۱۴۰۱.۱۱.۰۹

سیصد و چهل و سومین شب خاطره حوزه هنری به روایت گردان مالک با حضور رزمندگان گردان و خانواده‌های آنها پرداخت. به گزارش روابط عمومی حوزه هنری، این مراسم با یاد و خاطره حاج ابوالفضل کاظمی، جانباز دفاع مقدس که اخیرا به لقاءالله پیوست، آغاز شد و در ادامه جانباز محمد رستمی‌فر به عنوان اولین راوی، پشت تریبون رفت و خاطراتش را اینطور شروع کرد: بعد از عملیات کربلای ۴ قرار بود به مرخصی برویم که گفتند باید وارد عملیات کربلای ۵ شویم. در حال آماده شدن برای کلاس‌های عقدیتی، جنگی و رزم شبانه بودیم و من که در گردان مالک در قسمت ادوات بودم، عازم گروهان سید الشهدا دسته سعید حسنی شدم. شب عملیات از خواب بیدار شدم و به سعید حسنی گفتم خوابی دیدم که فکر می‌کنم تعبیرش این است که کسی از دسته باقی نمی‌ماند؛ او هم در جواب به خنده گفت که بادمجان بم آفت ندارد. زمان عملیات رسید و دسته سعید حسنی به عنوان آخرین دسته گروهان سید الشهدا عازم شد. به خوبی به یاد دارم که قبل از رسیدن به سه راهی شهادت، همزمان با بمباران، خمپاره و توپ و راکت هلی کوپتر روبه‌رو شده بودیم و سه خمپاره به سمت دسته ما شلیک شد و نزدیک به ۴۰ نفر از بچه‌ها روی زمین افتادند. وی در بازگویی ادامه وقایع این عملیات تشریح کرد: با شهید شدن رزمندگان، تصمیم گرفتیم پیکرها را به عقب بفرستیم، من و سعید حسنی و عباس زال، پیکرها را وارد ماشین می‌کردیم. شرایط طوری پیش رفت که عباس زال و سعید حسنی توان نداشتند، آن‌ها اجساد را بلند می‌کردند و من با گردن و کول زیر آن‌ها می‌رفتم تا رزمنده‌ها را به ماشین ببرم. به دلیل باریک بودن مسیر خواستم که راه خلوت شود، عباس زال -رزمنده ۱۸ ساله- که در حال رفتن به پشت خاکریز بود، با شلیک خمپاره‌ای همانجا به شهادت رسید. رستمی‌فر ادامه داد: هوا که تاریک شد از سه راه شهادت رد شدیم و وارد کانال شدیم. باید از کانال عبور می‌کردیم و بعد وارد دشت می‌ شدیم. همان موقع دچار درگیری ذهنی شدم که فلانی بر تو تکلیفی نیست، لحظه‌ای خداخدا می‌کردم که به من گفته شود که حق ندارم جلوتر بروم. زمانی که فرمان خروج از کانال و رفتن به سمت دشت صادر شد، همه این فکر و خیال و ترس در کانال ماند و… به یاد دارم برادر قاسم خانی که فرمانده ما بود گفته بود وقتی منور می‌زنند روی زمین بخوابید، یکبار وقتی نور منور خاموش شد و از زمین بلند شدم دیدم دستانم گلی است و با دست گلی نمی‌توانم دسته عصا را بگیرم و راه بروم، همان لحظه به خدا گفتم این‌بار به زمین نمی‌خوابم، خودت از من محافظت کن. بنا بر آنچه که همرزمان بعدا تعریف کردند، آن شب وقتی منور زده می‌شد آن‌ها دیده بودند که تیر از بین عصا و کنار پایم رد می‌شد. آن‌ها فکر می‌کردند که من خیلی شجاع هستم، در حالی که اگر خودم آن لحظه را متوجه می‌شدم شاید سکته می‌کردم. وی افزود: با انهدام تانک‌ها تا ۳ کیلومتری بصره رفتیم و به جاده آسفالته رسیدیم. صبح آن روز مهمات به ما نرسید و ما در تیررس کامل دشمن بودیم و من با یک عصا که در انتقال مجروحان به عقب شکسته بود، مانده بودم. در آنجا با کمک دوستان به عقب برگشتیم تا در خطر نمانیم. رستمی فر در بخش پایانی صحبت‌های خود گفت: امیدوارم مدیون شهدا و والدین آن‌ها نباشیم. من معتقدم کاری که همسران و خانواده رزمندگان انجام دادند بیشتر از آن چیزی بود که بچه‌های جبهه انجام دادند. در بخش بعدی شب خاطره، جانباز سعید طاحونه که دومین راوی این ویژه برنامه بود، به تشریح خاطراتش پرداخت. وی با یادآوری اینکه هر عملیات شرایط خاص خود را داشت و جنگ در طول ۱۲۰۰ کیلومتر مرز با عراق از جنوبی‌ترین نقطه ایران یعنی از اروند تا شمالی‌ترین خطه که کردستان عراق بود، با شرایط خاصی همراه بوده گفت: زمستان سال ۱۳۶۶ که قرار بود عملیات بیت المقدس ۲ انجام شود، در ابتدا ماشینی باید ما را تا پل امام زمان می‌رساند و از همان آغاز راه مشخص بود که این عملیات چقدر سخت است. بعد از راه پیمایی بسیار طاقت فرسا و بدون هیچ امکاناتی اعم از غذا، چادر، پتو و… برای محفوظ ماندن از سرمای زیر صفر درجه رزمندگان هرچه را که به دستشان می‌رسید برای گرم کردن خود می‌سوزاندند. در حالیکه تمام عضلات گرفته بود و به دلیل بیخوابی شب قبل، خستگی بر تن‌ها مانده بود، افراد از خورشید و گرمایش برای بیرون کردن سرما از بدنشان استفاده کردند. طاحونه ادامه داد: با تاریک شدن هوا و تشریح نحوه حرکت و مانور، آغاز عملیات اعلام شد و من می‌دانستم حرکت سه گردان در یک ستون با وجود برف چقدر سخت است و چه مصیبتی را می‌تواند به همراه داشته باشد. گردان عمار، گردان حبیب و گردان مالک در یک ستون چند کیلومتری حرکت کردند؛ وقتی گردان عمار درگیر شده بود ما هنوز در نقطه ابتدایی بودیم. تمام ستون در برف مثل سیبل مشخص بود و عراقی‌ها که مطلع حضور ما شده بودند شروع به منور زدن کردند و همه افراد را زیر دید مستقیم خود داشتند. با شلیک هر خمپاره چند رزمنده جان می‌دادند و با حرکت گردان مالک آتش دشمن کاملا سنگین شد. بعد از درگیری، صبح به ارتفاعات قمیش رسیدیم و مجید کسائیان دستور عقب نشینی داد و با توجه به تلفات طول مسیر و خستگی ۴۸ ساعت گذشته شیرازه ما از هم پاشید. اهمیت بیت‌المال وی افزود: در زمان برگشت عراقی‌ها آتش سنگین‌تری روی سرمان ریختند و تلفات افزایش پیدا کرد. با سازماندهی جدید دستور داده شد که به ارتفاعات الاغلو برویم و پدافند کنیم. ما بالای آن ارتفاع رفتیم و بچه‌ها را جانمایی کردیم تا نگهبانی دهند. در آن ایام رزمندگان سه شبانه روز در سنگرها با وجود سرما و بدون امکانات از منطقه به تصرف درآمده، حراست کردند. وی یادآور شد: رزمندگان شب را در کانال کوچکی که مثل گور بود ماندند و صرفا شب‌ها می‌توانستند کمی حرکت کنند که بدن و ماهیچه پاهایشان دچار مشکل نشود. با جایگزین شدن نیروهای دیگر در تاریکی و ظلمات وحشتناکی مسیر بازگشت را به صورت ذهنی در پیش گرفتیم، وقتی نزدیک ماشین شدیم متوجه‌عدم حضور شهید علی اصغر برغمدی شدیم. وقتی پیگیر وی شدیم دیدیم که رزمنده موردنظر، در گل‌ها به دنبال اسلحه‎ای است که در زیر گل افتاده است. او در حالیکه اسلحه‌اش در گل‌ها فرو رفته بود چیزی حدود ۱۵ دقیقه با دست گل‌ها را زیر و رو کرد تا اسلحه‌ای که از بیت‌المال بود را پیدا کند و این نکته نشان می‌داد که این شهید عزیز چقدر به بیت‌المال اهمیت می‌داد. طاحونه با اشاره به اینکه خیلی از رزمندگان دچار سرمازدگی شدند و برخی از همین رزمندگان وقتی به عقب برگشتند در عملیات دیگری شهید شدند گفت: رزمندگانی که در سرمای زیر صفر و در گرمای بالای ۵۵ درجه جنگیدند، حماسه آفریدند. در سیصد و چهل و سومین شب خاطره، بخش‌هایی از کتاب «گمشده مجنون» که روایت زندگی شهید محمدرضا کارور از فرماندهان گردان کمیل بود، خوانده شد. در بخش خاطرات یک دقیقه‌ای از شهید محمدرضا کارور نیز، یکی از حاضران از ترکش خوردن کارور خاطره‌ای را بازگو کرد. فرماندهی گردان مالک در ادامه شب خاطره، نصرت‌الله اکبری فرمانده گردان مالک لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) در خاطره‌ای از شهید محمدرضا کارور گفت: سال ۱۳۶۲ در عملیات والفجر ۴ ما گردان ۸ مقداد بودیم. کادر این گردان بسیار قوی و باتجربه بود و در همان زمان فرمانده گردان مالک، یعنی جناب بابایی شهید شده بود. شهید همت که آن زمان فرمانده لشکر بود از افراد حاضر چون شهید خندان، شهید حاج امینی و شهید کارور خواست یک نفر گردان مالک را تحویل بگیرد، همه به هم نگاه کردند و هیچ کس جرأت تحویل گردان مالک اشتر را پیدا نکرد. بعد از رفتن شهید همت از گردان، شهید کارور در گوشم گفت که من می‌خواهم گردان مالک را تحویل بگیرم آیا شما همراه من می‌آیید؟ و من گفتم بله. من و شهید کارور و شهید حاج امینی و حاج صدقی ۴ نفری رفتیم و گردان مالک را تحویل گرفتیم. در آن دوره بچه‌های کادر گردان مالک از ما استقبال نکردند و ما این موضوع را به شهید همت منتقل کردیم که در نهایت وی با ما همراه شد و تمام بچه‌های گردان مالک را به خط کرد و ما را فرمانده گردان معرفی کرد. بعد کار با شهید کارور شروع شد و در زمان عملیات، اعضای گردان به ۶۰۰ نفر رسید و عملیات بلندترین قله یعنی قله کانی‌مانگا را به گردان مالک دادند که قله را فتح کرد. انتهای پیام/

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha