به گزارش روابط عمومی حوزه هنری انقلاب اسلامی، دستسازهایی که نه بهدنبال بازسازی نوستالژیهای جنگ است و نه قصد دارد شعارهای آشنای سالهای دفاع مقدس را تکرار کند. اینجا اشیایی به نمایش گذاشته شدهاند که روزگاری در دل اردوگاهها، در شرایطی سخت و محدود، توسط اسرای ایرانی و عراقی ساخته شدهاند؛ اشیایی اغلب ساده، اما پُر از جزئیات خلاقانه و کاربردی که حالا روی میزهایی چیده شدهاند و از دل سکوتشان، صدای روزهایی دور شنیده میشود.
قاشقهای چوبی، شانههایی که به تیغ مو متصل شدهاند، تسبیحهای ساختهشده از خمیر نان، و حتی میز تحریر و اسباببازیهای دستساز. اگر این وسایل را بیرون از این نمایشگاه میدیدیم، شاید در نگاه اول چیز چندان با ارزشی به نظر نمیرسیدند. اما در این فضا، با برچسبهای کوچک توضیح و در کنار بازدیدکنندگانی که بعضاً خودشان بخشی از آن تاریخ بودهاند، معنا پیدا کردهاند.
در میان جمعیت، پیرمردی با پیراهن اتوکشیده و شلوار پارچهای مرتب، با دقت به یک کامیون اسباببازی قرمز نگاه میکرد. کنار کامیون، یک اسب چوبی و یک میز عسلی ساده قرار داشت. وقتی سر صحبت باز شد، گفت که مختار برهانی است؛ مسئول یکی از اردوگاههای اسرای عراقی در کهریزک. از او درباره نحوه ساخت این وسایل پرسیدم. گفت که عراقیها در آن اردوگاه امکانات کارگاهی داشتند و برای هر نوع ساختوساز، کارگاه جداگانهای وجود داشته است.
چند قدم آنطرفتر، مردی از من خواست از خودش و همسرش عکس بگیرم. پشت سرشان تکهای لباس خاکی نظامی و یک پلاک ساده فلزی روی دیوار نصب شده بود. وقتی عکس را گرفتم، گفت: «بالاخره کنار آثار خودمون میتونیم یه عکس یادگاری داشته باشیم.» مشخص بود که خودش هم یکی از همان اسرا بوده. گفت لباسی که در قاب پشت سرش دیده میشود، لباسی است که روز آزادی، به جای لباس اسارت به او دادهاند. پلاکی که کنار آن بود را هم خودشان ساخته بودند؛ با قیچی، لیوان فلزی و سیم خاردار.

در این نمایشگاه، آثار اسرای ایرانی از اردوگاههایی مثل موصل، رمادی و تکریت در کنار آثار اسرای عراقی از کهریزک و پرندک چیده شدهاند. همه چیز از خلاقیت در دل فقدان میگوید. بخشی از کارها بیشتر جنبه هنری دارند؛ مثل نقاشیهای سهبعدی و سنگنگارهها. بعضی هم صرفاً ابزاری برای گذران زندگی در روزهای طولانی اسارتاند.
نمایشگاه شلوغ بود. بازدیدکنندههایی که روی دیوارها رد حضورشان باقیست، با چهرههایی آرام از کنار آثار میگذشتند، کمی مکث میکردند، گاهی چیزی زیر لب میگفتند و بعد جلوتر میرفتند. اینجا نه برای تجلیل آمدهاند، نه برای تعریف. انگار آمدهاند فقط ببینند هنوز چیزی از آن روزها باقی مانده یا نه.

نظر شما