به گزارش روابط عمومی حوزه هنری، در ابتدای این برنامه قدمعلی سَرّامی گفت: هر چیزی بر اساس سرشت خود رشد میکند و امر دیگری که در آینده، چشم به راه ماست، سرنوشت ماست. اگر بتوانیم بین سرشت و سرنوشتمان آشتی برقرارکنیم به خرسندی میرسیم و خرسندی اصل سعادت است.
حقیقت وجودی آدمی کدام است؟
در ادامه حکایت درویش و روبه از باب دوم گلستان با مطلع «یکی روبهی دید بی دست و پای/ فروماند در لطف صنع خدای» قرائت شد.
در ادامه، قدمعلی سَرّامی در تحلیل و تفسیر این ابیات بیان داشت: این یکی از حکایتهای خیلی معروف سعدی است و در زمان بچگی ما (سال ۱۳۳۵) در متون درسی کلاسیک و کتاب فارسی ما بود.
این نویسنده ادامه داد: در بیتهای اول گفته میشود روباهی بیدست و بی پا چطور زندگیاش را ادامه میدهد و زنده است و این باعث حیرت بوده است، در حالی که بسیاری از پدیدههای عالم شگفتانگیزند.
وی ادامه داد: سعدی هم میداند تمام اجزای جهان آفرینش حیرت انگیزند وعلت اینکه ما این شگفت انگیزی را در اکثر پدیدههای عالم ادراک نمیکنیم این است که به آن عادت کردهایم، درحالی که حیرت انتهای راه شناخت است.
سرامی اظهار داشت: در بیت بعدی گفته میشود درویش متحیر بود که دید، شیری شغالی را شکار میکند.
شغال مقدرش این بود که خودش رزق شیرشود. شیر قسمتهای خوشمزه شغال را میخورد و باقی مانده آن را رها می کند و روباه بی دست و پا از باقی مانده شغال شکارشده روزگار می گذارند، روز بعد هم روباه بی دست و پا رزقش به گونهای دیگر میرسد.
این باعث شد که درویش متوجه شود این امری شگفت انگیز نیست و اگر خدا بخواهد برایت روزی را فراهم میکند. بنابراین به این نتیجه رسید که منم یک گوشهای مینشینم که خدا روزی ام را برساند.
این شاعر ادامه داد: درویش سر در گریبانش کرد و به این فهم رسید، پس خدا روزی همه موجودات را از غیب میرساند پس برای من هم روزی میرسد.
پس او هم در گوشهای بدون هیچ اقدامی منتظر ماند، ولی زمان گذشت و گذشت و کسی به او روزی و غذا نرساند تا آنجا که چیزی جز پوستی بر استخوان از او باقی نماند.
تا آنجا که صبر و هوشیاریاش را از دست داد و صدایی از محراب(مهراب) شنید؛ آدمی، هم می تواند کسب روزی کند و مثل شیر باشد و هم میتواند چشمش به در باشد و مثل روباه شل باشد و این هر دو راه برای انسان وجود دارد و آنهایی اشرف هستند که هم روزی رسان خود باشند و هم بقیه را در رساندن روزی کمک کنند.
سرامی در ادامه بیان داشت: در بیت بعدی اشاره میکند وقتی خودت با زحمت رزق و روزی را برای خودت فراهم می کنی در حقیقت حاصل تلاش خود را میخوری، یعنی سعی آن در ترازوی خود است.
دربیت بعدی میگوید مثل مردها زحمت بکش و برای دیگران راحتی فراهم کن، اگر این کار رانکنی و بخواهی از باقی مانده روزی دیگران استفاده کنی تو فرد مخنثی (در ادبیات کلاسیک از این کلمه برای تحقیر استفاده میشود) هستی.
کرامت ورزیدن و نیکی کردن به دیگران، نشان دهنده عقلمندی انسان است و اینکه به اندازه کفایت عاقل است
اگر آدمی عقل داشته باشد صاحب همت است در غیر این صورت آدم پستی و دونی است و مثل پوستی بدون مغز.
حقیقت وجودی آدم، باطن اوست نه ظاهرش، در این ابیات این آدم ظاهرش خیلی خوب بود اما خیرش به هیچکس نمیرسد.
سعدی؛ شاعری با شهرتی شگفتانگیز
در بخش دیگر این برنامه، حکایت بعدی باب دوم گلستان با مطلع «شنیدم که مردی است پاکیزه بوم/ شناسا و رهرو در اقصای روم» قرائت و تفسیر شد.
سرامی درباره این ابیات گفت: حکمت این که سعدی نگاهش عام است این است که در دنیای قدیم سیر کرده و خودش موجب برخورداری دیگران بوده که حتی در چین هم بسیار مشهور بوده و مردمان زیادی می دانستند که سعدی شعرهای عربی خوبی دارد.
این اندازه شهرت برای یک شاعر در قرن هفتم(زمان حیات وی) شگفت انگیز است و حکمت آن این است که سعدی جهانگرد بوده است.
این پژوهشگر ایرانی در حوزه زبان و ادبیات فارسی ادامه داد: ایثار امری جوانمردانه است و بالاتر از عدل است.
در ابیات بعدی گفته میشود نمیخواهد کفشهای من را جفت کنید اگر یک غذایی کافی به من بدهید، آن وقت اگر کفش هم بر سرم بزنید هم ایرادی ندارد. در حقیقت بعضی ها شب زنده داری می کنند اما در حقیقت خیرشان را به کسی نمیرسد.
حاتم طائی را میشناسی؟
در ادامه حکایت بعدی با مطلع «شنیدم در ایام حاتم که بود/به خیل اندرش بادپایی چو دود» قرائت شد.
سرامی در تفسیراین ابیات گفت: در قدیم الایام کباب گوشت اسب بسیار مطبوع بوده است و از طرفی حاتم طائی در میان اعراب قبل از اسلام به بخشش و جود معروف بوده، او یک اسب بادپا داشته و به قدری سریع میدویده از عرقهایش دشت را ژاله باران میکرد، وقتی پادشاه از بخشندگی حاتم می شنود میگوید باید او را امتحان کنم و ده نفر را به خانه حاتم فرستاد و حاتم طائی آن ها را اکرام و بعد برایشان اسب اصیلش را کباب کرد این در حالی بود که هنوز نمی دانست این افراد از طرف پادشاه آمدهاند
حاتم اینقدر در جوانمردی و طاعت والا بود و وقتی می خواستند سرش را از بدن جدا کنند و قاتل او را نمیشناخت خود را معرفی کرد که بیا و من را بکش.
وی ادامه داد: اگر من جای سعدی بودم دراین گونه مسائل داد سخن نمیگفتم این سطح از سخن مطبوع ما آدمهای امروز نیست اما درقرن هفتم نگاه متفاوتی وجود داشته است.
سرامی در پایان اظهارداشت: سعدی یکی از وظایف خود میدانسته که مردم روزگارش را متقاعد کند که حاکم زمان اینقدر شأن و ارزش دارد که حتی ما جانمان را برایشان فدا کنیم اشکالی ندارد که دراین امر، هم اغراق کرده هم گذشتگانی که راجع به حاتم طائی روایت می کردند تحت تاثیر این روایتها بودهاند.
نظر شما