وعده، روز چهارشنبه 16 فروردین ساعت 3 بعداز ظهر بود، در حیاط حوزه هنری. از همان خیابان سمیه به سمت تقاطع حافظ چهرههای آشنا را میدیدم که به سمت حوزه هنری روان بودند.
وارد حیاط که شدم دیدم بهبه! جمع شاعران جمع است؛ محوریت گعده و خوش و بش کردنها هم رواق شهادت و دو شهید گمنامی بودند که یادگار عملیات ام الرصاص هستند و در حیاط حوزه هنری مهمان.
همگی بودند؛ از استاد میرشکاک و مودب و داودی گرفته تا خانم نانیزاد و افشاریان و هاشمیپور. در میان چهرههای شاخص قدیمی، خیلی از چهرهها حضور داشتند که هم جوان بودند و هم جدید، البته شاید بهتر باشد بگویم در میان چهرههای جوان، چهرههای شاخص پیشکسوت هم دیده میشد؛ از بس که تعداد جوانان شاعر دعوت شده به این ضیافت پر از انتظار زیاد بود. چهرههایی که از قدیمی تا جدیدشان پر از شور بودند و اشتیاق. بعضیها با لباس محلی آمده بودند، بعضیها دست کودکشان در دستشان بود و بعضیها هم همراه خانواده بودند.
طبق وعده، همه راهی مسجد آیت الله خامنهای حوزه هنری شدند. حضور گسترده خانمها چیزی نبود که بشود به راحتی از آن عبور کرد. از همه جای ایران آمده بودند. شعرایی که وارد مسجد شده بودند و کمی از تب و تاب دیدارشان با شعرای زودتر رسیده گذشته بود و سلفی گرفتنهایشان تمام شده بود، از دور چشم جمع میکردند و به فرد جدیدی که به مسجد اضافه میشد، نگاه میکردند، وقتی جلوتر میآمد و شناسایی میشد، ناگهان گل از گلشان میشکفت و فارغ از کرونایی (که حقیقتا از پیشتازی آن کاسته شده) همدیگر را در آغوش میگرفتند و جمله پر از تکرار را میگفتند که: «وای تو هم اومدی!»
دیده میشد که شاعری از یزد مشتاق دیدار شاعری از خراسان بود یا شاعری از استان مازندران، به استقبال شاعری از خطه هرمزگان میرفت.
درهای منتهی به پایان انتظار
در گوشهای از مسجد، میزی تعبیه شده بود که دوستان حوزه هنری مشغول تحویل کارتهای ورود به بیت و شماره صندلیها به مهمانان بودند. چند نفری هم بودند که توضیح میدادند آوردن وسایل به بیت رهبری به دلیل مسائل امنیتی حساسیت زیادی دارد و بهتر است برای اینکه در ورود به بیت رهبری معطل نشوید، وسایل را همینجا تحویل دهید؛ بعضیها تحویل دادند، بعضیها گفتند وسایل را به همراهانشان تحویل میدهند، بعضیها وسایلشان را در هتل گذاشته بودند و بعضیها ترجیح دادند به بیت تحویل دهند.
حول و حوش ساعت 16:30 بود که اعلام کردند افرادی که کارت ورود را تحویل گرفتند به سمت اتوبوسهای جلوی حوزه هنری بروند که راهی شوند. اگر اشتباه نکنم 5 اتوبوس شرکت واحد بود که برای منتقل کردن شعرا به سمت بیت رهبری هماهنگ شده بود. کمتر از نیم ساعت زمان برد که به اولین ورودی بیت رهبری رسیدیم.
خیلی از شعرا پشت در ورودی دوم به جمع ملحق شدند، استاد فرید و حامد عسگری را خوب به یاد دارم. علاوه بر مهمانانی که از سمت حوزه هنری به سمت بیت رهبری آمدند، سه خانم روشندل هم دعوت شده بهزیستی بودند. یکی از آن خانمها حیدرزاده نام داشت که از شهرستان نور استان مازندران آمده بود و میگفت: «وقتی به من گفتند که به دیدار ضیافت شعرا با رهبری دعوت شدم، سر از پا نمیشناختم.«
شعرخوانیهای بدون هماهنگی
وارد حسینیه شدیم؛ همان حسینیه معروف با گلیمهای آبیرنگ و طرح سنتی. تعدادی از صندلیها با شماره آماده شده بودند، اما چون بنا بود اقامه نماز داخل حسینیه برگزار شود، هنوز به مرحله چیدن نرسیده بودند.
صف خانمها و آقایان با فاصله از هم قرار گرفته بود. شعرا همچنان در حال گپ و گفت بودند و از فعالیتها و شعرهای جدیدشان میگفتند، خبرنگار صداوسیما و خبرنگار مستقر در بیت رهبری هم مشغول انجام مصاحبهها و ثبت تصاویر و حس و حال شاعران بودند.
ده دقیقهای مانده بود به اذان مغرب که صدای تکبیر بلند شد و همگی روی پا ایستادند. تقریبا تمام جمعیت از محلی که نشسته بودند، جابجا شدند و به سمت جلو رفتند که دید بهتری داشته باشند. حس عجیبی بود. چشم خیلی از خانمها تر شده بود. آقایان دست روی سینه داشتند و به مقام معظم رهبری عرض ارادت میکردند.
چند ثانیهای گذشت که بعد از نشستن مقام معظم رهبری، همه حاضرین هم نشستند. خیلیها روی دو زانو بودند و مدام سر میچرخاندند تا بتوانند رهبر را خوبتر ببینند. شاعری در میان جمعیت به رهبر گفت: «آقا قرار است به خواستگاری بروم و قول دادم انگشتر هدیه شده از طرف شما را در آن روز با خود به همراه داشته باشم.» رهبر پرسیدند: «خواستگاری چه زمانی است؟» پاسخ داد: «عید فطر» گفتند: «پس زمان زیادی باقی مانده.» و همه حضار خندیدند.
آنطور که شنیدم رسم هر سال اینطور بود که رهبر پیش از اقامه نماز، کتابهای هدیه شده را تورق میکردند و نظراتشان را میگفتند، اما شعرخوانیهای هماهنگ نشدهای که توسط شاعران انجام شد، این رسم شیرین هر ساله را به هم زد. بیش از هفت، هشت نفر از شاعران، بدون برنامهریزی قبلی از جا برخاستند و به شعرخوانی پرداختند که همین موضوع ناراحتی خیلیها را به همراه داشت.
یک شاعر را در میان صف خانمها و چند شاعر را در میان آقایان دیدم که منتظر بودند به محض تمام شدن شعرخوانی خارج از جلسه رسمی، از جا بلند شوند و شعرشان را بخوانند که صدای «الله اکبر» بلند شد و همگی برای اقامه نماز حاضر شدند.
اقامه نماز مغرب تمام شد و مقام معظم رهبری در حال انجام تعقیبات بعد از نماز مغرب بودند که باز هم یکی دیگر از شاعران بلند و شروع کرد به شعرخوانی!
میزبان هوای مهمان را دارد
تسبیحات حضرت زهرا(س) که تمام شد، راهی شدیم به سمت سفرههای افطاری که صدای برخورد دیسهای برنج از چند دقیقه قبل شنیده میشد. به محوطه پشت پارتیشن که رسیدیم، دیدیم چند ردیف سفره افطار به موازات هم پهن است و بستههای افطاری و سینیهای استیل غذا آماده؛ یک صندلی و عسلی کوچک هم روبروی یکی از سفرهها آماده شده بود که محل افطاری خوردن مقام معظم رهبری بود.
همه مهمانان کنار سفرهها جاگیر شدند و مشغول به صرف افطاری؛ البته خیلیها هم منتظر ماندند تا اول مقام معظم رهبری روزهشان را افطار کنند و بعد شروع کنند.
رهبر ماسک را از روی صورتشان برداشتند و با لبخند مهربان پدرانه دوباره به مهمانان خوشامد گفتند.
از آرام غذا خوردنشان میشد متوجه شد که چون میزبان هستند و چشم مهمانان به ایشان، زود دست از سفره نمیکشند که مبادا فردی را سر سفره معذب کنند. آقای دادامان رئیس حوزه هنری اولین نفری بود که سر سفره نشسته بود و میشود گفت نزدیکترین فرد به ایشان. تقریبا پایان افطاری بود که دیدم مقام معظم رهبری مشغول گپ خصوصی با آقای دادمان است.
آرام آرام همه از جا برخاستند و به طرف ورودی پارتیشن رفتند تا برای جلسه رسمی شعرخوانی آماده شوند. ترتیب صندلیها با زمانی که برای اقامه نماز حاضر شده بودیم، فرق کرده بود. صندلی رهبر و دو مجری که در کنار ایشان مینشستند در مرکز مهمانان بود و صندلی خانمها و آقایان دور تا دور چیده شده بود.
با اینکه شماره صندلیها مشخص بود، اما هر کدام از مهمانان دوست داشت در صفهای جلویی مستقر شوند تا به رهبر نزدیکتر باشد و خیلیها از اینکه به دلیل اقتضائات محیطی و محدود بودن فضا ناچار بودند در ردیفهای عقبتر بنشینند ناراحت بودند. عوامل اجرایی بیت هم با ملایمت با مهمانان برخورد میکردند و طوری که ناراحتشان نکنند، آنها را به سمت صندلیها هدایت میکردند
نمیشد خیلی سخت گرفت. دلتنگی بود دیگر... وصال بعد از ۴ سال فراق اتفاق افتاده بود.
بالاخره جلسه علنی شروع شد و شعرخوانیها پاگرفت.
چای بعد از افطار میچسبید. مقام معظم رهبری قند تَر میکردند و به همراه نوشیدن شعرها در عمق جان، چای مینوشیدند. طیباللهها و احسنتگفتنها بود که جاری میکردند؛ برای شعری که در مقام زن بود، برای سرودهای که در مقام بانوی دو عالم بود، برای غزلی که در دفاع از ایران بود، برای قصیدهای که در مقام شهدا بود، بهبه گفتن برای ابیاتی از شاعر کرمانشاهی که از مسائل اجتماعی و سیاسی سروده شد.
در عین تحسینهایی که در حین و بعد از شعرخوانیها میگفتند، اگر نکته ادبی هم وجود داشت، بیان میکردند. چیزی که از نکتهسنجیهای ایشان به یاد دارم، اشارهای بود به تفاوت شعر سپید و چهارپاره که بعد از شعرخوانی استاد گرمارودی بیان کردند. بعد از خواندن برخی شعرها هم توصیه میکردند که مصرعی تغییر داده شود یا کلمهای دیگر جایگزین شود.
شاید با قاطعیت بتوانم بگویم که تا به الان نه دیدم و نه شنیدم که رهبری که نه تنها رهبر یک کشور است، بلکه رهبری کل مسلمین جهان را به عهده دارد، با وجود تمام دغدغههای موجود، فارغ از مسائل و چالشهایی که هست، چند ساعت وقت بگذارد و دل به دل شعرا و احساسات لطیفشان بدهد و با نگاه نکتهسنج و حرفهای در حوزه شعر و ادبیات، اینچنین وقت بگذارد.
عیدی شیرین
شب شعری که بنا بود تا پیش از ساعت 22 تمام شود، با شعرخوانی بیش از 35 شاعر تا دقایقی بعد از ساعت 22 ادامه پیدا کرد و تا آخرین ابیاتی که خوانده شد، مو به مو را شنیدند و نظر دادند. گاهی پیش میآمد که پس از شعرخوانی، از شاعر میخواستند، مصرع دوم یکی از ابیات را دوباره بخوانند.
بعد از شعرخوانی شعرا، سخنرانی مقام معظم رهبری شروع شد و از اولین جملهای که بیان کردند، مشخص شد که تفاوت این جلسه با جلسههای قبل، اختصاص دادن وقت بیشتر به شاعران و حضور قابل ملاحظه شاعران چه بود؟! و آن جمله چیزی نبود جز: «دلمان برای این جلسه تنگ شده بود و برای شما دوستان عزیز و شعرای عزیز.«
و چه عیدی شیرینتر از دیدار مقام معظم رهبری در شب ولادت امام حسن علیه السلام.
انتهای پیام/
نظر شما