به گزارش روابط عمومی حوزه هنری انقلاب اسلامی به نقل از آنا، محمدعلی جعفری این سفر را رفته و روایتش را در کتاب «عطر فلفل» نوشته است و انتشارات سوره مهر نیز آن را به چاپ رسانده. به بهانه انتشار این کتاب با جعفری گفتوگویی داشتهایم در باب این سفر، نوشتن مشاهداتش و سفرنامهنویسی.
«عطر فلفل» سفرنامهای است که روی جلد آن نوشته شده خودبومنگاره. خودبومنگاره چیست و چه تفاوتی با سفرنامهنویسی عادی دارد؟
خودبومنگاری تقریبا نوعی خودزندگینگاری است که قصه شخصیت اصلی را با قصه سرگذشت، شرایط، جغرافیا و بومشناسی یک منطقه درهم میتند. ویژگی خاصش هم یک نگاه جدید، یک ژرفاندیشی درباره ارتباط این عوامل است.
سادهترش این است: خودبومنگاری، قصه راوی و شخصیت اصلی کتاب ما در یک بوم و جغرافیای خاص است. تفاوتش با سفرنامه در این است که سفرنامهها اصولا فضای ژورنالیستی و گزارشی دارند و شخص مشاهداتش را از یک فضا و منطقه مینویسد؛ اما در خودبومنگاری، احساسات و درگیری و اتفاقهای خاصتری وجود دارد که باعث میشود خودِ راوی هم با آن منطقه ارتباط نزدیکتر و درهمتنیدگیای پیدا کند.
در این سفر اتفاقات خاصی برایم رخ داد و در مسیر روایت، خودم هم به آن فضا مبتلا شدم و تجربه نزدیکی با آن بوم و جغرافیا پیدا کردم؛ بنابراین به نظرم رسید این کتاب متفاوت از سفرنامه است. وجه مشترک خودبومنگاری با سفرنامه خیلی زیاد است؛ اما من میخواستم کتاب خاصتر باشد و از این جهت که این کتاب یک سری از شرایط سفرنامه را نداشت و ممکن بود نقدهایی به کار شود، تصمیم گرفتم به آن سفرنامه نگویم و عنوانش را بگذارم خودبومنگاری.
چطور بین روایت شخصی و اطلاعات کاربردی برای خواننده، تعادل برقرار میکنید؟
من خودم را جای مخاطب میگذارم؛ یعنی میگویم اگر من بهعنوان یک مخاطب این سفرنامه را بخوانم چه اطلاعاتی دستم را میگیرد. اگر روایت شخصی نویسنده دارای حواشی خاص و جذاب باشد، برای مخاطب هم خواندن آن جذاب خواهد بود؛ اما وقتهایی هم هست که روایت، حالت یکبارمصرف دارد، چون وجه شخصی دارد و ممکن است برای من جذاب باشد ولی برای مخاطب نه. خیلی مهم است که نویسنده این درک و فهم و مواجهه درست با اتفاقات شخصی را داشته باشد تا متوجه شود این خاطرات شخصی، کارکرد و جذابیتی برای مخاطب هم دارد یا نه. نویسنده این شناخت را کمکم با تجربهکردن و بازخوردهایی که از مخاطب میگیرد، به دست میآورد.
من اطلاعات کاربردیای در سفرنامه به کار میبرم که جای دیگری نیست و با یک جستوجو در اینترنت به دست نمیآید. قاعدتا نمیتوانم همه جغرافیا و پیشینه و اتفاقات یک منطقه را در کتابم بیاورم و اینها را میتوان در بسترهای دیگر هم پیدا کرد؛ من سعی میکنم روایت کف میدان و روایتی را که مردم آن منطقه دارند و برای مخاطب جذاب باشد، در کتابم بیاورم. مهم این است که شما روایت دستِ اول و متفاوت داشته باشید چیزی که مخاطب نتواند در جای دیگری پیدا کند. این مسئله سفرنامهها را متفاوت میکند.

لحن یک سفرنامه چطور ساخته و پرداخته میشود؟ ابتدای سفر، حین آن یا بعد که خاطرات را کنار هم میگذارید؟
با توجه به تجربهای که من داشتم، لحن سفرنامه حین یا بعد سفر درمیآید. مثلا در سفر پاکستان وقتی که من وارد سفر شدم و با مخاطب غیرایرانی برخورد داشتم، دیدم لحن و زبانشان جذاب است؛ اینکه زبان اردو، ترکیبی از زبان فارسی، عربی و انگلیسی است، برای من خیلی جالب بود. از همان ساعات اولی که وارد پاکستان شدم سعی کردم تمام دیالوگها و کلمات جدیدی را که میشنیدم، یادداشت کنم. من خیلی وسواس دارم روی لحن سفرنامه و مخصوصا در سفر پاکستان خیلی وقت گذاشتم برای اینکه لحن روایت، بومی دربیاید؛ چون آنها زبان و ادبیات جذابی داشتند. بعضی از واژگان آنها خیلی تأملبرانگیز بود و دقت زیادی داشتم تا لحنم، لحن مردم آنجا دربیاید. نکته دیگری که در این مسئله مهم است، این است که مخاطب سردرگم نشود و بتواند لحن جدید را بهراحتی بخواند.
آیا خود را در نوشتن سفرنامه، صاحب سبک میدانید یا در حال تجربهکردن و آزمون و خطا؟
نه خودم را صاحب سبک میبینم نه در حال تجربه و آزمون و خطا؛ بلکه در میانه این وضعیت هستم. نوع نگاه من به سفرنامهها، نگاه توریستی نبوده یعنی اینکه به سفر بروم و جاذبههای گردشگری را ببینم و بنویسم. غرض من از این سفرها و نوشتن سفرنامهها این بوده که مسئلهای را حل کنم و جواب یک سری از سؤالات مخاطبم را درباره آن منطقه بدهم. سفرنامه بهانهای است برای آن هدف من که در قالبهای دیگر نمیتوان محققش کرد. من داستان و رمان هم مینویسم و سفرنامه در ادامه آن دغدغههای ذهنی من است که گفتمان و مسئله و گره ذهنیای از مخاطب باز کنم. کمتر سفرنامهای داریم که به این صورت جلو رفته باشد؛ نه اینکه نباشد، هست ولی کم است. سفرنامههای مرسوم بیشتر حالت توریستی دارند.
آیا با سفر به پاکستان، آنجا را همانطور دیدید که در تلویزیون و رسانههای مجازی میدیدید؟
دقیقا سفر پاکستان یک تصویر کاملا متفاوت از آن چیزی که در تلویزیون و رسانههای مجازی بود، به من نشان داد و غرض من هم برای این سفر و بقیه سفرها همین است. بنا به تجربه میدانستم که آن چیزی که ما در رسانهها میبینیم با آن چیزی که واقعا در آن بافت و جغرافیا اتفاق میافتد، کاملا متفاوت است. اصلا به این دلیل است که من به آن سفر میروم و زحمتش را به جان میخرم تا آن تصاویر جدید را به مخاطب نشان دهم؛ اما نکته جذاب این سفر این بود که فکر میکردم واقعیت آنجا با ذهنیت من ۴۰ درصد تفاوت دارد؛ اما وقتی به آنجا رفتم، متوجه شدم خیلی بیش از این تفاوت وجود دارد. من در این سفر در موقعیتها و صحنههایی قرار میگرفتم که هیچ روایتی قبلا از آن منتشر نشده بود و بعضی مناطق و موقعیتها بکر و دستنخورده بود.
اکنون کسانی که به پاکستان میروند صرفا به کراچی و لاهور میروند و فضاهایی که توریستی هستند؛ اما ایالت بلوچستانِ پاکستان اصلا فضای توریستی ندارد یعنی منطقه محرومی مثل سیستان و بلوچستان است. همچنین بحث امنیتیبودن و خطرناکبودن آن مناطق هم وجود داشت و من در این شرایط به آنجا رفتم. من میتوانستم با پرواز بروم، اما انتخاب کردم که با ماشین بروم و میخواستم آن فضاهای خاص و شهرهای بین مسیر را در زمان بیشتری ببینم. این تماشاکردن خیلی خطرناک بود، اما خواستم تجربه کنم. حتی شرط کردم که من این سفر را به شرط سفر زمینی میروم. من با لباس بلوچی با یک قاچاقچی یا درستترش قاچاقبر، همسفر شدم و به پاکستان رفتم. افراد کمی این تجربه را داشتهاند. من با او رفتم و با چنین آدمهایی همسفره شدم و نشست و برخاست کردم و تجربهای ساختم و روایت کردم که هیچجا نیست و همین مسئله، کتاب «عطر فلفل» را متفاوت میکند.
وقتی سوژهای برای سفری پیدا میشود، احساس واقعی درونیتان در مواجهه با آن چیست؟ تابهحال شده حوصله آن سوژه یا سفر را نداشته باشید و بروید و بعد نظرتان تغییر کند؟
زیاد این اتفاق افتاده است؛ مثلا سفر سوریه را سال ۱۳۹۶ که خروجیاش شد کتاب «جاده یوتیوب» به نیت سفرنامه نرفتم. من به آن سفر رفتم تا با یک سری از سوژهها مصاحبه کنم، اما در همان ساعات اولیه متوجه شدم که من وارد یک سفر خاص شدهام و حواشی این سفر و سیری که دارد پیش میرود، متفاوت و جذاب است. در این سفر هیچچیز قابل پیشبینی نبود و همهچیز برایم جدید بود. اتفاقات سفر و حواشی آن، جواب خیلی از شبهات مخاطب من را میداد؛ اینکه مدافعان حرم چطور اعزام میشوند، برای پول میروند یا نه، زیست آنها در یک کشور دیگر چه شکلی است و تعاملشان با سوریهها و عراقیها و افراد دیگر از کشورهای جبهه مقاومت به چه صورت است. این مسائل باعث شد که من تصمیم بگیرم حاشیهنگاری و یادداشتبرداری از سفر را شروع کنم.
سفرنامه من به لبنان هم که به کتاب «جاده کالیفرنیا» تبدیل شد، درباره روزهای اول طوفان الاقصی بود. من احساس کردم که ما روایت نزدیکی از این ماجراها نداریم و مخاطبمان دارد یک سری گزارشها و گزارههای کلیشهای درباره این وقایع را دریافت میکند. در نتیجه، من تصمیم گرفتم که به آن سفر بروم و روایتی تولید کنم که به درد مخاطبم بخورد. تصمیم داشتم که مشاهداتم را در فضای مجازی بهتدریج منتشر کنم؛ اما وقتی وارد آنجا شدم، به جنوب لبنان رفتم و به اردوگاه آوارههای فلسطینی رفتم و سوژههای عجیبوغریب و لوکیشنهای بکر و روایتنشده را دیدم، تصمیمم را تغییر دادم و خواستم سفرنامه این سفر را بنویسم، چون با روایت مجازی حق مطلب ادا نمیشد.
برای من مسجّل شده است که خیلی از سفرها وقتی درون موقعیتش قرار میگیری، مسیرهایی برایت باز میکنند که میتوانی از دل آن، خروجیای مثل سفرنامه بگیری. البته این خیلی مهم است که کسی که سفر میکند، علم سفرنامهنویسی را بلد باشد و بتواند از سفر، اطلاعات و دادههایی به دست بیاورد که خروجیاش سفرنامه شود.
نکته دیگری هم باید عرض کنم؛ اینکه طبق تجربه، بعضی از سفرها را به قصد سفرنامهنویسی رفتم، اما چیزی دستم را نگرفت و صرفا یک سفر شد و دست خالی برگشتم. دست خالی یعنی دادهها کلی و تکراری بوده. مخاطب میتواند این خوراک را با یک جستوجو در اینترنت به دست بیاورد؛ درصورتیکه سفرنامه باید مطلب جدیدی به مخاطب ارائه دهد: مناطق بکر و آدمهای جدید و جذاب. امروزه با وجود فضای مجازی که میتوان با آن جاهای مختلف را دید، سفرنامه باید متفاوت باشد و دارای زاویهدید جدید. البته بنا به همین شرایط، امروزه سفرنامهنویسی سختتر شده است.
نظر شما