باشد که به نظرم در این‌ها وجود دارد و ارزشمند است، آن حقیقتِ مضمون است. حقیقت مضمون را نگه دارند و پافشاری کنند. حقیقت مضمون آرام آرام آن‌ها را می‌کشاند به جایی که بیایند پیرایه‌ها را حذف کنند. خودشان متوجه می‌شوند که یک مقداری از آن پیرایه است. مثل همان کلام لااله الا الله. الله قابل تعریف نیست، چکار باید کرد برای تعریف آن، باید قطع ماسوی الله کرد. این اله نیست، آن اله نیست، هرچه بگوییم نیست، الله بیشتر بر ما نمایان می‌شود، بدون اینکه ما بتوانیم بگوییم چیست.

به نظر من الان هنر انقلاب اسلامی دارد این کار را می‌کند. علی‌رغم همه آن مشکلاتی که وجود دارد، این فاصله‌ای که افتاده بین ما و حکمت حقیقی اسلام. چراکه امام زمان (عج) غایب است. امام زمان (عج) فقط جسمش غایب نیست، حقیقتش غایب است. ما این اعتقاد را داریم که وقتی ایشان ظهور می‌کنند، می‌گوییم قرآن ظهور می‌کند.

به هر حال به نظر من این نمایشگاه و امثال این نمایشگاه‌ها که بر گِرد مضامین درست می‌گردند، گامی است برای رفتن به سوی حقیقت معنوی عالم اسلام و پیدایش نوعی از هنر که صددرصد مرضی به رضای الهی است. آخر همه چیز می‌گوییم خدایا چنان کن سرانجام کار، تو خشنود باشی و ما رستگار. خداوند از این‌ها راضی باشد در همین اندازه‌ای که هستند و هر گامی که بردارند رو به جلو، خداوند بیشتر از این‌ها راضی خواهد شد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha