از قضای روزگار، امام موسی صدر که مدتها پیش از انقلاب اسلامی، برای سامان دادن اوضاع شیعیان لبنان، جلای وطن کرده بود، در آموزههای امام برای نیازهای جامعه لبنان قرابت زیادی یافته بود. از سویی پایگاهی قدرتمند از شیعیان آن منطقه که اکثرا از مستضعفین جنوب لبنان بودند، ایجاد کرده بود و همین امر سبب شد که اولین مقصد صدور انقلاببهفارسی، همین جبلعامل و مناطق جنوبی بیروت بود. لبنانی که در جریان اشغالگری صهیونیستها، اولین پناهگاه آوارگان فلسطینی هم شده بود و همه اینها نوید پیوند هرچه بیشتر نیروهایی را میداد که بعدا تحت عنوان محور مقاومت شناخته شدند.
این جبهه اما همخون شدن امروزش را به هر میزان که وامدار پیوند قلوب سردارانش هست (که هست)، همان اندازه مرهون همزبانی سربازان عرصه فرهنگ و هنرش است؛ حضور معنادار هنرمندان تجسمی در حوزه گرافیک و نقاشی و خط و قلمفرسایی شعرا و نویسندگان، خالق ژانری در عالم هنر شدهاند که آن را با نام "هنر مقاومت" یا "ادبیات مقاومت" میشناسیم. امروز گرافیست پیشکسوت ایرانی، تعدادی از هنرمندان این جبهه را جمع میکند و به جنوب لبنان و در مرز سرزمینهای اشغالی میبرد تا بر دیوار حائل "نصر من الله و فتح قریب" را نقش بزنند؛ دیگر هنرمند نقاش ایرانی بینال ونیز را بهانه میکند تا از فلسطین بگوید و اسرائیل را در عرصه هنر هم منزوی کند؛ وقسعلیهذا؛ در این میان اما کتاب و روایت، شاید در ایجاد حس نزدیکی بین آحاد این امت واحده، نقش پررنگتری داشته است؛ اساسا یکی از وجوه تمایز کتاب و ادبیات با سایر حوزههای هنر، همین فاصله گرفتن از ساحت نخبگانی_فرهیختگانی و ورود به صحنه عمومی است. میدان کتاب، فحول عرصه فرهنگ را کنار نمیزند لکن آنها را در کنار نگه میدارد و حتی گاهی از نگاه و زبان ایشان، صحنه را روایت میکند.
در حوزه کتابهایی که تحت عنوان ادبیات پایداری یا ادبیات مقاومت میشناسیم، پرداختن به مساله لبنان، در زمره سوژههای محبوب بهشمار میآمده است؛ در اینجا بهمناسبت جنایتهای اخیر رژیم صهیونیستی در جنوب لبنان، به سراغ کتاب «خارج از پروتکل» رفتهایم که مطالعه آن، کمک میکند تصویر کاملتری از لبنان و ماجراهایش داشته باشیم.
خارج از پروتکل
این کتاب روزنوشتهایی از سفر یک هفتهای ابراهیمی به لبنان است. ابراهیمی پیش از این سفرنامه، کتاب «هزارجان گرامی» که مجموعهای از یادداشتهایی درمورد تشییع پیکر سردار سلیمانی است را جمعآوری کرده بود؛ خارج از پروتکل را تقریبا میتوان جزو آخرین کتابهایی دانست که با موضوع لبنان نگاشته شده و توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است؛
ساجده ابراهیمی درباره انگیزه و شیوه نگارش کتابش میگوید: خارج از پروتکل، روزنوشت یکهفتهای من از همراهی با تشکّل مردمنهاد «طبیب مسیر» در سفر لبنان است. گروه طبیب دوَّار بودند و من دوربینی کنار دستشان تا آنچه میکنند را ببینم و ثبت کنم. اما پایههای دوربینم را ثابت نگه نداشتهام. این میان، چرخیدهام، در خاطرات دور و نزدیک خودم. در احوال آدمهایی سرک کشیدهام که از زبانشان کم میفهمیدم و در تاریخ شهر و کشوری دقیق شدهام که نامش در تاریخ معاصرمان پرتکرار بوده است.
لبنان پیش از حزباللّه برای من و شاید ما یادآور فریادهای امامموسیصدر است. لبنان در ذهن من با تایپوگرافی کتاب لبنان، نوشتۀ مصطفی چمران، تداعی میشود. لبنان برای من آخرین نقطۀ روی زمین است که قدمهای حاجاحمد متوسلیان را به خودش دید. من پیش و بیش از آنکه از طبیبهای مسیر بگویم، از رابطهای گفتهام که در ذهن و احساس خودم با بیروت برقرار کردم.
در دیداری که با سفیر وقت ایران در بیروت داشتیم، او گفت: «سفر شما خارج از پروتکلهای رسمی بود.» عنوان کتاب را از همان جا برداشتم. «طبیب مسیر»، خارج از پروتکلهای رسمی رفته بود لبنان، تا کمکرسان محرومان لبنانی باشد، در جنوب بیروت و در بعلبک و در نبطیه. اینطور میخواست بیاعتباری مرزها را نه به هیچ سیاستمداری که به مردمان محروم لبنان نشان دهد. ما فرصت دیدار هیچ مقام رسمی لبنانی را نداشتیم اما در خاطر بچههای یتیم پرورشگاه امامعلی(ع) ماندیم و رسالت طبیب مسیر همین بود.»
بخشی از کتاب خارج از پروتکل
از ضاحیه تا جونیه را در چهل و پنج دقیقه آمده بودیم. اما بین این دو اندازه دو قاره شکاف وجود داشت. تفاوتها کسی را به وجد یا تاسف نیاورد. در تهران هم در همین فاصله میشود از درهای پرید و به قارهای دیگر رفت. تفاوتها زیاد بود. از ضاحیه شیعه نشین که زینت خیابانهایش عکس شهدا بود تا جونیهای که با تبلیغات ماشین و لباس تزئین شده بود.
زمان منجمد شده بود. سؤالوجوابها در فرودگاه کوتاه بود. هویتم را با خود حمل میکردم، تنها چیزی که حمل آن ممکن بود، با دستانی خالی و کیف سبکی بر شانههایم. هویتم نامم بود، شغلم بود. مأمور فرودگاه سؤال بیشتری نپرسید. همین برایش کفایت میکرد که آدم خطرناکی نبودم و نامم جایی بهعنوان مجرم یا تحت پیگرد ثبت نشده بود. محل اقامتم را در کارت ورود، سفارت جمهوری اسلامی ایران نوشتم:
Iran Embassy. تصورم همین بود. قرار بود چند روزی مهمان سفارت ایران در لبنان باشم. چرایش را هنوز نمیدانستم.
بقیه مسافران هواپیما خیلی زود غیبشان زد. ما پانزده نفر مانده بودیم و خودمان، منتظر راهنمایی که قرار بود ما را به محل اقامتمان ببرد. دو مرد، آشنا نگاهمان میکردند، انگار شک داشتند همانهایی هستیم که منتظرماناند یا نه. یکی قدبلند و سفید بود، موهای جلوی سرش ریخته بود، تهریشهایش کمی سفیدی داشت، کاپشن مشکی پوشیده و زیپش را تا زیر گلو بالا کشیده بود. دومی قدکوتاهتر بود و سبزه، تهریش او بیشتر سفیدی داشت، عینک تهاستکانی داشت و کمی چاق بود. نگاهش به صالح احمدی گره خورد. غریبه چنددقیقهپیش، آشنایی چندساله شد. همدیگر را بغل کرده و با هم روبوسی کردند.
نظر شما