به گزارش روابط عمومی حوزه هنری انقلاب اسلامی، ششمین جلسه از سلسلهنشستهای «حافظخوانی» با هدف توجه به میراث ادبی ایران و معرفی ظرفیتهای زبان و ادب فارسی، توسط دفتر پاسداشت زبان فارسی حوزه هنری و با حضور قدمعلی سرامی، شاعر و استاد ادبیات فارسی، عصر شنبه ۱۵ آذرماه ۱۴۰۴ در سالن سلمان هراتی برگزار شد.
سرامی در ابتدای این نشست با اشاره به غزل دهم دیوان حافظ گفت: به اعتقاد من این یکی از غزلهای معتدل حافظ است و چندان شأن بالایی ندارد. برخی غزلها متوسطاند و تعداد کمی هم آنقدر ضعیفاند که حتی میشد منتشر هم نشوند، اما تعدادشان کم است.
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما / چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
این استاد ادبیات در شرح بیت اول این غزل عنوان کرد: حافظ از جمله آدمهایی است که مدام میان وحدت و کثرت هروله میکند. همه اجزای کیهان این کار را انجام میدهند، اما نوع نگاه به این هروله کردن است که تفاوت ایجاد میکند. برخی آدمها همواره توجه به این دارند که در حال رفتوآمد از وحدت به کثرت هستند؛ همانطور که بین خواب و بیداری، هزل و جد و… در رفتوآمدند. این یگانگی در دوگانگی که فرنگیها به آن پارادوکس میگویند، در آثار بزرگان ما مشهود است. از جمله در این بیت که مرشد پیر طریقت است. در تصوف، مراد و مرید داریم و در مجموع وقتی نگاه میکنیم اینها آفریننده را نمایندگی میکنند.

اینجا که حافظ میگوید پیر ما از مسجد به میخانه میرفته، در حقیقت اگر این موضوع را صریح میگفت، شریعتمداران آن زمان حکم تکفیرش را میدادند. همه چیز در این عالم خدا را نمایندگی میکند، اما اگر بعضی از آدمها این را بگویند ممکن است کشته شوند. مسجد و میخانه با هم در تقابل هستند. هیچکدام از ما تدبیری جز ساختن و کنار آمدن با این هروله کردن نداریم؛ یعنی ما به پیروی از مراد و پیرمان از مسجد به میخانه برویم و در اینجا هیچ کاری جز تسلیم نمیشود، انجام داد.
ما مریدان روی سوی کعبه چون آریم چون / روی سوی خانه خمار دارد پیر ما
سرامی در ادامه شرح این غزل گفت: تنها کاری که میتوانیم انجام دهیم تبعیت از مرشد است؛ چون اگر تبعیت نکنیم، اربابیِ او را تعطیل کردهایم. ما مجبوریم موافق میل مرشد عمل کنیم. این دودلی فقط شأن من و شما نیست، همه پدیدارهای عالم همین شأن را دارند؛ یعنی مثل پاندول در حال رفتوآمدند.
در خرابات مغان ما نیز هم منزل کنیم / کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما
وی سپس بیت سوم را قرائت کرد و افزود: همه موجودات در گناه کردن و نکردن از گذشته تا به حال و تا آینده، شریکاند. هیچیک از اجزای کیهان هیچ فعلی را مستقلاً و بدون مشارکت آفریننده انجام نمیدهد. افعال ما نسبی هستند؛ برخی را ما انجام میدهیم و برخی نیز محصول سرنوشت ماست و این باطن امر عالم است. در نتیجه، ما در تمام امور، باطن را اصل میدانیم.

عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش است / عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
استاد سلسلهنشستهای «حافظخوانی» مطرح کرد: اگر آدمهای عاقل بدانند که جبر بهتر از اختیار است، در بند اختیارات نمیماندیم.
وی افزود: عقل، منطقی است که کاملاً ریاضیاتی عمل میکند. این فلسفهای که امروز داریم، ابتدا فلسفهٔ مشاء بوده که فلسفهٔ آنان عقلانی بود؛ اما بعد صوفیه آمدند و به عشق اعتبار بخشیدند. بعدها ملاصدرا فلسفهای درست کرد که آمیختهای از ذوق و ریاضیات بود و آن را فلسفهٔ متعالیه میگویند.
سرامی ادامه داد: درست همانطور که ما برای به وجود آمدن به پدر و مادر احتیاج داریم، کل کیهان نیز برای به وجود آمدن احتیاج به عقل کل و عشق کل دارد.
روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد / زان سبب جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما
این پژوهشگر و استاد ادبیات در شرح این بیت گفت: منظور این است که دیدن روی خوب تو منجر به انکشاف در ما شد.
سرامی افزود: باید حُسنی باشد تا حُبی پدیدار شود. وقتی حب آمد، حزن هم میآید. سهروردی در حکمتالاشراق به این سهگانگی اشاره میکند. همه جهان از این سهگانگی است؛ که به بیان آسانتر میشود عاشق، معشوق و عشق. این سهگانگی به این علت است که نمود پیدا کند. در واقع برای نشان دادن عشق، باید عاشق و معشوقی باشند تا بتوان عشق را نشان داد.

با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی / آه آتشناک و سوز نالهٔ شبگیر ما
سرامی در ادامه بیان کرد: با اینکه حافظ این را فهمیده و قبول کرده که موجودی است مدام در حال هروله کردن، اما آن بخش عاطفی او آرام نمینشیند. میگوید آیا دلِ سنگینِ قطب و مراد هیچ آرام میگیرد؟ و با اینکه این را میداند و برایش موجه هم هست اما دلش آرام نمیگیرد.
وی افزود: ریاضیات با عالم آرمان و عشق در تناقض است. آنچه مردم عالم میخواهند، آن چیزی نیست که حاکم است. اینکه همه عالم شاد باشند اصلاً شدنی نیست.
باد بر زلف تو آمد شد جهان بر من سیاه / نیست از سودای زلفت بیش از این توفیر ما
قدمعلی سرامی در توضیح این بیت گفت: در زمان حافظ، شهر شیراز هجده بار مورد تهاجم قرار گرفت. تیمور لنگ از جمله کسانی بود که به شیراز حمله کرد. در نگاه حافظ، این درگیریها شبیه به این است که باد به زلف دوست خورده و پریشانی به وجود آورده است.
وی افزود: سودا خود به معنای سیاهی است، اما به معنای تخیل و تصور و فکر و خیال هم هست. توفیر به معنای فرق داشتن است. مراد حافظ این است که این سیاهی زلف تو با سیاهی روزگار ما فرق چندانی ندارد.

مرغ دل را صید جمعیت به دام افتاده بود / زلف بگشادی و باز از دست شد نخجیر ما
سرامی مطرح کرد: دوباره خودت به بندگانت توجه کردی و سیاهیها را پراکنده کردی و شکار ما هم فرار کرد. هر اتفاقی که در کیهان میافتد، از اتفاقات جزئی تبعیت میکند. قدیمیها باور داشتند که وقتی ما زمینیها به جان هم میافتیم، آسمانها خشم میگیرند. با توجه به قانون نسبیت، در عالم همه چیز به همه چیز وصل است، اما نه آنطور که قدیمیها فکر میکردند. همانطور که ما با اعمالمان هوا را خراب و آلوده میکنیم و بعد خودمان نمیتوانیم نفس بکشیم. ما با همه اجزای عالم خویشاوندی داریم.
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش / رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما
سرامی در پایان گفت: یعنی آنقدر ناراحت هستیم از وضعیتی که در آن زندگی میکنیم که تیر ما آسمان را سوراخ میکند و رد میشود. یعنی ما میتوانیم به آن طرف آسمانها هم تجاوز کنیم. گردون را گردون میگویند برای اینکه ایست ندارد و همواره در حال چرخیدن است. به افلاک میگوید تو هم پارهای از افلاک هستی. میگوید این کاری که ما میکنیم شامل حال افلاک هم میشود و ممکن است افلاک را هم سوراخ کند. و این تیر ما اثر میگذارد.
نظر شما